وعده (گفت و شنود)

وعده (گفت و شنود)
گفتم :  چرا  سربازجوی درازگوش؟ تهدید  توفیقی کرده فراموش؟
  حال که توفیقی نه وزیره نه سرپست ،چرا دور گرفته  سربازجوی تیغ بردست؟
گفت : سربازجو مدافع پشم و ریش ، با سیاست نه به عقب که به پیش
نقل کرده از قول خانی و  یه درویش ،شعری برای خان خوانده بود مدتی پیش
خان بهش وعده داده بود در آن انجمن ، بیا  گندم بگیرزمان برداشت خرمن
درویش هنگام خرمن رفت نزد خان ،خان گفت چه کشکی چه پشمی آقاجان؟
تو شعری خواندی، منم شدم خوشحال ، منم چیزی گفتم تا تو کنی حال
گفت: روزنامه شرق در صفحه اول شماره دیروز خود نوشته است، رئیس جمهور در دقیقه 90 تصمیم گرفت به جای آقای توفیقی، آقای فرجی‌دانا را به عنوان وزیر علوم معرفی کند.
گفتم: یا خبر ندارد یا اینکه دارد کلک مرغابی می‌زند. چون نزدیک به چهل روز است که آقای روحانی تصمیم خود را گرفته بود و قرار نبود توفیقی را معرفی کند.
گفت: پس بگو که چرا کیهان طی چند هفته اخیر به این ماجرا نپرداخته است.
گفتم: آقای روحانی برای دلخوشی اصلاحاتی‌ها و کارگزارانی‌ها توفیقی را سرپرست کرده بود.
گفت: پس حالا آقای روحانی با توجه به حمایت‌های جبهه اصلاحات و حزب کارگزاران از ایشان، چه جوابی برای آنها دارد؟!
گفتم: درویشی در مدح یکی از مسئولان شعری سروده و با آب و تاب خواند. مسئول مربوطه گفت؛ موقع درو کردن گندم بیا تا جایزه‌ای به تو بدهم و درویش هنگام خرمن نزد او رفت و وعده‌اش را یادآوری کرد، مسئول مربوطه گفت؛ کشک چی؟ پشم چی؟ تو یک چیزی گفتی که ما خوشمان آمد و ما هم چیزی گفتیم که تو خوشت بیاید. این به آن در!
گفت : سربازجو مچ گرفته از روزنامه شرق ، تا تفهیم  کنه چگونه در ابهامات بوده غرق؟
چون  گفته  روحانی در دقیقه نود ، عوض کرد تصمیم اش را صد در صد
گفتم :   سربازجو درمورد چه داده تحلیل؟ محور  این تصمیم،  چه ارائه  داده دلیل؟
گفت :  مدعی شده  سربازجوی خلافکار ،روحانی خواست اصلاح طلبان بزاره سرکار
پس دست زد به تبلیغات دروغ ،تا اوضاع دولت ائتلافی نشه شلوغ
آبکی توفیقی کرد سرپرست علوم ، تا نشون بده مطیع شده، هم غلوم
اماسربزنگاه  کنار زد توفیقی بیچاره ،فرچی دانا معرفی کرد به بازار مکاره
گفتم :  چرا  سربازجوی درازگوش؟ تهدید  توفیقی کرده فراموش؟
  حال که توفیقی نه وزیره نه سرپست ،چرا دور گرفته  سربازجوی تیغ بردست؟
گفت : سربازجو مدافع پشم و ریش ، با سیاست نه به عقب که به پیش
نقل کرده از قول خانی و  یه درویش ،شعری برای خان خوانده بود مدتی پیش
خان بهش وعده داده بود در آن انجمن ، بیا  گندم بگیرزمان برداشت خرمن
درویش هنگام خرمن رفت نزد خان ،خان گفت چه کشکی چه پشمی آقاجان؟
تو شعری خواندی، منم شدم خوشحال ، منم چیزی گفتم تا تو کنی حال