يادداشت ميهمان اوین نامه ی کیهان " اين خانه مادري است "

 اوین نامه ی کیهان 4 شنبه 11 اسفندماه سال 1395
يادداشت ميهمان اوین نامه ی کیهان "  اين خانه مادري است "
سیاست شترگاو پلنگی جارچیان و قلم بردست اوین نامه ی کیهان چون با فاصله گیری از سیاست  دفاع موشکی و برنامه هسته ای وادعای ا من ترین کشور جهان وقدرت  برترمنطقه  اکنون درراستای پیگیری اهداف خاص رویگرد به گذشته دنبال شده است. چون باآویزان شدن به 1400 سال پیش  روضه خوانی سمت و سودار علیه رقیب خوانده شده است .

«و گواهي مي دهم که معبودي جز خداوند نيست و گواهي مي دهم که پدرم محمّد صلي اللَّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست که قبل از فرستاده شدن او را انتخاب و قبل از برگزيدن نام پيامبري بر او نهاد و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت ... پس خداي بزرگ به وسيله پدرم محمد تاريکي ها را روشن و مشکلات قلبها را برطرف و با هدايت در ميان مردم قيام کرده و آنان را از گمراهي رهانيد و به راه راست دعوت نمود تا هنگامي که خداوند او را به سوي خود فراخواند، فراخواندني از روي مهرباني و آزادي و رغبت و ميل. شما اي بندگان خدا، خداي بزرگ ايمان را براي پاک کردنتان از شرک و نماز را براي پاک نمودنتان از تکبّر و زکات را براي تزکيه نفس و افزايش روزي و روزه را براي تثبيت اخلاص و حج را براي استحکام دين و عدالت ورزي را براي التيام قلب ها و اطاعت ما خاندان را براي نظم يافتن ملت ها و امامتمان را براي رهايي از تفرقه و جهاد را براي عزت اسلام و صبر را براي کمک در به دست آوردن پاداش قرار داد
    
و او مي فرمود و مردم مي شنودند. گويي پيامبر خداست که رجعت و بعثتي دوباره يافته. اگرچه صدا صداي فاطمه است ولي طنين کلامش يادآور رسول است. مردم! اين فاطمه است که با شما با منطق رسول خدايتان سخن مي گويد. با دلي پر از غم و غصه و پس از رحلت جانکاه پدر و ... و پس از غصب فدک. اين فاطمه است که در مسجد پدرش خطبه مي خواند ولي چه نيازي است که او در اين خطبه بارها خود را و پدر و شويش را به مردم معرفي مي کند. مگر مردم آنها را نمي شناسند؟ و او از رنج هاي بي امان رسالت مي گويد و از آن هنگام که پدرش، پسرعموي خود را در ميان آتش دشمنان مي فرستاد تا شعله هاي کفر و کينه را خاموش کند و مي گفت که چگونه بعد از او فتنه هاي خاموش شده دوباره روشن شد و شيطان دوباره از پنجره سر در آورد. و فرمود «اينک اين تو و اين شتر، شتري مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر تا به رستخيز.» اين هل من ناصر اوست که خطاب به انصار فرمود» ناله فرياد خواهي ام را شنيده و به فريادم نمي رسيد؟ در حالي که به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوفيد
    
رو به سوي قبر پدر نمود و گفت « ما تو را از دست داديم مانند سرزميني که از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر که چگونه از راهت منحرف گرديدند. هر خانداني که نزد خدا منزلت و مقامي داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما. مرداني چند از امت تو همين که رفتي، و پرده خاک ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه ها را آشکار کردند. بعد از تو مرداني ديگر از ما روي برگردانده و خفيفمان نمودند و ميراثمان دزديده شد. تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشي بودي، که از جانب خداوند بر تو کتابها نازل مي گرديد. جبرئيل با آيات الهي مونس ما بود و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد. اي کاش پيش از تو مرده بوديم.» فاطمه، بي جواب به خانه اي بازگشت که علي در آن به انتظارش نشسته بود. فاطمه از امت پدر به علي شکايت کرد و اميرالمومنين او را به صبر دعوت کرد و فاطمه که راضي به رضاي خداست فرمود: خدا مرا کافي است و سکوت کرد. سکوت.
    
اين سخنان چندي پيش فاطمه بود با مردمي که رشته اطاعت و ارادت از خاندان رسول خدا گسسته بودند و در دين اعوجاج کرده بودند. سخن بانويي که پس از آن واقعاً سکوت کرد و آرام آرام آب شد و گريست، به گونه اي که گفته اند از فاطمه در اواخر عمرش تنها شبحي باقي مانده بود. ضعيف و نحيف و ناتوان. با بدني رنجور و شکسته و زخم دار که نشان از جانبازي و ايثار اوست و دلي شکسته تر از امتي سالوس زده و فراموشکار. مردمي که حتي تحمل شنيدن صداي گريه فاطمه در فراق پدرش را نداشتند و به علي اعتراض کردند. يا علي به فاطمه بگو که يا شب گريه کند يا روز. و علي بود که به خود پيچيد و فرمود فاطمه جانم مردم مي گويند که آهسته تر گريه کن. فاطمه تنها، به تنهايي علي گريه مي کرد. روزها دست حسنين را مي گرفت و کنار قبر پيغمبر مي رفت و غم دل با پدر مي گفت. حضرت امير برايش سايه باني در کنار قبر پدر تدارک ديد تا که بيت الاحزاني برايش باشد و فاطمه و کودکانش از آفتاب سوزان در امان باشند. چندي نگذشت که کينه توزان و خناسان همان سايه بان را نيز از او دريغ کردند و شکستند. 
    
اين فاطمه که اين گونه آماج کينه بود و زخم خورده عقده هاي فروخفته کافران و منافقان، تنها دختر و تنها فرزند زنده مانده پيغمبر خاتمي است که در ازاي رسالتش مزدي و اجرتي جز محبت خانواده و فرزندان فاطمه را نخواسته بود. او دختري است که پدرش که پيغمبر است هماره با ورودش، به احترامش به پا مي خاست. او دختري است که به فرموده پيغمبر خاتم، سرور زنان بهشت است و خدا با نور او عالم خلقت را روشن نموده است. او مادر حسن است و حسين، که سرور جوانان بهشتند و در کودکي زينت دوش پيغمبر بودند. او دختر پيغمبري است که بوي بهشت را از او استشمام مي کرد. او با صداي جبرائيل و ميکائيل و اسرافيل و عزرائيل آشناست. او دختر خديجه کبري سيده زنان پيغمبر است. او همسر علي مولود کعبه و صاحب ذوالفقار گرگ کش جنگهاي صدر اسلام است. او همسر اولين مومن به رسول الله است. او همسر کسي است که قدافلح المومنون بولايته ... او فاطمه است با هزاران امتياز و ويژگي منحصر به خود که حقيقتاً در عالم خلقت يکتاست و بي همتاست.
    
او تنها فرزند و دختر پيغمبر ماست که اين گونه تنهاست. و با کودکانش هر روز کوچه هاي غريبي و بي کسي مدينه را طي مي کند تا به بيت الاحزان خود برسد و دمي با پدر مهربانش خلوت کند. اين بانوي خميده و تکيده که بر قبر رسول خدا مويه مي کند همان کسي است که سوره و آيه هاي متعدد در سفارش مودّتش نازل شده است. او مادر ماست مسلمانان، که هنوز هيجده سال دارد و اينچنين به کهولت نشسته است. او چون تنها فرزند رسول مکرم است و چون ادامه نسل پيغمبر است و چون همسر مرتضاي مرحب کش است و چون مدافع ولايت علي است چنين مبغوض و مغضوب شياطين و منافقين شده است و دشمنان خدا و رسول و ولي، انتقام بدر و احد و خيبر و خندق را از او و محسنش گرفتند. در آن روز نحسي که خانه و کاشانه مادرمان را به آتش کشيدند و ميان کوچه اش زدند و انداختند. هر آن کس که از رسول و جانشينش کينه اي به دل داشت، در ميان اراذل و اوباش جا داشت و براي آنکه از قافله جا نمانَد لگد به گُل مي زد و گلاب مي گرفت. 
    
همان روزي که کودکاني که تا چندي پيش روي سينه پيغمبر سرمي گذاشتند، در همهمه اوباش شهر، درِ خانه خود را آتش گرفته ديدند. ديدند که مادرشان ميان شعله ها دست و پا مي زد و مي سوخت. کودکاني که نمي دانستند چه خبر شده، در آن شلوغي و دلهره، پدر خود را ديدند که ريسمان به دستش زده اند و کشان کشان مي برندش. به کجا؟ خدا مي داند. گويي نمي دانستند بايد به که پناه ببرند. کودکاني که با اشک و آه، متحير مانده بودند و نمي دانستند در هجوم گرگان، مادر افتاده را نجات دهند يا پدر در بند را. روز، روز انتقام است. انتقامي نه جوانمردانه. که ناجوانمردانه. مرداني نامرد که دست مرد مي بندند و زنش را کتک مي زنند. در مي سوزانند و کودک به زير دست و پا مي کشند. 
    اينان از همانها هستند که چند ماه پيش در غدير خم ديدند و شنيدند سفارش پيغمبر را که اين گونه اين خانه محترم که هنوز بوي پيغمبر و جبرئيل مي دهد را با اهالي اش به آتش مي کشند، اگر نمي دانستند چه مي کردند. اينان همانهايند که با اسلامشان محترم شدند و به جايي رسيدند. اين بي ريشه گان و بي بنيادان، در زير شمشير علي جان به در بردند و زنده ماندند و ... و اين گونه نمکدان مي شکنند و خانه مي سوزانند. اصلاً از آنروز که خانه ما را با مادرمان سوزاندند، خانه ما مادري شد و از آن روز که در کوچه هاي بي کسي و در شلوغي تبهکاران، چادر مادر به مشت پيچانده بوديم و مي گريستيم و به دنبالش مي رفتيم، به ما گفتند که شيعه مادري است. مادر ببخشمان که برايت گريه سيري نکرده ايم، وز داغ جگر سوزت اي مهربان ترين مادر، چون زنده ايم و نمرديم خسارت زده ايم. نويسنده: محمدهادي صحرايي