گريه (گفت و شنود)
گفت :  دو نفر غذا می خوردند در رستوران ،یکیشون فلفل بر دهان گذاشت شد گریان
چون از تندی اش اشک چشمش شد جاری،دومی گفت چرا گریه می کنی موقع ناهاری؟
یارو گفت یاد افتاد پدرم   با سکه مغزی مرد ،دومی اشکش در آمد،چون از آن فلفل خورد
اولی از دومی پرسید، گریه تو راچیست رمز؟گفت گریه میکنم ،چرا تو نکردی سکته مغز؟
گفت: يكي از ضد انقلابيون فراري در صفحه فيس بوك خود مطلبي نوشته كه جيغ گروه هاي اپوزيسيون و اصلاح طلبان را به هوا بلند كرده است.
گفتم: چي نوشته؟!
گفت: نوشته «به غلط يا به درست بايد باور كنيم تحولات اسلامي منطقه موضع رژيم را صد برابر از گذشته قوي تر كرده است چون پتانسيلي كه در اين تحولات آزاد مي شود اسلامي است و به كيسه اقتدار رژيم سرازير شده است.»
گفتم: اين كه حرف جديدي نيست، آمريكا و اسرائيل و متحدانشان هم بارها به آن اعتراف كرده و مي كنند.
گفت: ولي اين آقا يا خانم نوشته چرا باور نمي كنيم كه مردم ايران مسلمانند و ما جنبش سبزها را به چشم همان عوامل امنيتي حسني مبارك و آل خليفه و آل سعود نگاه مي كنند. زيرا حاميان جنبش سبز همين ها بودند.
گفتم: خب! ديگه چي؟!
گفت: در پايان نوشته «دوستان! موسوي و خاتمي و كروبي همه ما را به باد فنا دادند. كاش به جاي ما، آنها فرار كرده و آواره شده بودند. آنها مي دانستند دارند چه مي كنند.»
گفتم: دو نفر در رستوران غذا مي خوردند اولي يك فلفل به دهان گذاشت و از تندي آن اشكش درآمد. دومي پرسيد چرا گريه مي كني؟ يارو گفت؛ به ياد پدرم افتادم كه سكته مغزي كرده! و دومي هم بي خيال شد و از همان فلفل خورد و اشكش درآمد. اولي پرسيد تو چرا گريه مي كني؟ و يارو گفت؛ گريه ام گرفته كه چرا تو به جاي پدرت سكته مغزي نكرده اي!
گفت : سربازجوی زندان واوین ، دستش روشده در بالاترین
  کنون این زنجیری کله پوک ، نقل قول کرده از فیس بوک
گفتم : خوب این روانی خل ومشنگ ،چگونه از فیس بوک نقل کرده چفنگ؟
گفت : سرباز جوی گاو پیشانی سفید،نقل کرده از یک بی نام  ونشان این پلید
 مدعی شده مردم ایران هستند مسلمان ،مخالفند با جنبش سبز نا مسلمان
همینطور از منتقدان و رقیب گرفته یقه ،بدانند به نفع رژیم شده تغییرات منطقه
به کروبی  وخاتمی وموسوی داده گیر ، می خواستند کودتاگران را کنند زمینگیر
اما با طرح کودتا خو دشان شدند اسیر ،حامیان شان در بدند شدند وغل و زنجیر
گفتم : چرا حقایق وارونه کرده این شیاد؟ فراموش  کرده مرگ بر دیکتاتور  فریاد
گفت :  دو نفر غذا می خوردند در رستوران ،یکیشون فلفل بر دهان گذاشت شد گریان
چون از تندی اش اشک چشمش شد جاری،دومی گفت چرا گریه می کنی موقع ناهاری؟
یارو گفت یاد افتاد پدرم   با سکه مغزی مرد ،دومی اشکش در آمد،چون از آن فلفل خورد
اولی از دومی پرسید، گریه تو راچیست رمز؟گفت گریه میکنم ،چرا تو نکردی سکته مغز؟