یک رویای شیرین مرا به مادرم رساند

یک شب در خواب دید که مادر دیگری دارد. همان زندگی‌اش را عوض کرد. رویا نتوانست به آن خواب فکر نکند. برای همین پیگیر ماجرا شد. پیگیری که نتیجه‌اش صحبت با مادر پس از ٢٢‌سال بود.
یک رویای شیرین مرا به مادرم رساند
این دختر در یکی از پیج‌های گمشدگان اینستاگرام هویت واقعی خودش را شناخت.
به گزارش شهروند، همه چیز از یک خواب شروع شد. خوابی که به واقعیت تبدیل شد و زندگی رویا را از این رو به آن رو کرد. مادرش را پیدا کرد. مادری که از وجود او حتی خبر هم نداشت. ٢٢‌سال تمام نمی‌دانست که با پدر و مادر واقعی خودش زندگی نمی‌کند.
یک شب در خواب دید که مادر دیگری دارد. همان زندگی‌اش را عوض کرد. رویا نتوانست به آن خواب فکر نکند. برای همین پیگیر ماجرا شد. پیگیری که نتیجه‌اش صحبت با مادر پس از ٢٢‌سال بود. مدیر یک پیج در اینستاگرام تمام تلاشش را کرد تا درنهایت رویا مادر واقعی و هویت اصلی خودش را پیدا کرد. دختر جوانی که تا آن شب حتی روحش هم از خانواده پنهانی‌اش خبر نداشت. حالا دیگر رویا دو خانواده دارد. دو هویت و دو مادر؛ پدرش فوت کرده و مادرش هم ازدواج کرده و صاحب فرزند شده است. یعنی رویا دو خواهر و برادر دارد.
این دختر جوان جزییات ماجرای زندگی‌اش از لحظه‌ای که به بهزیستی سپرده شد تا لحظه دیدار با مادر واقعی‌اش را روایت می‌کند:
چی‌شد که متوجه شدی با پدر و مادر واقعی‌ات زندگی نمی‌کنی؟
خواب دیدم. همان خواب باعث شد زندگی‌ام تغییر کند. دی‌ماه ‌سال ٩٦ بود، یک‌شب در خواب دیدم مرا که نوزاد هستم، به خانه پیرزنی مسن و بیمار می‌برند و می‌گویند این دختر توست. مرا به بغل آن پیرزن می‌دهند و می‌روند. وقتی بیدار شدم، نتوانستم به خوابی که دیده بودم فکر نکنم. تمام ذهنم مشغول شده بود. هرچه سعی کردم بی‌خیال این خواب شوم فایده‌ای نداشت. برای همین موضوع را به پدر و مادرم گفتم. آنها عکس‌العمل عجیبی از خودشان نشان دادند. انگار یک ترس و وحشتی در چهره‌شان موج زد. از عکس‌العمل‌شان متوجه شدم که حتما موضوعی است و من از آن بی‌خبرم. همین شد که پیگیر ماجرا شدم و وقتی یواشکی به صحبت‌های پدر و مادرم گوش دادم، فهمیدم مرا وقتی نوزاد بوده‌ام از بهزیستی گرفته‌اند.
مدرکی هم پیدا کردی؟
وقتی صحبت‌های پدر و مادرم را شنیدم، به سراغ وسایل آنها رفتم. آن‌قدر خانه را گشتم تا بالاخره یک برگه از بهزیستی که مربوط به سال‌ها پیش بود، پیدا کردم.
بعد چکار کردی؟
آن زمان مستاصل مانده بودم که باید چکار کنم. فقط می‌خواستم پدر و مادر واقعی‌ام را بشناسم. برای همین به اداره بهزیستی رفتم و مشخصاتم را به آنها دادم. آنها هم بعد از پیگیری مرا به دادسرای محل کودکی‌ام فرستادند. در دادسرا نامه‌ای به من دادند و مشخصات پدرم را اعلام کردند. بعد از آن در اینستاگرام با یک پیج آشنا شدم. به مدیر آن پیج پیام دادم. از او کمک خواستم و مشخصات خودم و پدرم را به آنها دادم. آنها هم به من کمک کردند و آن‌قدر تلاش کردند تا بالاخره مادرم را پیدا کردم.
فقط مادرت را پیدا کردی؟
پدرم گویا سال‌ها پیش فوت کرده بود. فقط مادرم زنده است. برای همین با کمک همان پیج ترتیبی داده شد و من برای نخستین‌بار با مادر واقعی خودم تلفنی صحبت کردم.
تا پیش از آن خواب، نمی‌دانستی که ممکن است خانواده دیگری داشته باشی؟
اصلا فکرش را هم نمی‌کردم. البته به خاطر این‌که از نوزادی‌ام هیچ عکسی وجود نداشت، مرتب از پدر و مادرم سوال می‌پرسیدم. ولی فکر نمی‌کردم موضوع این باشد.
چه اتفاقی در گذشته افتاده بود که تو از پدر و مادر واقعی‌ات جدا شدی؟
ماجرا از این قرار بود که مادر و پدرم به خاطر اختلافات زیادی که داشتند، از هم جدا شدند. آن زمان من شیرخواره و نوزاد بودم. مادرم به‌دلیل بی‌پولی و فقر نمی‌توانسته از من نگهداری کند، برای همین سرپرستی من برعهده پدرم قرار می‌گیرد. پدرم هم چون نتوانسته بود از پس نگهداری من بر بیاید مرا به بهزیستی تحویل داده بود.
در این مدت پدر و مادرت پیگیر پیداشدن تو نبودند؟
نه. گویا آنها مرا فراموش کرده بودند و هیچ کدام‌شان پیگیر پیدا شدن من نبودند.
وقتی برای نخستین‌بار مادرت را دیدی چه حسی داشتی؟
پیش از دیدار و صحبت با او خیلی اشتیاق و هیجان داشتم. مرتب دوست داشتم او را ببینم یا با او صحبت کنم. خیلی استرس داشتم. اما وقتی با او تلفنی صحبت کردم، ناگهان سرد شدم. دیگر هیچ اشتیاقی در من وجود نداشت. حتی نخواستم او را ببینم.
چرا؟
نمی‌دانم. شاید دلیلش ازدواج مادرم بود. مادرم الان یک دختر و پسر دارد. شاید به‌خاطر این‌که متوجه شدم مادرم در این مدت حتی یک‌بار هم سراغ مرا نگرفته و پیگیر پیدا کردن من نشده؛ در عوض ازدواج کرده و فرزند دارد. به دلیل همین بود که نسبت به او سرد شدم.
وقتی برای نخستین‌بار با مادرت صحبت کردی، چه چیزهایی به هم گفتید؟
سوال‌های زیادی داشتم که از او بپرسم. از مادرم پرسیدم چرا مرا رها کرد و در نوزادی مرا از یاد برد. او هم گفت به خاطر فقر و بی‌پولی نتوانست از من نگهداری کند. به او گفتم چرا بعد از این‌که شرایط زندگی‌ات بهتر شد، به سراغ من نیامدی و پیگیر پیدا کردنم نشدی. او هیچ جوابی برای این سوالم نداشت. سکوت کرد و بعد از چند دقیقه گفت درحال‌حاضر خانواده جدیدش نمی‌دانند که او یک دختر دارد.
نمی‌خواهی مادرت را ببینی؟
مادرم درحال‌حاضر در شهرستان زندگی می‌کند. هنوز نمی‌دانم. ولی شاید بروم و او را ببینم. البته باید برای این موضوع برنامه‌ریزی شود و ترتیب دیدارمان را بدهند. ولی فقط او را می‌بینم.
پدر و مادری که با آنها زندگی می‌کنی، از پیدا شدن مادر واقعی‌ات خبر دارند؟
نه. اصلا موضوع را به آنها نگفتم. من آنها را خیلی دوست دارم. آنها تمام زندگی‌شان را وقف من که تنها فرزندشان هستم کردند. از هیچ محبتی به من دریغ نمی‌کنند. برای همین نمی‌خواهم با گفتن این موضوع آنها را اذیت کنم. می‌دانم وقتی متوجه شوند عذاب می‌کشند و ناراحت می‌شوند. برای همین می‌خواهم این مسأله را برای همیشه از آنها مخفی کنم.
تنها با یک اسم مادر رویا پیدا شد
حدود چهارماه پیش بود که تصمیم گرفتم صفحه‌ای در اینستاگرام راه‌اندازی کنم؛ صفحه‌ای مخصوص برای افرادی که به دنبال هویت واقعی‌شان هستند. در این چند‌سال اخیر که شبکه‌های اجتماعی همه‌گیر شده، کانال‌ها و پیج‌های زیادی برای گمشدگان راه‌اندازی شده، اما صفحه‌ای اختصاصی برای آنها که در پی هویت اصلی خود هستند، وجود نداشت. به همین دلیل تصمیم به چنین کاری گرفتم. مورد رویا هم یکی از آنهاست. اینها را ثریا‌ الله‌وردی به «شهروند» می‌گوید؛ زنی که به گفته خودش در این مدت کوتاه توانسته به ٤ نفر کمک کند تا پدر و مادر واقعی خود را پیدا کنند: «حدود ٤‌هزار دنبال‌کننده کمک بزرگی برای من و آنهایی است که دنبال هویت واقعی خودشان هستند. البته کار راحتی نیست. گاهی ‌اوقات فقط یک اسم، همه چیزی است که ما در اختیار داریم. گاهی اوقات همان اسم و فامیل هم درست و کامل نیست. پیشوند یا پسوندی می‌تواند کل مراحل جست‌وجو را مختل یا منحرف کند. همین موضوع در پرونده رویا حدود ٢ ماه کار ما را به تأخیر انداخت.»

الله‌وردی درباره روند پیگیری و شناسایی پدر و مادرهای واقعی افراد توضیح می‌دهد: «خب، شروع این کار در اختیار من نیست. یعنی افرادی که در پی هویت و شناسایی اقوام و خانواده واقعی خودشان هستند، با من تماس می‌گیرند. البته این افراد باید شواهد یا مدارک مستدلی داشته باشند. البته پرونده رویا یک مورد خاص بود. او با یک خواب به همه چیز شک کرد. ولی با وجود این، وقتی با من تماس گرفت، من از او مدارک واقعی خواستم، البته حرف‌هایی می‌زد که برای من تا حدی قابل قبول بود؛ مثل تفاوت در گروه خونی یا این‌که عکسی از دوران کودکی او وجود ندارد. با این‌حال، باید یک اسم برای شروع جست‌وجو باشد. بعد از آن باید در شهر و منطقه مورد نظر به‌دنبال آن اسم و مشخصات باشیم. این‌جا اداره بهزیستی، دادسرا و به‌خصوص اداره ثبت ‌احوال می‌تواند کمک بزرگی به ما باشد. خوشبختانه در هر چهار مورد توانستم افرادی را در اداره ثبت پیدا کنم تا کارها سریع‌تر پیش برود. من عقیده دارم، کار خیر خودبه‌خود پیش می‌رود. شاید مدتی کار گره بخورد، اما درنهایت به نتیجه می‌رسد. این‌که افرادی با تمام وجود می‌خواهند گذشته خودشان را پیدا کنند و من در این راه کمکی برای آنها هستم، واقعا آرامش‌بخش است.»