اندر مشاهدات روزانه

اندر مشاهدات روزانه  21بهمن-93
عزت نفس

1 – باز هم صبح شنبه بود و به قول شاعر: روز بی‌حوصلگی – وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی! ولی خب همه غزل خداحافظی را خواندند و هر کس عازم محل کارش شد. رادیوی اتوبوس روشن بود و آهنگی غمگین پخش می‌کرد. بغل دستی‌ام گفت: همیشه چقدر سرود پخش می‌شد.. هوا دلپذیر شد... ایران ایران... رهبر محبوب من از سفر آمد... جواب دادم: حتما پخش شده ما نشنیدیم.
2 –
با همان خستگی و بی‌حالی، نگاهم به قطاری بود که از سمت آزادی به ایستگاه انقلاب نزدیک می‌شد. مردم کم مانده بود یکدیگر را هل بدهند روی ریل‌ها! در واگن باز نشده، دو گروه فشار با هم سینه به سینه شدند، عده‌ای در تلاش برای پیاده شدن و گروهی برای این که زودتر توی واگن جا شوند.خلاصه برخورد این دو موج، طوفانی ایجاد کرد که همه بی‌‌اختیار دور خودشان می‌چرخیدند. گویا گردابی بود که در آن گوشت چرخ می‌کردند. یکی داد می‌زد: آی خفه شدم! دیگری: یکی شلوار مرا نگهدارد! سومی: کیف دستی من چه شد؟ خلاصه بعد از چند بار پشتک و وارو زدن، هر طور بود در واگن بسته شد ولی جمعیت آن چنان به هم چسبیده بودند که اگر کسی عطسه می‌کرد. دو سه نفری می‌ریختند روی هم. طبق معمول غرولندها شروع شد. «خودشان سوار ماشین‌های آنچنانی می‌شوند ما باید این طوری زجر بکشیم» «آسمان که نباریده سرش – یا خودش دزد بوده یا پدرش» «معاون آن آقا را می‌گیرند که سر مردم را شیره بمالند» و... یکی آمد درستش کند گفت: «همه جا مترو اینطوری است در بنگلادش روزی چند نفر خفه می‌شوند.» دیگری با عصبانیت جواب داد: «حالا ما باید خودمان را با بنگلادش مقایسه کنیم؟ زیر پایمان دریای نفت و گاز است حکایت ما حکایت گدای بر سر گنج است
3 –
ایستگاه ولی‌عصر از میان آن ازدحام، یکی می‌خواست پیاده شود، 20 نفر هجوم آوردند داخل، حالا خودتان مجسم کنید چه غوغایی به پا شد مشت و لگد بود که بالا و پایین می‌رفت. شال گردنم را گرفته بودم جلو دهانم تا خنده‌ام نگیرد از دیدن وضعیت آقای شیک‌پوشی که کراواتش را هرکسی به طرفی می‌کشید. خلاصه معلوم نبود باید بخندم یا گریه کنم. واقعا حق مردم ما این نیست!
4 –
ایستگاه دروازه دولت همه رفتند پایین، همه چیز آرام گرفت، روی یک صندلی نشستم؛ اصلا احساس خستگی نمی‌کردم آن مشت و مال، حسابی حالم را جا آورده بود. این جا تو هیات تحریریه همه چیز ساکت و آرام است گاه گاه صدای همهمه دانش‌آموزان دبیرستان همجوار بگوش می‌رسد. وقت خوبی است که چای داغ و معطر علی ‌آقای زحمتکش را نوش‌جان کنی و قلم را بدست بگیری و از مردم بنویسی، از عزت نفس و بزرگواری‌اشان – از نجابت و بردباری آن‌ها و از این که حیف نیست فاصله متصدیان امور از این مردم خوب روزبه روز بیشتر شود؟ نکند دچار توهم شویم آن‌‌ها اگر 22 بهمن می‌آیند فقط و فقط برای عشق به آن انقلاب الهی است. یک وقت به حساب شاهکارهای خودمان نگذاریم!
احمد حسینی