داستان پالان دوز و خران

ایمیل دریافتی : 28 شهریور -92
داستان پالان دوز و خران
روایت شده است روزی روزگاری, الاغ های دهی از پالان دوزشان ناراضی بودند و شاکی زیرا پالانی که برای شان می دوخت پشت شان را زخمی می کرد در نهایت الاغ ها تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به ده شان بیایداز آنجا که این نیز حکایتیست و حکایت هم آمد و نیامد دارد,دعاهای شان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد ده شان گشت اما,چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... پالان راحت بر تن خر ها نمی دوخت. پس  بازهم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند.شکر حق که این بار نیز همچون حکایت قبلی دعای شان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد اما افسوس که باز هم پالان شان راحت نبود و پشت شان همچنان زخمی... بهرحال هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالا ندوز آمد وآن پالان دوز رفت اما زخم پشت شان خوب نشد که هیچ بدتر هم شدتا اینکه تصمیم گرفتند جمع شوند واین بار نه برای رهایی ازپالان دوزبلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند.تو خود حدیث مفصل بخوان از این داستان.