برادرم يك شب در برف رفت


برادرم يك شب در برف رفت 13بهمن-95
روزنامه «اعتماد» با پدر و معلم دانش‌آموز كولبري كه جانش را در بهمن از دست داد، گفت‌وگو کرده است.
این روزنامه نوشت: «علي ١٨ سالش بود. روزها در مدرسه درس مي‌خواند و ظهرها از مدرسه كه برمي‌گشت مي‌رفت سيم‌كشي ساختمان. از بچگي هزينه درس و مدرسه‌اش را خودش تامين مي‌كرد اما اين‌بار نمي‌دانم چه شد. با رفيق‌هايش قرار گذاشتند و براي ١٥٠ يا دويست هزار تومان پول نقد زجر و سختي اين راه را به تن‌شان خريدند و رفتند كولبري. حالا ما مانديم و جاي خالي علي در خانه
اينها را پدر علي محمدزاده ساكن روستاي بيوران علياي سردشت مي‌گويد. علي محمد‌زاده يكي از كولبراني است كه شنبه شب همراه با ١٥ نفر ديگر با بار خشكبار به مرز عراق زدند و گرفتار بهمن شدند. او به همراه ٣ نفر ديگر جانش را از دست داد. هوا برفي بود و عده‌اي احتمال بهمن را از قبل داده بودند و به خاطر همين برگشتند اما چند نفري كه به هر دليل راضي به بازگشت نبودند، ماندند و زير برف‌ها جان باختند. آنها كه از نيمه راه برگشته بودند، خبر گرفتار شدن بقيه را به اهالي دادند و گروه‌هاي نجات خودشان را به محل حادثه رساندند. اما از ١٦ نفر ٤ نفر كه ضعيف‌تر بودند تسليم مرگ شدند و ٦ نفر راهي بيمارستان.
پدر علي مي‌گويد: « اين نخستين باري بود كه علي همراه با دوستانش براي كولبري به جاده زد. هنوز كه هنوز است من و مادرش باورمان نمي‌شود كه پسرمان توي جاده يخ زده. جثه‌اش ضعيف بود وتحمل سرما را نداشت. اگر مي‌دانستيم، نمي‌گذاشتيم برود. خواهرش به ما خبر داد كه رفته
پدر علي محمدزاده درباره آن شب تعريف مي‌كند: «آن شب سه گروه براي كولبري به جاده زدند كه علي در گروه دوم بود. با سه نفر از دوستان هم سن و سالش قرار گذاشته بود و براي ١٥٠ يا ٢٠٠ هزارتومان اين خطر را به جانش انداخت و به خانه برنگشت. آنها قرار بود بار خشكبار به آن طرف مرز ببرند
علي در بيمارستان جان باخت
پدر علي دو ماه در خانه نبود و براي سفر كاري سردشت را ترك كرده بود. در اين مدت خرج زندگي بر دوش علي بود. محمدزاده درباره روز حادثه مي‌گويد: «صبح روز بعد از اين اتفاق يكي از اقوام‌مان با من تماس گرفت و گفت كه هر جا هستم خودم را به سردشت برسانم. وقتي برگشتم آدرس بيمارستان را به من دادند و وقتي براي ديدن علي رفتم ديدم به جاي خودش بدن بي‌جانش روي تخت بيمارستان افتاده. مادرش هم به بيمارستان آمده بود، با من شروع به گريه و زاري كرد
پدر علي بريده‌بريده صحبت مي‌كند و ميان حرف‌هايش وقفه مي‌افتد. هنوز يك ساعت از تمام شدن مراسم ختم پسرش نگذشته. صداي گريه‌ها و فريادهاي مادر علي هم از پشت تلفن مي‌آيد. محمدنژاد مي‌گويد: «علي از همان بچگي براي تامين هزينه‌هاي درس و مدرسه‌اش بيرون از خانه كار مي‌كرد. تكنيسين برق بود و سر ساختمان مي‌رفت و خانه‌هاي مردم را سيم‌كشي مي‌كرد. ساعت دو و نيم از مدرسه به خانه مي‌آمد، ناهارش را مي‌خورد و مي‌رفت سر كار. من نظامي هستم و الان در بازار آزاد كار مي‌كنم اما زندگي با نداري آن هم در شهري كه هيچ كاري در آن نيست، سخت است. تقريبا بيشتر بچه‌هايي كه اينجا مدرسه مي‌روند براي تامين هزينه درس‌شان كار مي‌كنند
ميان صداي ناله‌ها و گريه‌هايي كه از داخل خانه پشت گوشي تلفن مي‌آيد صداي دختر كوچكي هم مي‌آيد. اين صداي خواهر علي است كه ٩ سالش است. از ميان اعضاي خانواده تنها او مي‌دانست كه علي براي كولبري به مرز رفته. حالا داغدار است و اشك مي‌ريزد كه چرا موضوع را به بقيه نگفته تا جلويش را بگيرند. محمدنژاد مي‌گويد: «دخترم كه در كلاس سوم ابتدايي درس مي‌خواند ديروز انشايي براي برادرش نوشته بود كه برادرم يك شب در برف‌ها از خانه بيرون رفت و ديگر به خانه بازنگشت. مادرش با گريه و زاري علي را از خدا مي‌خواهد. همه مردم سردشت با ما عزادار شده‌اند اما اين وضعيت تا كي بايد ادامه داشته باشد؟ تا كي بايد پسرها و مردهاي ما به خاطر بي‌كاري و بي‌پولي براي ١٥٠ هزار تومان پول در سرما و گرما، در زمين‌هاي پر از مين به جاده‌ها بزنند و كشته شوند؟ همين ديشب دوباره صد نفر براي كولبري به جاده زدند و هنوز معلوم نيست برگردند يا نه
عكس علي روي نيمكت مدرسه
صبح روزي كه علي در بهمن گرفتار شد، خبر فوتش دهان به دهان چرخيد. آقاي مولاني، دبير ادبياتش آن روز صبح، وقتي براي رفتن به كلاس درس راهي شد ماجرا را از اهالي شهر شنيد. به كلاس آمد و به جاي علي عكسي را ديد كه همكلاسي‌هايش روي صندلي گذاشته بودند. او به «اعتماد» مي‌گويد: «علي دانش‌آموز كلاس سوم دبيرستان بود. من به او و همكلاسي‌هايش ادبيات درس مي‌دادم. در راه مدرسه بودم كه از اهالي شنيدم علي همراه با دوستانش براي كولبري به جاده زده و گرفتار بهمن شده. آن روز بچه‌ها عكس علي را روي صندلي‌اش گذاشته بودند و همه ناراحت بودند و گريه مي‌كردند. همه با هم كلاس را تعطيل كرديم و به خانه علي رفتيم تا با خانواده‌اش همدردي كنيم
دانش‌آموزان سردشتي اغلب كولبري مي‌كنند
معلم علي سال‌هاست كه در دبيرستان‌هاي سردشت تدريس مي‌كند. او درباره دانش‌آموزاني كه با وضعيت علي در روستاهاي سردشت زندگي مي‌كنند، مي‌گويد: «در سردشت مرگ و مرز با هم يك معني دارند. دانش‌آموزاني كه براي كولبري به جاده مي‌زنند زندگي‌شان را كف دست‌شان مي‌گيرند و بقيه‌اش بازي سرنوشت است كه دوباره به خانه برگردند و خانواده‌هاي‌شان را ببينند يا نه. در سردشت كار نيست و جوان‌ها و نوجوان‌ها از روي نداري و ناچاري اين كار را انجام مي‌دهند. هر بار كه عكس علي را در گوشي‌ام در كنار دوستانش مي‌بينم، درد مي‌كشم بيشتر از اين كه بارها و بارها اين اتفاق مي‌افتد و كاري هم نمي‌شود براي آن انجام داد. تنها كاري كه مي‌توانم انجام دهم اين است كه به اين بچه‌ها براي درس‌هاي‌شان سخت نمي‌گيرم، چون مي‌دانم وظيفه يك خانواده بر دوش‌شان است. بچه‌ها آن روز در كلاس درس مي‌گفتند‌ اي كاش زودتر مي‌فهميديم كه علي قرار است به جاده بزند و جلويش را مي‌گرفتيم يا كمكش مي‌كرديم

او ادامه مي‌دهد: «معمولا دانش‌آموزان زيادي كه در شهرهاي مرزي درس مي‌خوانند كولبري مي‌كنند اما هيچ‌وقت در مدرسه يا پيش دوستان‌شان اين را نمي‌گويند. من در سال‌هاي خدمتم دانش‌آموزان زيادي را داشتم كه چون سرپرست خانواده‌هاي‌شان بودند، مجبور بودند هر طور شده هزينه زندگي‌شان را از راه كولبري تامين كنند