اوین نامه ی کیهان 3 شنبه 14 شهریور ماه سال 1396
يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "جهنم شمالي يا بهشت
جنوبي؟! "
پس
از 39 سال که از شعار عوامفریبانه تحمیل شده نه یک کلمه نه یک کلمه بیش و نه
شرقی ونه غربی خمینی شیاد سپری
شده است . طوریکه طشت رسوایی اش ازبام
برزمین فتاده شده است . چون ماهیت رژیم قرون وسطایی ولایت فقیه به
شدت ارتجاعی و فاشیستی و ضد مردمی ومنافع ملی کشور عریان شده است که هم شرقیو هم
غربی وهم ضدمردمی ونامشروع است .از سوی دیگر آنقدر رژیم قرون وسطایی ولایت فقیه به چین روسیه نزدیک وباج های کلان داده شده است که بیش ازباج دادن به کشورهای غربی می
باشدکه آشکارا زیرآب ادعای خمینی شیاد زده
شده است . ولی همکار وهم قلم سربازجو شریعت نداری با خاک پاشیدن برتوی چشمان
آگاه ودارای تجربه 39 ساله ازعملکرد تناقض آمیز رژیم عوامفریب و دین فروش
قرون وسطایی ولایت فقیه درپاسخ به منتقدان رقیب مسخره ترین پاسخ را از موضع "ما
" این چنین داده است:
ما نه مي خواهيم ژاپن باشيم و نه کره شمالي. ما
مي خواهيم و بايد خودمان باشيم. جمهوري اسلامي ايران و به قول حضرت امام راحل(ره)
نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر. جمهوري اسلامي نيز بعد از 38 سال با تمام
فراز و فرودهايش، عبارت و مفهوم غريب و ناشناخته اي نيست. اگر قرار بود اين يا آن
را سرلوحه و سرمشق خود بدانيم، ديگر چه نيازي به شعار مبنايي نه شرقي نه غربي وجود
داشت؟ اصلاً براي چه انقلاب کرديم؟! البته اين سوال، خود مسئله اي بسيار مهم است و
به نظر مي رسد نقطه اصلي و مرکز ثقل ماجراست. چرا انقلاب کرديم؟ اينجاست که آن
آقاي مدعي تئوريسين اصلاحات مي نويسد؛ «عده اي مثل تروتسکي خواهان انقلاب مستمر
هستند. يا مثل رژي دبره در پي انقلاب در انقلاب اند. حال آنکه انقلاب يک امر
استثنايي است و قاعده، زندگي عادي مردم است... گفتمان اعتدال به دنبال
نرماليزاسيون و عادي سازي است.»
ساختن دوگانه هاي جعلي و جهت دار يکي از تاکتيک هاي قديمي و هميشگي کار تبليغاتي و عمليات رواني است. يکي از اين نمونه هاي قابل تامل، دوگانه اي است که اين روزها در فضاي مجازي و حتي رسانه هاي رسمي و داراي مجوز نيز ديده مي شود. مي گويند جمهوري اسلامي دو راه بيشتر پيش رو ندارد. يا بايد شبيه کره شمالي شود يا شبيه کره جنوبي و ژاپن! در همين زمينه يکي از فتنه گراني که به يُمن رافت نظام اين روزها براي خود مي چرخد و چرند مي بافد، نوشته است؛ «دلواپسان با تغيير مدل خود از «ژاپن اسلامي» به «کره شمالي اسلامي» درپي تبديل ايران به پادگاني بزرگ اند که موشک و بمب اتم دارد، رفاه و آزادي ندارد.»
اين اولين و آخرين مورد از اين عبارت ها و دوگانه هاي جعلي نيست. دو سال پيش نيز مرحوم هاشمي رفسنجاني (البته وي بعداً اين موضع را به نوعي تصحيح کرد) گفته بود؛ «اگر مي بينيد آلمان و ژاپن اين روزها محکم ترين اقتصاد دنيا را دارند، اينها بعد از جنگ جهاني دوم از اينکه نيروي نظامي داشته باشند، محروم شدند.» روزنامه هاي زنجيره اي طي هفته هاي اخير در مطالب و تحليل هاي خود مدعي هستند که عده اي دوست دارند ايران، کره شمالي شود و الگوي خود را اين کشور مي دانند. مبناي اين دوگانه سازي غلط و جعلي در اين تفکر ريشه دارد که استقلال و پيشرفت اقتصادي را دو موضوع متضاد مي دانند و براي داشتن زندگي توام با رفاه و پيشرفت اقتصادي، چاره اي جز دست شستن از استقلال کشور نمي شناسند.
پيش از هر چيز بايد به نکته اي مهم و اغلب مغفول اشاره کرد. آنچه ما و مردم جهان درباره ژاپن، کره جنوبي و کره شمالي در ذهن داريم، تصوير و تصوري است که امپراتوري رسانه اي غرب از کشورها مي سازد. تصوري که اغلب مردم اروپا و آمريکا از کشور ما و وضعيت آن در ذهن دارند، در اين زمينه نمونه اي جالب است. اين تصور به دليل القائات دائمي و مسموم جريان مسلط و مدعي بي طرفي رسانه اي غرب چنان از واقعيت دور است که وقتي آنان در اولين سفر خود به ايران مي آيند، تقريباً همگي بدون استثنا ابراز شگفتي و تعجب مي کنند. چرا که با ذهنيتي که براي آنان ساخته اند، ايران کشوري مخروبه و ترسناک است و سفر به ايران حتي با ريسک امنيت جاني نيز روبروست! براي درک بهتر شکاف ميان اين تصور و واقعيت کافي است به ياد بياوريد که چند سال پيش چند ورزشکار خارجي که براي شرکت در مسابقه اي راهي ايران بودند با خود مواد غذايي و کنسرو هم آورده بودند و پس از ديدن وضعيت ايران ضمن ابراز شگفتي و نوعي سرافکندگي ضمني، گفتند خيال مي کرديم در ايران غذا براي خوردن پيدا نمي شود!
درباره کشورهاي مورد بحث دوگانه فوق نيز همين قانون و رويه صادق است. ژاپن، آلمان، کره جنوبي و کشورهايي از اين دست که دهها سال است زير سلطه سياسي و حتي نظامي آمريکايي ها هستند، مدينه فاضله و آرزو و الگو معرفي مي شوند و کشورهايي مانند کوبا و ونزوئلا و کره شمالي، جهنم هايي که بايد مايه عبرت ديگران باشند! مردم دنيا بايد اين دو وضعيت القايي را هميشه در ذهن داشته باشند و بدانند که تسليم و سازش مقابل آمريکا مساوي است با پيشرفت مادي و زندگي توام با رفاه و در مقابل نرفتن زير بار آمريکا هم يعني گرسنگي و عقب ماندگي و فلاکت و بدبختي! اين تئوري و توهم که آمريکا مرکز تمام جهان است و «گر بر سر خاشاک يکي پشه بجند» بايد با موافقت و تحت نظر واشنگتن باشد، به مردم و مسئولان کشورهاي تحت سلطه نيز چنان خورانده شده که نظاميان آمريکايي به دختران و زنان ژاپني در خاک اين کشور تجاوز مي کنند و حداکثر کاري که مي کنند و مي توانند بکنند آن است که صف هاي منظمي تشکيل داده و با نظم و ترتيب مراتب اعتراض خود را به شيوه اي مدني و سر دادن چند شعار و بالا گرفتن چند پلاکارد ابراز کنند تا تجاوز بعدي و اعتراض مدني بعدي!
همين آقاياني که امروز در شيپور چنين دوگانه اي مي دمند، در زمان مجلس ششم مي گفتند که جمهوري اسلامي با دنيا صادق نبوده و قدرت هاي بزرگ حق دارند که به ما مشکوک باشند و لابد تحريم نيز حقمان است. خربزه خورده ايم و بايد پاي لرزاش بنشينيم! اگر دغدغه غرب به سرکردگي آمريکا مسئله هسته اي و بمب اتمي خيالي بود، که تمام شد و رويش هم سيمان کشيديم که خيالشان از بيخ و بن تخت شود. اما مگر داستان بهانه گيري ها تمام شد؟ 9700 کيلوگرم اورانيوم غني شده را نابود کرديم و قرار شد 300 کيلو داشته باشيم. آقايان براي آنکه گردي بر برجام ننشيند امروز اين ميزان را نيز به حدود 88 کيلو کاهش داده اند! نتيجه آن همه سرعت و عجله در عمل به تعهدات برجامي و حتي فراتر رفتن از تعهدات امروز چيست؟! فرانسه اي که در مذاکرات نقش پليس بد را داشت، امروز به لطف قراردادهاي چرب و نرم پسابرجامي که فقط در يک فقره شرکت پژو را از کما خارج کرد، ژست پليس خوب را گرفته و دم از مکمل برجام مي زنند تا به خيال خودشان اين بار درب صنايع موشکي کشور را گل بگيرند.
ما نه مي خواهيم ژاپن باشيم و نه کره شمالي. ما مي خواهيم و بايد خودمان باشيم. جمهوري اسلامي ايران و به قول حضرت امام راحل(ره) نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر. جمهوري اسلامي نيز بعد از 38 سال با تمام فراز و فرودهايش، عبارت و مفهوم غريب و ناشناخته اي نيست. اگر قرار بود اين يا آن را سرلوحه و سرمشق خود بدانيم، ديگر چه نيازي به شعار مبنايي نه شرقي نه غربي وجود داشت؟ اصلاً براي چه انقلاب کرديم؟! البته اين سوال، خود مسئله اي بسيار مهم است و به نظر مي رسد نقطه اصلي و مرکز ثقل ماجراست. چرا انقلاب کرديم؟ اينجاست که آن آقاي مدعي تئوريسين اصلاحات مي نويسد؛ «عده اي مثل تروتسکي خواهان انقلاب مستمر هستند. يا مثل رژي دبره در پي انقلاب در انقلاب اند. حال آنکه انقلاب يک امر استثنايي است و قاعده، زندگي عادي مردم است... گفتمان اعتدال به دنبال نرماليزاسيون و عادي سازي است.»
از نظر اين آقايان که البته مترجم و شيپور بومي نظرات خارجي هستند، انقلاب رخدادي بود که البته بهتر بود اتفاق نمي افتاد و حالا هم ديگر مسئله اي تاريخي است و در اين حد بايد به آن پرداخت. قاعده زندگي مردم است، نه انقلاب و انقلابي گري. از دل اين تئوري هاي وارداتي است که دوگانه ژاپن-کره شمالي بيرون مي آيد و تکثير و القا مي شود. انقلاب اسلامي آمد تا به به بزرگ ترين دوگانه و دوقطبي جعلي آن روز يعني بلوک شرق و غرب پايان دهد و البته داد. نشان داد که مي توان نه در مدار کمونيسم بود و نه نوکر امپرياليسم. حال بعد از چهار دهه فيل عده اي ياد هندوستان کرده و مي خواهند دوباره کشور و مملکت را گرفتار همان کليشه هاي پوسيده کنند. يا بايد مثل ژاپني ها تا کمر خم شويم و نوکر باشيم يا مثل کره شمالي چنين و چنان باشيم. خوراندن چنين تفکرات مسمومي به ملت، خيانتي است که عوارض و ابعاد آن دهه ها و سده هاي ديگر روشن مي شود. همانطور که ما امروز مي نشينيم و درباره ترکمانچاي و گلستان و... حرف مي زنيم و البته کاري جز حسرت خوردن و تعجب کردن از ميزان خيانت و خمودگي هاي آن دوران از دستمان ساخته نيست. تاريخ را براي سرگرمي و حسرت نمي نويسند، براي عبرت است. نويسنده: محمد صرفي
ساختن دوگانه هاي جعلي و جهت دار يکي از تاکتيک هاي قديمي و هميشگي کار تبليغاتي و عمليات رواني است. يکي از اين نمونه هاي قابل تامل، دوگانه اي است که اين روزها در فضاي مجازي و حتي رسانه هاي رسمي و داراي مجوز نيز ديده مي شود. مي گويند جمهوري اسلامي دو راه بيشتر پيش رو ندارد. يا بايد شبيه کره شمالي شود يا شبيه کره جنوبي و ژاپن! در همين زمينه يکي از فتنه گراني که به يُمن رافت نظام اين روزها براي خود مي چرخد و چرند مي بافد، نوشته است؛ «دلواپسان با تغيير مدل خود از «ژاپن اسلامي» به «کره شمالي اسلامي» درپي تبديل ايران به پادگاني بزرگ اند که موشک و بمب اتم دارد، رفاه و آزادي ندارد.»
اين اولين و آخرين مورد از اين عبارت ها و دوگانه هاي جعلي نيست. دو سال پيش نيز مرحوم هاشمي رفسنجاني (البته وي بعداً اين موضع را به نوعي تصحيح کرد) گفته بود؛ «اگر مي بينيد آلمان و ژاپن اين روزها محکم ترين اقتصاد دنيا را دارند، اينها بعد از جنگ جهاني دوم از اينکه نيروي نظامي داشته باشند، محروم شدند.» روزنامه هاي زنجيره اي طي هفته هاي اخير در مطالب و تحليل هاي خود مدعي هستند که عده اي دوست دارند ايران، کره شمالي شود و الگوي خود را اين کشور مي دانند. مبناي اين دوگانه سازي غلط و جعلي در اين تفکر ريشه دارد که استقلال و پيشرفت اقتصادي را دو موضوع متضاد مي دانند و براي داشتن زندگي توام با رفاه و پيشرفت اقتصادي، چاره اي جز دست شستن از استقلال کشور نمي شناسند.
پيش از هر چيز بايد به نکته اي مهم و اغلب مغفول اشاره کرد. آنچه ما و مردم جهان درباره ژاپن، کره جنوبي و کره شمالي در ذهن داريم، تصوير و تصوري است که امپراتوري رسانه اي غرب از کشورها مي سازد. تصوري که اغلب مردم اروپا و آمريکا از کشور ما و وضعيت آن در ذهن دارند، در اين زمينه نمونه اي جالب است. اين تصور به دليل القائات دائمي و مسموم جريان مسلط و مدعي بي طرفي رسانه اي غرب چنان از واقعيت دور است که وقتي آنان در اولين سفر خود به ايران مي آيند، تقريباً همگي بدون استثنا ابراز شگفتي و تعجب مي کنند. چرا که با ذهنيتي که براي آنان ساخته اند، ايران کشوري مخروبه و ترسناک است و سفر به ايران حتي با ريسک امنيت جاني نيز روبروست! براي درک بهتر شکاف ميان اين تصور و واقعيت کافي است به ياد بياوريد که چند سال پيش چند ورزشکار خارجي که براي شرکت در مسابقه اي راهي ايران بودند با خود مواد غذايي و کنسرو هم آورده بودند و پس از ديدن وضعيت ايران ضمن ابراز شگفتي و نوعي سرافکندگي ضمني، گفتند خيال مي کرديم در ايران غذا براي خوردن پيدا نمي شود!
درباره کشورهاي مورد بحث دوگانه فوق نيز همين قانون و رويه صادق است. ژاپن، آلمان، کره جنوبي و کشورهايي از اين دست که دهها سال است زير سلطه سياسي و حتي نظامي آمريکايي ها هستند، مدينه فاضله و آرزو و الگو معرفي مي شوند و کشورهايي مانند کوبا و ونزوئلا و کره شمالي، جهنم هايي که بايد مايه عبرت ديگران باشند! مردم دنيا بايد اين دو وضعيت القايي را هميشه در ذهن داشته باشند و بدانند که تسليم و سازش مقابل آمريکا مساوي است با پيشرفت مادي و زندگي توام با رفاه و در مقابل نرفتن زير بار آمريکا هم يعني گرسنگي و عقب ماندگي و فلاکت و بدبختي! اين تئوري و توهم که آمريکا مرکز تمام جهان است و «گر بر سر خاشاک يکي پشه بجند» بايد با موافقت و تحت نظر واشنگتن باشد، به مردم و مسئولان کشورهاي تحت سلطه نيز چنان خورانده شده که نظاميان آمريکايي به دختران و زنان ژاپني در خاک اين کشور تجاوز مي کنند و حداکثر کاري که مي کنند و مي توانند بکنند آن است که صف هاي منظمي تشکيل داده و با نظم و ترتيب مراتب اعتراض خود را به شيوه اي مدني و سر دادن چند شعار و بالا گرفتن چند پلاکارد ابراز کنند تا تجاوز بعدي و اعتراض مدني بعدي!
همين آقاياني که امروز در شيپور چنين دوگانه اي مي دمند، در زمان مجلس ششم مي گفتند که جمهوري اسلامي با دنيا صادق نبوده و قدرت هاي بزرگ حق دارند که به ما مشکوک باشند و لابد تحريم نيز حقمان است. خربزه خورده ايم و بايد پاي لرزاش بنشينيم! اگر دغدغه غرب به سرکردگي آمريکا مسئله هسته اي و بمب اتمي خيالي بود، که تمام شد و رويش هم سيمان کشيديم که خيالشان از بيخ و بن تخت شود. اما مگر داستان بهانه گيري ها تمام شد؟ 9700 کيلوگرم اورانيوم غني شده را نابود کرديم و قرار شد 300 کيلو داشته باشيم. آقايان براي آنکه گردي بر برجام ننشيند امروز اين ميزان را نيز به حدود 88 کيلو کاهش داده اند! نتيجه آن همه سرعت و عجله در عمل به تعهدات برجامي و حتي فراتر رفتن از تعهدات امروز چيست؟! فرانسه اي که در مذاکرات نقش پليس بد را داشت، امروز به لطف قراردادهاي چرب و نرم پسابرجامي که فقط در يک فقره شرکت پژو را از کما خارج کرد، ژست پليس خوب را گرفته و دم از مکمل برجام مي زنند تا به خيال خودشان اين بار درب صنايع موشکي کشور را گل بگيرند.
ما نه مي خواهيم ژاپن باشيم و نه کره شمالي. ما مي خواهيم و بايد خودمان باشيم. جمهوري اسلامي ايران و به قول حضرت امام راحل(ره) نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر. جمهوري اسلامي نيز بعد از 38 سال با تمام فراز و فرودهايش، عبارت و مفهوم غريب و ناشناخته اي نيست. اگر قرار بود اين يا آن را سرلوحه و سرمشق خود بدانيم، ديگر چه نيازي به شعار مبنايي نه شرقي نه غربي وجود داشت؟ اصلاً براي چه انقلاب کرديم؟! البته اين سوال، خود مسئله اي بسيار مهم است و به نظر مي رسد نقطه اصلي و مرکز ثقل ماجراست. چرا انقلاب کرديم؟ اينجاست که آن آقاي مدعي تئوريسين اصلاحات مي نويسد؛ «عده اي مثل تروتسکي خواهان انقلاب مستمر هستند. يا مثل رژي دبره در پي انقلاب در انقلاب اند. حال آنکه انقلاب يک امر استثنايي است و قاعده، زندگي عادي مردم است... گفتمان اعتدال به دنبال نرماليزاسيون و عادي سازي است.»
از نظر اين آقايان که البته مترجم و شيپور بومي نظرات خارجي هستند، انقلاب رخدادي بود که البته بهتر بود اتفاق نمي افتاد و حالا هم ديگر مسئله اي تاريخي است و در اين حد بايد به آن پرداخت. قاعده زندگي مردم است، نه انقلاب و انقلابي گري. از دل اين تئوري هاي وارداتي است که دوگانه ژاپن-کره شمالي بيرون مي آيد و تکثير و القا مي شود. انقلاب اسلامي آمد تا به به بزرگ ترين دوگانه و دوقطبي جعلي آن روز يعني بلوک شرق و غرب پايان دهد و البته داد. نشان داد که مي توان نه در مدار کمونيسم بود و نه نوکر امپرياليسم. حال بعد از چهار دهه فيل عده اي ياد هندوستان کرده و مي خواهند دوباره کشور و مملکت را گرفتار همان کليشه هاي پوسيده کنند. يا بايد مثل ژاپني ها تا کمر خم شويم و نوکر باشيم يا مثل کره شمالي چنين و چنان باشيم. خوراندن چنين تفکرات مسمومي به ملت، خيانتي است که عوارض و ابعاد آن دهه ها و سده هاي ديگر روشن مي شود. همانطور که ما امروز مي نشينيم و درباره ترکمانچاي و گلستان و... حرف مي زنيم و البته کاري جز حسرت خوردن و تعجب کردن از ميزان خيانت و خمودگي هاي آن دوران از دستمان ساخته نيست. تاريخ را براي سرگرمي و حسرت نمي نويسند، براي عبرت است. نويسنده: محمد صرفي