يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "بازي با «انتقال دهنده» "

اوین نامه ی کیهان 3 شنبه 14 اردیبهشت ماه سال 1395
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان "بازي با «انتقال دهنده» "
آمريکا، بازي پيچيده اي را با ايران دنبال مي کند ولي در ايران اين بازي پيچيده، بسيار ساده ديده مي شود! واشنگتن از يک طرف در پي حل مهم ترين مسئله خود با ايران، يعني تبديل شدن ايران به يک «قدرت مستقل منطقه اي» است و از سوي ديگر در پي سيطره بخشي به جرياني است که در انتقال ايران از يک «قدرت مستقل منطقه اي» به يک کشور معمولي وابسته، به آمريکا کمک مي نمايد. البته اين قلم در پي ارزيابي آن نيست که چنين جرياني توانايي لازم را در هل دادن ايران به اين سمت دارد يا نه، ولي در اينکه چنين جرياني وجود دارد و چنين نقشه اي هم تنظيم گرديده است، به گواهي قرائن و شواهد عديده ترديد نيست.
    آمريکا در حل مهم ترين مسئله خود که به آن اشارت رفت، چند اقدام را براساس اين راهبردها به طور توامان دنبال مي کند: 1- لازمه فاصله گرفتن ايران از قدرت منطقه اي، ضعيف شدن ايران به خصوص در مسائل اقتصادي است. از اين رو نبايد در تداوم فشارهاي تضعيف کننده حتي در مواردي که ايران به يک «عقب نشيني پرارزش» تن داده است، ترديد نمود. 2- به قدرت رساندن کساني که از درون جمهوري اسلامي، انتقال دهنده ايران از قدرت منطقه اي به کشوري معمولي هستند، نبايد به تجديد نظر در فشار بر ايران بينجامد يا با آن توام گردد، چرا که از يک سو - از نظر آمريکا- قدرت گرفتن اين افراد ناشي از فشار وارد شده بر ايران است و از سوي ديگر تداوم حضور اين ها در قدرت نيازمند تداوم فشار است. آمريکايي ها در اين ميان تداوم فشار را به نفع کاتاليزورهاي داخلي مي دانند و اين کاتاليزورها نيز رفع فشار از جمهوري اسلامي را سبب رشد استقلال گرايي در ايران مي دانند. چندي قبل جان کري در يکي از دانشگاه هاي آمريکا در پاسخ به سوال دانشجويي که پرسيد: «چرا بعد از برجام از اندازه فشار عليه ايران کم نمي کنيد تا ايران در همراهي ترغيب شود» گفت براي ترغيب بيشتر ايران به همراهي بايد فشارها را ادامه دهيم. 3- آمريکا تعدادي سناريوي با ارزش محدود را در نظر گرفته تا بدون آنکه هزينه اي داده باشد، «جريان انتقال دهنده» را تقويت کند به عبارتي هم چيزي واقعي در سبد ايران نگذارد تا تقويت نشود و هم اقدامي انجام دهد تا چيزي در سبد «جريان انتقال دهنده» قرار گيرد. بعضي از کارشناسان «باز و بسته» بودن سوئيفت را در اين جهت ارزيابي مي کنند؛ سوئيفت به طور رسمي باز است تا چيزي در سبد جريان انتقال دهنده قرار گيرد و به طور واقعي بسته است تا چيزي در سبد ايران نرود.
    کما اينکه بعضي معتقدند اين ماجراي مصادره دو ميليارد دلار از دارايي ايران- که از سوي يک دادگاه صورت گرفت و پس از آن مجلس و رئيس جمهور آمريکا نيز آن را تاييد کرده و قانوني خواندند- اقدامي از نوع سوئيفت است! يک دادگاه، دو ميليارد دلار از اموال ايران را مصادره کرده است. با اين مصادره «جريان انتقال دهنده» و کشور به طور توامان آسيب مي بينند. فردا يا پس فردا- احتمالاً در آستانه انتخابات آينده- اين دو ميليارد دلار بازمي گردد تا جريان انتقال دهنده به عنوان کاربلدهايي که پول ملت ايران را برگردانده اند! تقويت شود بدون آنکه در عمل مبلغي به ايران داده شود. حتي ممکن است حکم لغو شود و پول هم برنگردد يعني همان اتفاقي بيفتد که درباره «لغو تحريم ها» افتاد! «سناريوهاي با ارزش محدود» مي توانند تا انتخابات خرداد سال آينده استمرار يابند و حتي مي توانند به يک الگو براي حفظ جريان انتقال دهنده و در عين حال حفظ روند تضعيف ايران تبديل شده و طي سال هاي آينده تعقيب شوند.
    
مدل رفتاري آمريکا با ايران به گونه اي است که ايران بايد دارايي هاي خود را روي ميز بريزد و به داوري کسي که قبلاً تعلق اين دارايي ها را به ايران و استحقاق آن رد کرده است تن بدهد و ايران دست آخر، حضور در پاي ميزي که براي توزيع دارايي هاي او آماده شده است را به عنوان دستاورد مهم «به رسميت شناخته شدن» تلقي نمايد! اين در حالي است که پيش از آراسته شدن ميز گفت وگو و ميدان بازي، قدرت مستقل ايران توسط بسياري از کشورهاي دنيا به رسميت شناخته شده و کسي روي شخصيت و هويت مستقل ايران، انگشت ابهام قرار نداده بود.
    
آمريکايي ها مدتي است که به سمت مهار قدرت منطقه اي ايران شيفت شده اند. سوال اين است که اين کار چگونه ممکن است. براي بررسي اين موضوع توجه به نکات زير ضروري است:
    1
- اولين گام اين است که مدل فشار و تشديد فشار عليه ايران در حوزه مسائل منطقه اي دنبال گردد، به گونه اي که ايران هر روز نسبت به روز قبل مشکلات بيشتري را احساس کند. آمريکايي ها مي دانند که مدل فشار بر ايران با محوريت بحث هسته اي بايد در بحث منطقه اي بازنويسي و اصلاح شود. چرا که در بحث هسته اي ما آمريکا وانمود مي کرد که ناديده گرفتن توافق 7 کشور هسته اي- مبني بر جلوگيري از هسته اي شدن ديگران- با منافع همه اين کشورها که عمدتاً در سايز «بين المللي» بودند، منافات دارد، اما وقتي صحبت از خطر قدرت منطقه اي شدن ايران به ميان مي آيد، کشورهاي در اندازه بين المللي در نگراني شريک آمريکا نمي شوند. بنابراين در اينجا به يک ائتلاف منطقه اي ضد ايران نياز است براين اساس، آمريکايي ها يک جبهه منطقه اي با محوريت ظاهري رژيم آل سعود و باطني آمريکا را جايگزين جبهه منطقه بين المللي با محوريت ظاهري و باطني آمريکا کرده اند. روند تشديد فشار و به عبارت رايج در روابط بين الملل «تصاعد بحران» (Disclosion cricis) به طور مشترک در هر دوي اين روندها ملاحظه مي کنيم.
    گام دوم آمريکا اين است که با توسل به يک سلسله تبليغات هدفمند سياسي و با کمک گرفتن از ظرفيت «جريان انتقال دهنده» که به طور مداوم تکرار مي گردد، حل مشکلات را علي الدوام با «مذاکره» و «توافق» گره بزند به عبارت ديگر در حالي که مذاکره، نه قرار است مشکلات اقتصادي مردم را کاهش دهد و نه قبلاً به دستاوردي عملي رسيده است، علي الدوام نياز ايران به گفت وگو براي حل مشکلات معيشتي مردم تبليغ مي شود تا کماکان- حداقل بخشي از مردم- وقتي با مشکل مواجه مي شوند بر ضرورت گفت وگو با آمريکا تاکيد نمايند. کمااينکه آمريکايي ها پاسخ عملي به کساني را که به اميد باز شدن راه حرکت اقتصادي به مذاکره روي آورده اند دائماً به تاخير مي اندازند تا اين نياز و دست ملتمس باقي بماند!
    آمريکا در بحث منطقه اي به ايران مي گويد ما پذيرفته ايم که شما يک قدرت منطقه اي هستيد و پذيرفته ايم که در بسياري از مواقع رفتار شما در بحران ها، مسئولانه و مترقي بوده است، حالابياييد تا درباره موضوعات بغرنج منطقه به توافق برسيم. شايد بتوانيم بدون آنکه به موقعيت و نفوذ منطقه اي شما لطمه اي بزنيم، مسئله را حل کنيم. اوباما در همين پيام اخير، چيزي بيش از اين نگفته است. اما واقعيت ميداني به ما يادآور مي شود که اگر آمريکا دنبال حل مسئله باشد، نبايد واقعيات حقوقي را انکار کرده و ملتي را از برخورداري از آن استثنا نمايد. مثلاً آمريکا وانمود مي کند که با بقاي اسد در صورت فرايند قانوني، مشکل ندارد اما همزمان با آن بدون اعتنا به دولتي که وجود دارد، از طريق کردهاي سوريه بخشي از شمال رقه را به تصرف درآورده است. اين در حالي است که نيروهاي آمريکايي در منطقه حساسي استقرار دارند که چه در عمليات شرق حلب و چه در عمليات شمال ادلب موقعيت خاص پيدا کرده و مي تواند با اولتيماتوم مانع عمليات هوايي ارتش سوريه يا ارتش روسيه در اين مناطق گردند. در واقع واشنگتن آمده و انگشت خود را در نقطه اي قرار داده که با حرکت طرف مقابل لگد مي شود و امکان درگيري ميان آن قدرت و آمريکا پديد مي آيد. حال اگر آن نيروي عمل کننده- مثلاً روسيه - نخواهد با آمريکا بجنگد لاجرم بايد ميدان عمليات را ترک گويد.
    در اينجا آمريکا عملاً دور مناطق درگيري داعش و جبهه النصره يک حصار امن کشيده و به آنان اطمينان خاطر مي دهد. حالادر اين شرايط آمريکايي ها به ما مي گويند بياييد درباره آينده سوريه مذاکره کنيم و آمريکا قول مي دهد منافع ايران را در نظر بگيرد. در اين صورت ما در مذاکره با آمريکا چه خواهيم گفت جز اينکه «آقا انگشت خود را بردار مي خواهم رد شوم؟» آمريکا چه پاسخي خواهد داد جز اينکه بسيار خوب برمي دارم شما هم دست خود را از پشت حکومت سوريه برداريد تا حسن نيت شما به اثبات برسد. ضرر ما و ميزان هزينه آمريکا در اين صحنه مشخص است. اما در چنين صحنه اي چه چيزي گير «جريان انتقال دهنده» مي آيد؟ ژست قرار گرفتن در کنار مقامات آمريکا و اروپا و به عبارتي که اين ها در اين روزها به کار مي برند «با بزرگان ديده شدن»!
    2
- در بحث منطقه اي آمريکا اصرار دارد، پرونده سوريه، عراق، يمن و... از دست نهادي که با پشتوانه جهادي و نگرش نهضتي فتوحات بزرگي را طي 15-16 سال گذشته به دست آورده است، خارج شده و به دست نهادي بيفتد که زبان رايج ديپلماسي و معامله با غرب را مي داند! چرا؟ آمريکا مي داند که بسط دايره نفوذ ايران يک افتخار بزرگ ملي براي ايرانيان و افتخار اسلامي براي مسلمانان است که همه آن را متعلق به رهبري معظم انقلاب و نيروهاي جهادي جان بر کف آن مي دانند. اين خود يک مانع استراتژيک و عبور نشدني در انتقال نظام از «مستقل» به «وابسته» است. خب غرب در صورت مواجهه با رهبري و نيروهاي جهادي بايد بيش از فايده هزينه بدهد. از سوي ديگر به دليل تعلق اين حوزه حساس به رهبري در مذاکره با «نيروي انتقال دهنده» به دستاوردي مهم نمي رسد. بالاخره آنچه در منطقه از نظر آمريکا ارزش معامله دارد همين عراق، سوريه، لبنان، يمن، فلسطين و از اين قبيل است، جاهاي ديگر که اساساً در اختيار دولت هايي است که سخن گفتن از توافق آنها، گزافه است چرا که کارها با يک دستور انجام مي شود.
    
الان آمريکا در يک نقش دوگانه، از يک طرف همه ظرفيت منطقه اي خود را براي اعمال فشار بر ايران و متحدين آن وارد ميدان کرده است به گونه اي که شاهد برخورد بي سابقه اين عوامل عليه ايران هستيم و از طرف ديگر با ارسال پيغام و پسغام به ايران مي گويد راه حل در توافق با ماست و اين در حالي است که توافق فقط يک ظاهر حقوقي خوشايند دارد. نويسنده: سعدالله زارعي