گفت و شنود دروغ نامه ی کیهان 24 اسفند - 89
گفتم : این چنین که بازگو شد ه این حکایت
شده مثل گفتمانی که ازسربازجو شده روایت
گفته شده روزی جلوی آینه این خل و چل
شروع کرد با خودش به بازگویی درد دل
پس از مدتی کلافه شده گفته عجب!
یارو پررو ی تو آئینه ، نیست یک وجب
منطق سرش نمیشه هرچه میگم میکنه تکرا ر
میگم چقدر خری، میگه خودت خری نا بکا ر
میگم افتادم گیر چه عجب آدم کله خری
میگه خودت افتادی گیر خرازخودت خر تری
گفت: يك سايت ضدانقلابي در انگليس نوشته است اگر فرزندان موسوي و كروبي هم گفتند كه پدر و مادرشان زنداني نيستند نبايد باور كنيم، چون رژيم همه را وادار مي كند به نفع حاكميت حرف بزنند.
گفتم: خب! ديگه چي؟!
گفت: همين سايت نوشته است اعتراف زندانيان هم به خاطر فشاري است كه در زندان بر آنها وارد كرده و آنها را مجبور به اعتراف مي كنند!
گفتم: حالا بر فرض كه اينطور باشد. وقتي سردمداران فتنه تحمل اندكي فشار را ندارند و تسليم مي شوند، چطوري انتظار دارند بر ملتي كه با خون خود از انقلاب دفاع مي كنند پيروز شوند؟!
گفت: چه عرض كنم؟! خودشان هم نمي فهمند چه مي گويند!
گفتم: شخصي به يك آدم خل و چل كه حرف حاليش نمي شد گفت؛ گير عجب آدم نفهم و كله خري افتاديم! و يارو خل و چله با عصبانيت بهش گفت؛ خودت گير عجب آدم نفهم و كله خري افتادي
گفت : سربازجو شده است شجاع
از سابقه ی گذشته اش کرده دفاع
گفتم : منظور از سابقه ی گذشته اش چیست؟
مخاطب مورد نظر این سربازجو ی منفور کیست؟
گفت : فرزندان موسوی با والدین خودکردند دیدا ر
گفتند پدر ومادر شان را دیدند در حضور یه پاسدا ر
این مأمور پاسدار امنیتی به اینا ن کرده تأکید
تا فاش نکنند این دیدار، گر نه می شوند تهدید
کنون برای اینکه ماستمالی کند سربازجوی پلید
هم شکنجه هم بازجوئی با تواب سازی گرده تأئید
مدعیست وقتی اینان ندارند طاقت شکنجه و آزار
چگونه انتظار دارند مقابل تهدید ها در معرکه بازار
یا بسیجیان و ساندیس خوران نامیده شده مردم
بفرمان دستور رهببر ند تا به جنبانند سر و دم
همچون تازی که بفرمان صیاد داده میشه کیش
به اینان حمله ور شوند تا هم مات شوند و کیش
بویژه که تسلیم شده ، لبیک گفته صاحب کیش
جز بیعت با رهبر وی ندارد هیچ راه پس و پیش
تا تواند تاکیتکی و فرصت طلبانه کند حمایت
راه هموار کندتا رهبران مغلوب کنند شکایت
گفتم : این چنین که بازگو شد ه این حکایت
شده مثل گفتمانی که ازسربازجو شده روایت
گفته شده روزی جلوی آینه این خل و چل
شروع کرد با خودش به بازگویی درد دل
پس از مدتی کلافه شده گفته عجب!
یارو پررو ی تو آئینه ، نیست یک وجب
منطق سرش نمیشه هرچه میگم میکنه تکرا ر
میگم چقدر خری، میگه خودت خری نا بکا ر
میگم افتادم گیر چه عجب آدم کله خری
میگه خودت افتادی گیر خرازخودت خر تری