ماجرای فرار ده‌های هزار نوجوان و جوان از خانه

ماجرای فرار ده‌های هزار نوجوان و جوان از خانه  15شهریور-96  
دررژیم قرون وسطایی ولایت فقیه سرنوشت جوانانو نوجوانان فراری ازخانه به کارتن وگورخوابی منجر می شود.
 ماجرای فرار ده‌های هزار نوجوان و جوان از خانه
 ناپدید شدن ملانی کوئه دختر نوجوانی که در سن ۱۷ سالگی در سال ۱۹۶۷ از خانه گریخت در روزنامه های عامه پسند بریتانیا غوغای زیادی به پا کرد.
ترانه گروه بیتلز (بیتل ها) با عنوان "او خانه را ترک می کند" انعکاس شرایط مشخصی در اواخر دهه ۶۰ میلادی بود، سالهایی که هزاران نوجوان و جوان برای زندگی در جوامع (کمون های) اتوپیایی از خانه گریختند.

به گزارش بی بی سی، پنجاه سال پیش ترانه ای که به صدر جدول پرفروش ترین ترانه های بریتانیا رسید منعکس کننده هراس والدین آن نسل بود. ترانه "او خانه را ترک می کند" از گروه بیتلز داستان فرار ناگهانی دختری از خانه را نقل می کند که فقط "یادداشتی به جا می گذارد که در آن نوشته ای کاش می توانست بیشتر توضیح دهد." این ترانه در عین حال شوک و غصه والدین در واکنش به غیاب فرزندشان را بازگو می کند.

این ترانه براساس داستان واقعی زندگی دختر نوجوانی اهل شمال لندن به نام ملانی کوئه تنظیم شده که در بخشی از آن ابراز تاسف والدین چنین بازگو می شود:"ما بخش اعظم زندگی خود را به او دادیم، بخش اعظم زندگی خود را فدا کردیم، ما هر آنچه را که پول می تواند بخرد به او دادیم.»

این ترانه با موفقیت توانست درد ناشی از تفاوت نسلها را نشان دهد که بخصوص در سالهای پایانی دهه ۶۰ میلادی بسیار برجسته بود.

هر چند این ترانه تحت الشعاع ترانه های شادتر قرار گرفت ولی "او خانه را ترک می کند" پژواک ماندگاری دارد، به این خاطر که به ما کمک می کند فقدان تفاهم متقابل بین نسلها را درک کنیم.

در این ترانه می شنویم که نوجوان احساس می کند "چیزی در درونم هست که سالها و همیشه انکار شده" و ملانی کوئه بعدها در مصاحبه های مطبوعاتی گفت :"در سن ۱۷ سالگی من آنچه را که پول می توانست بخرد داشتم، الماس، پوست خز و یک اتومبیل. ولی پدر و مادرم حتی یکبار به من نگفتند که مرا دوست دارند."

ترانه "او خانه را ترک می کند" مثل ترانه "ریچارد کوری" گروه سایمون و گارفونکل در سال ۱۹۶۶ عدم ارتباط بین ثروت و خوشبختی را بررسی می کند. (در بخشی از ترانه گفته می شود "چه کاری کردیم که غلط بود؟ ما نمی دانستیم که غلط است. شادی چیزی است که ثروت نمی تواند بخرد.")

در آن سالها روزنامه های عامه پسند پر از داستانهای مربوط به فراز نوجوانان از خانه بود. پل مک کارتنی در روزنامه دیلی میرر در مورد ماجرای ملانی کوئه می خواند و گفته است "در آن سالها داستانهای زیادی از این دست بود."

به نظر کارن استالر نویسنده کتابی با عنوان "فراریان" سال ۱۹۶۷ سال بحرانی بود و رسانه ها را وحشت و سراسیمگی فراگرفته بود. کودکانی که یک زمانی در خیابانها بازی می کردند به سمت محله هایی که محل شکل گیری امواج ضد فرهنگی جدید بودند گرایش پیدا می کردند.
 ماجرای فرار ده‌های هزار نوجوان و جوان از خانه
هیپی ها جلوی درگاه خانه ای در یکی از محلات شهر سانفرانسیسکو. محله هایت اشبوری هنگام گرفتن این عکس در سال ۱۹۶۹ یکی از مراکز اصلی موج ضد فرهنگ آن دوره بود

فرزندان انقلاب
بین ۱۹۶۷ و ۱۹۷۱ بیش از ۵۰۰ هزار نفر در آمریکا از خانه گریختند تا در جوامع تجربی و اتوپیایی زندگی کنند. در سانفرانسیسکو گروهی به نام دیگرز (که عنوان خود را از کشاورزان سوسیالیست در جنگ داخلی انگلستان به عاریه گرفته بودند) به این نوجوانان فراری کمک های روحی و خدمات اجتماعی ارائه می داد. در اوج جنگ ویتنام هر فرد فراری، مثل کسانی که از خدمت سربازی می گریختند و یا حتی زندانیان، فارغ از انگیزه آنها نوعی موقعیت سیاسی پیدا می کرد.

نگرانی شدید افکار عمومی آمریکا در مورد گسترش این پدیده به سرعت به کنگره رسید که نتیجه آن قانون فراریان جوان مصوب ۱۹۷۴ است. جوانان ناامید و سرخورده به سوی سانفرانسیسکو جذب می شدند و یک عده از دانشجویان حتی یک گروه چریکی شهری به نام ارتش رهایی بخش سیمبیونس را تشکیل دادند. یکی از آنها امیلی هریس دانشجوی موفقی اهل مناطق روستایی و محافظه کار ایالت ایندیانا بود. چند روز قبل از ربودن پتی هیرست در فوریه ۱۹۷۴ توسط این گروه؛ امیلی هریس در نامه ای خطاب به والدینش سعی کرد گرایشات رادیکال خود را توضیح دهد.

او در بخشی از این نامه نوشت:"همه جا در اطراف خود رنج دیگران را می بینم. اینها واقعیت هایی هستند که وجود دارند و شما تصمیم گرفتید آنها را انکار کنید. این واقعیت ها وجود دارند چون برخی بر ثروتمند شدن اصرار دارند فارغ از اینکه از خون وعرق دیگران بهره می جویند. من آزادی و شادی خود را در این نمی بینم که هر چه می توانم ازدیگری بربایم. به این معناست که من دیگر به ایده های شما برای خلق زندگی راحتی برای خودتان اعتقاد ندارم چون زندگی مصیبت بار دیگران برای بقا را انکار می کند."

پاراگراف آخر نامه به خوبی شکاف بین دو نسل را بیان می کند.

"شمار را به خاطر استقلالی که در گذشته به من دادید تا به این نقطه برسم دوست دارم. ولی من دریافته ام که ما در دو جهت کاملا مخالف حرکت می کنیم و نمی توانیم تمامی این تفاوت ها را حل کنیم و دوباره به نقطه ای برسیم که مثل گذشته تفاهم داشته باشیم. عشق و علاقه من به شما تغییر نکرده، نکته این است که عشق من به دیگران و اهدافم برعشق به شما غلبه کرده است. خداحافظ گذشته و پیش به سوی آینده."

برای فعالان چپ نوین گذشته در حد غیرقابل بخششی به نیروهای سرکوب وابسته بود و جامعه باید دوباره از نو ساخته می شد.

در جامعه برابری طلب جدید هیچ اثری از سلسله مراتب، پدرسالاری، نژادپرستی، نیازهای کاذب مصرف گرایی و ادیان سازمان یافته وجود نخواهد داشت. جامعه جایگزین بیگانگی را از بین خواهد برد و برای جوانانی مثل دختر نوجوان ترانه "او خانه را ترک می کند" که احساس می کرد "سالها تنها زندگی کرده" شرایط مناسبی برای زندگی فراهم خواهد کرد.
ماجرای فرار ده‌های هزار نوجوان و جوان از خانه
فیلم "مرد حصیری" محصول ۱۹۷۳ به خوبی جذابیت ها و جنبه های تاریک و پنهان جوامع (کمون) های آلترناتیو را نشان می دهد
نو از راه می رسد
موضوع محوری این بینش حمله ای بی سابقه به شکل متداول خانواده به عنوان سیستم عامل نظم اجتماعی بود. فلسفه "عشق آزاد" صرفا آزادگرایی نبود بلکه بیان شورش علیه زنجیرهای تک همسری بود. همانطور که مصرف گرایی حسادت را خلق می کند تک همسری نیز وسوسه و احساسات را سرکوب کرده و زنانی عصبی و برده وار را رد محیط خانه خلق می کند. این جوامع اتوپیایی جدید به جای ارث بردن وابستگی و تماس اجتماعی تصور می کردند هویت ویژه خود را خلق خواهند کرد.

این جوامع تلاش می کردند ورای مرزهای قانونی و اخلاقی جامعه سرمایه داری تشکیل شوند. یک جلوه هنری بسیار گویا از این ایده فیلم "مرد حصیری" محصول ۱۹۷۳ است که براساس کتاب داستان "آئین" به قلم دیوید پینر در سال ۱۹۶۷ ساخته شده است.

داستان در مناطق کوهستانی و دورافتاده اسکاتلند اتفاق می افتد جاییکه عشق آزاد به عنوان یک آیین مذهبی محترم شمرده می شود و در برابر مسیحیت سختگیرانه، آزادی دوران بت پرستی رواج دارد.

اما همانطور که آدام کورتیس نشان داده ثابت شد که این "تعادل طبیعی" الگوی بسیار ضعیفی از اداره امور است و جوامع اتوپیایی یا کمون ها نه به عدالت طبیعی بلکه به موقعیت طبیعت رجعت کردند. این جوامع با رد کردن عنصر اجباری قوانین آن دسته از مقررات و نظمی را کنار گذاشتند که رفتار انسان را کنترل می کند و در نتیجه شخصیت های قوی غلبه پیدا کردند. این جوامع در نهایت برخی از مقررات و نظم سرورانه را بازآفرینی کردند که نوجوانان فراری سعی کرده بودند از آن بگریزند.

حتی پس از آنکه این جوامع (کمون ها) از هم پاشیدند طراحی رادیکال آنها به حیات خود ادامه داد و یکی از منابع الهام در شکل گیری شرکت های بزرگ اقتصادی جدیدی شد که این جوامع با آن مخالف بودند. در سال ۲۰۱۶ شرکت های اپل و گوگل تصمیم خود برای ساختن دفاتر مرکزی در دره سیلیکان را اعلام کردند که طراحی آنها به بینش قدیمی تری از آینده شباهت فراوانی دارد.

این انتقال تدریجی از ضد فرهنگ به فرهنگ سایبری به خوبی در نوشته های تاثیر گذار استوارت برند منعکس شده است که در فاصله سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱ تحت عنوان "کاتالوگ تمامی زمین" به طور منظم منتشر می شد.

استیو جابز این کاتالوگ ها را "گوگل در نسخه کتاب جیبی" توصیف کرده بود و دفاتر کاری آن در گنبدهای متحرک طراحی و ساخته می شدند. این استیل بعدها با عنوان "مدرنیسم هیپی" شهرت یافت که اشکال و حجم های دایره ای و نرم در آن جلوه شاخصی دارند و در تقابل با ساختمانهای خشک و زاویه داری طراحی می شوند که معمولا وابسته به مدرنیسم دیوانسالاری تلقی می شوند. اما با وجودیکه شرکت های اپل و گوگل در طراحی ساختمان های خود از ایده های کمون های آزاد الهام می گیرند، فضای داخلی آنها به شدت خصوصی است و به عبارتی می توان گفت کمونی برای افراد بسیار محدودی است.

برای نوجوانان فراری، آزادی و رهایی با بینش آنها از خویش و جامعه ای به دور از تله های زندگی خانوادگی و مالکیت خصوصی ارتباط تنگاتنگی داشت. برای درک این نکته که برخی از همان نوجوانان تا چه حد از بینش های اولیه خود فاصله گرفته اند کافی است یادآوری کنیم که ملانی کوئه دختر نوجوان موضوع ترانه بیتلز اکنون ازدواج کرده و مادر دو فرزند است و شغلش مدیریت یک بنگاه معاملات ملکی است.