گفت و شنود دروغ نامه ی کیهان 26 فروردین - 89
پسردست برصورت کشید با دلخوری و آه و سوز
گفته بود پدرعینکت بردار ، نه شب که هست روز
پدر بر داشته بود عینک ، باز زده بودتوی گوش پسر
گفته بوداینجاچه می کنی ازدیشب تاحال ای خیره سر؟
گفت: چه خبر ؟!
گفتم: سران فتنه بعد از ناكامي و شكست بدجوري به جان هم افتاده اند و عليه يكديگر حرف مي زنند.
گفت: هركدام ادعاي تقلب و پيروي از فرمول مثلث آمريكا و اسرائيل و انگليس را به گردن ديگري مي اندازند.
گفتم: ولي اسناد موجود نشان مي دهد كه سران فتنه بدون استثناء وابسته بوده و نقش ستون پنجم دشمن را برعهده داشته اند.
گفت: يكي از آنها با عصبانيت به ديگري گفته است؛ وقتي مي گفتيم ادعاي تقلب را كسي باور نمي كند، اصرار داشتي كه اين ادعا مطرح شود و حالا كه قضيه بيخ پيدا كرده ديگران را ملامت مي كني؟!
گفتم: يارو عينك دودي زده بود، پسرش را در خيابان ديد و محكم زد بيخ گوشش و پرسيد؛ اين وقت شب توي خيابون چه مي كني؟ پسر گفت؛ بابا جون! عينك دودي رو بردار. الان وسط روزه. و پدرش بعد از برداشتن عينك دوباره توي گوش او زد و گفت؛ پدر سوخته! ديشب تا حالا توي خيابون چيكار مي كردي؟!
گفت : سخنگوی بازجوی کودتا گران توی بن بست
متهم کرده رقیب را، گفته تو هستی عامل شکست
با وارونه گوئی ادعای تقلب با سناریوسازی بچگانه
وصل کرده اینان به آمریکاوانگلیس واسرائیل مثلث سگانه
گفتم : اگر چنین است چرا مردم معترض ناراضی زدندفریاد؟
گفتند رأی من کو،خطاب به علی خامنه ای و احمدی نژاد؟
چراسپس مرگ بر دیکتاتورو خامنه ای زدن کردند چانی؟
تا حالی کودتا گران متقلب کنند ، هم رهبر منقلی جانی
چرا تبریک پیروزی به موسوی گفته بودعلی لاریجانی
چرا درنماز جمعه تهران دست به افشا گری زد رفسنجانی؟
چرا رهبرباسپاه و بسیج و شورای نگهبان کردند خیانت؟
همراه با پلیس و لباس شخصی تا کنون کرده اند جنایت
گفت : چون استناد سازمان اطلاعات می دهد نشا ن
سران فتنه بدون استثناء هستند ستون پنجم دشمنان
حال به جان هم فتادند یکی گفته گفتیم کسی نمی کند باور
سپاه و بسیج تقلب کرده با پاسدارمحصولی وزیر کشور
حال که با تهدید و بازداشت شکنجه وبازجو و سپاه
هریک دیگری ملامت می کند تو بودی کردی اشتباه
چرا مقاومت نکردی دربرابر جانیان کودتا گرروسیاه؟
تاموضوع بیخ نکند هرکه بدیگری گوید توکردی گناه
گفتم : چرا سربازجو با وارونه گری و دلقکاری؟
خودش چنین مسخره کرده، هم گذاشته سرکاری؟
گفت : چون روزی سربازجو تیپ زده بود با عینک دودی
پسرش توخیابان دیده بود با تز اسرائیل می کند نابودی
گفته بود چه می کنی این موقع شب توی خیابان؟
سپس زده بود بیخ گوش پسرش سر یع و شتابان
پسردست برصورت کشید با دلخوری و آه و سوز
گفته بود پدرعینکت بردار، نه شب که هست روز
پدر بر داشته بود عینک ، باز زده بودتوی گوش پسر
گفته بوداینجاچه می کنی ازدیشب تاحال ای خیره سر؟