شکاف خطرناک میان ماشین دومیلیارد تومانی و گاری زهواره در رفته!

ما» و راه دشوار «ملت شدن»

«یک ملت؛ یک همه پرسی روزانه است.» (ارنست رنان)
شکاف خطرناک میان ماشین دومیلیارد تومانی و گاری زهواره در رفته!
توجه داشته باشید گزارش ضمیمه در رسانه های خبری رژیم ولایت فقیه ونه از سوی مخالفانش تهیه وبازتاب داده شده  است که گویای بخشی از واقعیات ملموس جامعه است که تا کنون با ترفندهای تبلیغاتی وارونه از سوی رهبران ودولتمردان رژیم ولایت فقیه کتمان یاانکار می شده است . اما در این گزارش  به نام عسکر اولادی ها اشاره شده که نامی کاملاً  آشنا وشناخته شدهدر رژیم ولایت فقیه است . چون  دو برادرجزو باند مافیایی غارتگر مؤتلفه بوده اند که از ابتدای انقلاب تا حال فقط تلاش شان انباشت ثروت  و رانت خواری هرچه بیشتر بوده است .عجیب اینکه در همه دولت ها اینان این سیاست را با شدت و جدیت از کانال های دولتی وموازی وهمسو  دنبال کرده اند. البته برادر بزرگتر رخت بربست و برفت وثروت کلان باد آورده گردآوری شده را برای ورثه گذاشت و رفت تا که وارثان می توانند بخورند وبه ریز وبه پاش کنند.
ولی از طرف دیگر داشته باشید که شرایط به کام شهروندان ایرانی همچون عسکراولادی ها نیست . زیرا که شکاف عمیق جامعه به جایی رسیده است که  گزارش شده «اسدالله عسکراولادی» در گفتگوی اخیرش با وب سایت «نامه نیوز» برای فرزندان افراد ثروتمند چند پیام نوروزی بهمراه داشته چون توصیه کرده است: «به ماشین 100 میلیونی رضایت دهید... ماشین 2 میلیارد تومانی اسراف است. اینگونه تجمل گرایی نفرین به همراه دارد و نباید نفرین طبقه متوسط جامعه را فراموش کرد.»! در ادامه گزارش افزوده شده: او  برای طبقه فرودست و حاشیه نشین جامعه پیام ندارد،  چونکه  عسکراولادی هیچ پیام نوروزی به دختر خردسال «یونس عساکره» نداد، دختری که اکنون یتیم است و در چشمان بهت زده اش، در حالی که به دوربین خبرنگاران خیره مانده، حتی اثری از نفرین هم دیده نمی شود! همچنیت عسکراولادی پیامی برای مرد خرمشهری که تمام دارایی اش یک گاری چند ده هزار تومانی و چند کیلو میوه بود نداد، دارایی ناچیزی که توسط ماموران شهرداری ضبط شد. برای اینکه یونس از تجمل گرایی چیزی نمی دانست و وقتی از بازپس گیری اموال مصادره شده اش ناامید شد در مقابل شهرداری خرمشهر خودسوزی کرد و چند روز بعد در بیمارستان درگذشت.
گفتگوکننده  اذعان کرده یونس عساکره و اسدالله عسکراولادی هر دو شناسنامه ایرانی دارند، اما جهان های شان هیچ نسبتی با یکدیگر ندارد، تو گویی هر یک ساکن سیاره ای بیگانه و متفاوت با دیگری است. آنقدر متفاوت که هیچ کدام قادر به درک و حتی تصور «سبک زندگی» یکدیگر نیستند. یونس ها هرگز درک نمی کنند چگونه داشتن ماشین 100 میلیون تومانی برای عده ای می تواند «قناعت» محسوب شود و متقابلاً اسدالله ها هم هرگز نمی توانند درک کنند یک گاری دستی زهوار در رفته و چند کیلو میوه می تواند تمام مایملک یک انسان از این دنیا باشد، مایملکی که مصادره اش به معنای مصادره حق حیات اوست. آیا می توانیم  یونس ها و اسدالله ها را یک «ملت» بنامیم؟ فرزندان یونس ها و اسدالله ها چه چیزی برای گفتن به یکدیگر دارند؟ آنها چگونه می توانند هویت و حس مشترکی داشته باشند؟ آیا آنها می توانند جزئی از یک «ما»ی جمعی باشند؟.....
راستی حاکمان رژیم مدعی رهبریت ام القرای جهان اسلام و جنبش بیداری اسلامی منطقه چه پاسخی برای سئوالات مطرح شده  مقایسه ای در این گزارش دارند؟
فراروقاسم توکلی؛ «اسدالله عسکراولادی» در گفتگوی اخیرش با وب سایت «نامه نیوز» برای فرزندان افراد ثروتمند چند پیام نوروزی دارد: «به ماشین 100 میلیونی رضایت دهید... ماشین 2 میلیارد تومانی اسراف است. اینگونه تجمل گرایی نفرین به همراه دارد و نباید نفرین طبقه متوسط جامعه را فراموش کرد.»! او اما پیامی برای طبقه فرودست و حاشیه نشین جامعه ندارد، عسکراولادی هیچ پیام نوروزی برای دختر خردسال «یونس عساکره» ندارد، دختری که اکنون یتیم است و در چشمان بهت زده اش، در حالی که به دوربین خبرنگاران خیره مانده، حتی اثری از نفرین هم دیده نمی شود!

عسکراولادی پیامی برای مرد خرمشهری که تمام دارایی اش یک گاری چند ده هزار تومانی و چند کیلو میوه بود ندارد، دارایی ناچیزی که توسط ماموران شهرداری ضبط شد. یونس از تجمل گرایی چیزی نمی دانست و وقتی از بازپس گیری اموال مصادره شده اش ناامید شد در مقابل شهرداری خرمشهر خودسوزی کرد و چند روز بعد در بیمارستان درگذشت.

یونس عساکره و اسدالله عسکراولادی هر دو شناسنامه ایرانی دارند، اما جهان هایشان هیچ نسبتی با یکدیگر ندارد، تو گویی هر یک ساکن سیاره ای بیگانه و متفاوت با دیگری است. آنقدر متفاوت که هیچ کدام قادر به درک و حتی تصور «سبک زندگی» یکدیگر نیستند. یونس ها هرگز درک نمی کنند چگونه داشتن ماشین 100 میلیون تومانی برای عده ای می تواند «قناعت» محسوب شود و متقابلاً اسدالله ها هم هرگز نمی توانند درک کنند یک گاری دستی زهوار در رفته و چند کیلو میوه می تواند تمام مایملک یک انسان از این دنیا باشد، مایملکی که مصادره اش به معنای مصادره حق حیات اوست. آیا می توانیم  یونس ها و اسدالله ها را یک «ملت» بنامیم؟ فرزندان یونس ها و اسدالله ها چه چیزی برای گفتن به یکدیگر دارند؟ آنها چگونه می توانند هویت و حس مشترکی داشته باشند؟ آیا آنها می توانند جزئی از یک «ما»ی جمعی باشند؟

اساساً آیا «ملت بودن» صرفاً یک مفهوم سیاسی است؟ آیا به صرف داشتن شناسنامه، کارت ملی و گذرنامه ایرانی ما می توانیم «احساس» تعلق به یک ملت را در قلب خود داشته باشیم؟ اگر تعلق به یک ملت، حسی ارادی و ناشی از رضایت توأم با غرور نسبت به یک «ما»ی جمعی باشد، آیا یونس ها هم به همان اندازه اسدالله ها احساس رضایت و غرور از «ما» بودنشان دارند؟ سهم طبقات فرودست جامعه، میلیونها جوان بی کار، میلیونها فارغ التحصیل دانشگاهی با شغل های پَست، صدها هزار مهاجر به فراسوی مرزها و... از ملتی که نام آن را یدک می کشند چه بوده است؟ آیا توزیع منابع، امکانات و فرصتها توسط سیستم سیاسی و اقتصادی کشور با رویکردی ملی و جامع صورت گرفته است؟ آیا تا به حال اندیشیده ایم که «نابرابری و تبعیض اقتصادی» چه تاثیر مخربی بر تمامیت یک ملت دارد؟ آیا تا به حال اندیشیده ایم که فلاکت اقتصادی فزاینده ای که گریبان جامعه را گرفته است با مفهوم «ایرانی بودن»، با مفهوم «مومن بودن»، با مفهوم «اخلاقی زیستن»، با مفهوم «عزت نفس»، با مفهوم «انسان بودن» چه می کند؟

دولتمردان و تصمیم گیرندگان سیاسی و اقتصادی اگر نمی دانند، بدانند که مفهوم «ملت» بیش از آنکه امری پیشینی (یعنی طبیعی و از قبل موجود) باشد امری پسینی (یعنی ساخته شده و تصنعی) است. سیّالیت مفهوم ملت، بدان معناست که این مفهوم همیشه در حال صیرورت و شدن است و این مسئله رسالت دولتمردان را بسیار سنگین می کند. ملت ساختمانی است که خشت هایش، تک تک افراد جامعه و معمارش دولت است. ملت سازه ایست که در فرایند زمان، با مدیریت صحیح و خشت به خشت ساخته می شود، سازه ای که ساختنش بسیار دشوار و ویران کردنش بسیار ساده است.

امروزه «مهندسی اقتصادی» حتی بیش از «مهندسی اجتماعی» محرک ملت سازی است. دقیقاً از همین روست که بخش اعظم مفهوم ملت «پسینی» است تا اینکه «پیشینی» باشد. شکل گیری یک «ما»ی جمعی محصول سالها رنج و مرارت و کار سخت از سوی تمام نهادها و ارگانهایی است که با نام دولت می شناسیم. از این روست که «رونق اقتصادی» بخش لاینفک تکامل ملی در درون مرزهای سرزمینی موسوم به کشور است. رأی اسکاتلندی ها به ماندن در مجموعه ای به نام «ملت بریتانیا» بیش از آنکه ناشی از اشتیاق سیاسی آنها به لندن باشد، ناشی از علاقه آنها به حفظ منافع مادی و اقتصادی شان است. از این روست که ملت بودن «یک همه پرسی روزانه است»!

اکنون سئوال این است: آیا دولتمردان ما، سیاستمدارانمان و مدیران بخش اقتصادی کشور از این «همه پرسی روزانه» سربلند بیرون می آیند؟ اکنون در آغاز سال جدید، ما اصحاب رسانه های ارتباط جمعی به عنوان گلوی جامعه، به عنوان وجدان بیدار جامعه، به عنوان صدای افکار عمومی باید با صراحت از دولت فعلی، و دولتهای گذشته، از مجلس فعلی و مجلس های گذشته و از تمام نهادهای متولی اداره جامعه بپرسیم که طی چند دهه گذشته چه اقداماتی در جهت، ملت سازی انجام داده اند؟ اکنون که در قرن بیست و یک بار سیاسی مفهوم ملت کمرنگ گشته و بار اقتصادی آن بیش از پیش برجسته گردیده چه پاسخی برای نابرابری های اقتصادی و اجتماعی دارند؟ چه پاسخی برای خیل بیکاران لیسانس و فوق لیسانس و دکتری دارند؟ چرا جوانان ما از دستفروش (یونس عساکره) تا دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشگاه تهران (حسین خجسته نیا) باید بدلیل مشکلات اقتصادی خودکشی کنند؟ از منابع و ثروتهای بیکران سرزمین ایران چه چیزی سهم یونس ها و حسین ها شده است؟ 
شکاف خطرناک میان ماشین دومیلیارد تومانی و گاری زهواره در رفته!