طنز/ نانِ داغ، جگرِ داغِ بارسلونا!


طنز/ نانِ داغ، جگرِ داغِ بارسلونا!  اسفند-96

«یک وزیری ناگهان تصمیم می‌گیرد تیم فوتبال برای شهرش بخرد، در نتیجه به یک مقام بالاتر نامه می‌زند و می‌نویسد: «من یه تیم می‌خوام، ترجیحاً تیم ملی رو بفرستید شهر ما!» بعد به ایشان توضیح می‌دهند که «بابا تیم ملی که نمیشه! یه تیم دیگه بگو، هر چی عشقته!» در نهایت آن مقام بالاتر «سهو تیم» می‌گیرد و یک تیم باشگاهی پرافتخار را قلفتی تقدیم این وزیر محترم می‌کند
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «بلایی که اندیشمندان، فلاسفه و ادیبان دولت سابق بر سر باشگاه فوتبال پاس آوردند، می‌تواند الگوی مناسبی برای تمام تیم‌های فوتبال جهان در سراسر دنیا باشد. روش کار به چه‌ صورت است؟ مثلاً یک وزیری ناگهان تصمیم می‌گیرد تیم فوتبال برای شهرش بخرد، در نتیجه به یک مقام بالاتر نامه می‌زند و می‌نویسد: «من یه تیم می‌خوام، ترجیحاً تیم ملی رو بفرستید شهر ما!» بعد به ایشان توضیح می‌دهند که «بابا تیم ملی که نمیشه! یه تیم دیگه بگو، هر چی عشقته!» در نهایت آن مقام بالاتر «سهو تیم» می‌گیرد و یک تیم باشگاهی پرافتخار را قلفتی تقدیم این وزیر محترم می‌کند. تازه هیچ بعید نیست ایشان درخواست کرده باشند که در کنار این تیم فوتبال «سوباسا» یا حداقل عموی سوباسا را هم به‌ عنوان اشانتیون روی تیم برای‌شان بفرستند.
در واقع این گونه استنباط می‌شود که ورزش همان قدر که دشمن اعتیاد است، دوست رأی آوردن هم است و می‌تواند یک باشگاه فوتبال در نقش نردبان سیاستمداران به فعالیت خود ادامه بدهد اما این روش اگر در کشورهای دیگر هم باب شود (چون کشورهای دیگر نشسته‌اند ببینند ما چه کار‌ می‌کنیم تا از آن الگوبرداری کنند!) سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. تصور کنید مدیران باشگاه رئال مادرید بخواهند از شر رقیب دیرینه‌شان یعنی بارسلونا خلاص شوند، بهترین راه این است که باشگاه بارسلونا را بخرند، بعد آن را تبدیل به باشگاه «گرگم به‌ هوای» بارسلونا کنند، بعد که باشگاه رسماً نابود شده و دیگر درآمدی ندارد آن را به « نان داغ جگر داغ بارسلونا!» تغییر کاربری دهند تا حداقل لیونل مسی و بازیکنان دیگری که از مدت قراردادشان با باشگاه باقی مانده خرج خودشان را دربیاورند و اینیستا در نقش شاطر، مسی در نقش جگر باد زن و جرارد پیکه به‌ عنوان سالن کار به‌ فعالیت خود در این باشگاه فرهنگی و ورزشی ادامه دهند.
اگر این بزرگانی که ما داریم وارد فیفا شوند هیچ بعید نیست که این اتفاق برای تیم‌های ملی فوتبال بیفتد. مثلاً بازیکنان تیم ملی آلمان وقتی در اتوبوس هستند، یوآخیم لو سرمربی تیم همین‌ طور که زیر بغلش را می‌خاراند به آنها می‌گوید:«بچه‌ها! از بالا زنگ زدن گفتن ما دیگه تیم ملی آلمان نیستیم، لباساتون رو دربیارید و با اینا عوض کنید» بعد لباس تیم ملی کپرآباد کانگوروی سفلی را به آنها می‌دهد و می‌گوید: «مردم این روستا خیلی دلشون می‌خواست توی جام جهانی یه تیم ‌ملی داشته باشن! دم‌تون گرم! تو نیکی می‌کن و در دجله‌ انداز و این صحبتا