دانشگاه در ایران با ایده ناقص شکل گرفت -1

 درگفت و گوی تفصیلی گروه دانشگاه ایرنا با دکترغلامرضا ظریفیان(2-1)
دانشگاه در ایران با ایده ناقص شکل گرفت -1. 7ابان-97
تهران- ایرنا- غلامرضا ظریفیان استاد تاریخ دانشگاه تهران می گوید: زمانی با غرب روبرو شدیم که تحولات معرفتی آنها نتایج خود را در حوزه مهندسی ظاهر کرده بود از این رو با چشم دوختن به این تحولات از شناخت معرفتی بازمانده و با همین ایده ناقص دانشگاه در ایران تاسیس شد .
« البته بر خلاف این تصور که رضا شاه موسس دانشگاه تهران است انسان های بزرگی مثل حکمت و دیگران افرادی با سواد و دلسوز ایده تاسیس دانشگاه تهران را دادند و البته این نکته را هم باید اشاره کنم که رضاشاه هم در شکل گیری و تاسیس دانشگاه تهران همراه بود. به این دلیل که تصور می کرد دانشگاه یک دستگاه دیوان سالاری است که به تحقق پروژه های او کمک می کند و فکر می‌کرد دانشگاه که تاسیس آن یک نیاز حیاتی در آن روزگار بود را می تواند در خدمت پروژه های خود بگیرد و در خدمت آن وجه سخت افزاری توسعه یعنی ساخت و ساز ظواهر مدنی. در ایده او اصلا توجهی به وجوه نرم افزاری دانشگاه وجود نداشت و او معتقد بود با احیای تجربه ایران باستان می تواند یک ایدئولوژی ناسیونالیسی را پشت توسعه ظاهری قرار دهد که این تفکر باعث مشکلات زیادی شد. »

«
حاکمان ایرانی در عصر مدرن با مشاهده عقب ماندگی های کشور به فکر دسترسی به دانش های نوین افتادند؛ یکی از مسیرهای اصلی دسترسی به این دانش ها تاسیس دانشگاه بود که جرقه آن را در تاسیس دارالفنون می توانیم ببینم که این مسیر در ادامه به تاسیس دانشگاه تهران در سال 1313 منتهی شد. »

ظریفیان از دانشجویان مبارز قبل از انقلاب است که به خاطر فعالیت های سیاسی در رژیم پهلوی از دانشگاه تهران اخراج شده است. اما او بعد انقلاب فرهنگی به تحصیلات خود ادامه داده و در رشته تاریخ موفق به اخذ مدرک دکتری شده است.

وی مسئولیت هایی از جمله؛ معاون مالی - ادرای دانشگاه امیرکبیر، مدیرکل دانشجویان داخل وزارت علوم، نماینده‌ رییس جمهوری در کمیته‌ بررسی حادثه کوی دانشگاه، معاون پارلمانی وزارت علوم، معاون دانشجویی وزارت علوم در دولت دوم اصلاحات را بر عهده داشته است. ظریفیان همچنین از اعضای جمعیت توحید و تعاون به شمار می رود.

«
چرا دانشگاه نقشی که در توسعه جوامع غربی ایفا کرد در ایران نتوانست ایفا بکند» این پرسش مهمی بود که باعث شکل گیری مصاحبه مفصل پیش روی شد.
برای پاسخ به پرسش مطرح شده سوالاتی از جمله؛ دانشگاه چه ویژگی های دارد، پیشینه دانشگاه در ایران چیست، چرا دانشگاه باید استقلال داشته باشد، دانشگاه با دین چه نسبتی دارد، نسبت دانشگاه با حکومت ها چگونه است، نقادی در دانشگاه چه ویژگی هایی دارد و... را با استاد تاریخ دانشگاه تهران در میان گذاشته ایم.

مشروح مصاحبه خبرنگارگروه دانشگاه ایرنا دکتر«غلامرضا ظریفیان» به شرح زیر است.

**
ایرنا: آقای دکتر در ابتدا پیشینه ای از شکل گیری آموزش عالی در ایران را بیان کنید .

**
ظریفیان: ما دو ، سه دوره در ایران دانشگاه داریم. دوره اول به حدود یکهزار سال قبل بر می گردد که جندی شاپور دوباره احیا می شود و بعد دارالعلم و بیت الحکمه ها شکل می گیرد. این ها دانشگاه‌هایی هستند که در شهرهای مختلف ایران مثل شیراز، کازرون، ری، نیشابور، خراسان و جاهای دیگر شکل گرفته اند. بعد از این مرحله شکل گیری نظامیه ها را داریم.

شما شعبه‌های «یونیورسیته» یعنی دانشگاه‌های بزرگ را در جاهای مختلف می‌بینید، اتفاقا این ها دانشگاه‌های ملی نیستند بلکه دانشگاه‌های بین‌المللی هستند. یعنی از کشورهای دیگر هم دانشجو می‌پذیرند و درس‌هایشان هم درس های مختلفی است. البته نظامیه ها کمتر، اما بیت الحکمه‌ها در علوم دقیقه، علوم ریاضی و علوم مهندسی و علوم دینی فعال و سر آمد عصر خود هستند. این مرحله با حمله مغول دچار فروپاشی می شود. در مقطع دیگر ما ربع رشیدی را داریم که هنوز آثار و بقایای آن در تبریز وجود دارد که یک دانشگاه بزرگ و بین المللی بود.

از این دوره که بگذریم یک انقطاع سنگین 500 ساله داریم. دیگر دانشگاه سنتی نداریم بلکه بیشتر حوزه‌های علمیه هست ، بیشتر در آن علوم دینی تدریس می شود و تمرکز آن در ایران هم نیست. در دورهای بعد وارد ایران می شود عمدتا در مناطق دیگری چون؛ جبل عامل و حله و بعدها نجف قرار داشت که ابتدای دوره صفویه از زمان شاه طهماسب علمای بزرگی مثل مرحوم کرکی، شیخ بهایی و..از این مناطق به ایران مهاجرت می کنند. در دوره صفویه بیشتر حوزه های علمی به شیراز و اصفهان منتقل می شود و بعد مکتب شیراز ، مکتب اصفهان و مکتب تهران شکل می گیرد.

اما مسئله «یونیورسیته» به معنای دانشگاه مدرن در ایران یک تفاوت اساسی هم با دانشگاه‌های دنیا دارد؛ دانشگاه های اروپایی عمدتا از دل کلیسا‌ها زائیده شده‌اند؛ یعنی مدرنیته اروپایی در تداوم سنت اروپایی بوده است؛ آکسفورد، کمبیریج، سوربن همه دانشگاه‌های کلیسایی بودند که رشد کردند و با تحولات دوره‌ جدید به این وضعیت فعلی تبدیل شدند.

در ایران شکل گیری دانشگاه به صورتی که در اروپا بیان کردم نبود؛ یعنی انقطاعی حاصل می شود و دانشگاه‌های سنتی ما تقریبا از بین می روند و حوزه‌ها هم فراز و فرود‌های جدی دارند. مثلا حوزه‌ علمیه قم به شکل کنونی را در دوره‌ی مرحوم آیت الله العظمی حائری داریم که از زمان تاسیسش خیلی نمی گذرد. ولی دانشگاه‌های ما از دل حوزه‌ها بیرون نمی آیند. به همین دلیل هم همیشه در گذشته تعارضی بین دانشگاه و حوزه وجود داشته است.

اگر در دوره مدرن بخواهم نقطه‌ آغازین شکل گیری دانشگاه در ایران را مشخص کنم باید به 164 سال پیش برگردم. بعد از شکست ایران از روس ها پرسش «چه باید کرد؟» در بین نخبگان ایرانی شکل گرفت. آن ها از خود می پرسیدند چگونه باید عقب ماندگی خود را جبران کنیم؟
البته این پرسش فقط در ایران مطرح نبود بلکه در عثمانی هم همین پرسش مطرح شد. از دل این پرسش یک رهیافت بیرون آمد که آن رهیافت این بود که ما چون دانش جدید نداریم شکست خوردیم. دانش جدید چی بود؟ ما باید یک دانش و علوم جدید را به دستگاه نظامی اضافه کنیم، ما باید صنعت جدید داشته باشیم، توپ داشته باشیم و.. اگر می خواهیم ارتش را نوسازی کنیم نیاز به دانش نوین داریم و این دانش باید از طریق علوم جدید تامین بشود. این علوم جدید شامل دانش هایی مثل جغرافیا، مهندسی معدن ، ریاضیات شیمی و.. بود. از دل این تفکر دارالفنون بیرون آمد، دارالفنون دانشگاه و نهاد علمی جدیدی بود برای پاسخ به پرسش چه باید کرد که توسط بزرگ مرد تاریخ ایران امیرکبیراجرایی و تاسیس شد .

**
ایرنا: شما اشاره کردید دانشگاه های اروپایی از دل کلیسا بیرون آمدند. دانشگاه های ایران با چه ایده ای شکل گرفته بود؟

**
ظریفیان: ما یک دوره ای در اروپا به نام قرون وسطی داریم که بعدها تصویر کاملا منفی و سیاهی از آن گزارش شد که این تصویر سیاه و سفید غلط است. به هر حال مدرنیته از دل قرون وسطی بیرون آمد. در واقع مدرنیته بخش زیادی از داشته های خود را از قرون وسطی وام گرفته است. یعنی کم کم نیاز‌های جدید موجب شد که پول، جای زمین را بگیرد در نتیجه شهرها شکل گرفتند. شهرها با کارکرد روستا متفاوت بودند. مقتضیات جدید به وجود آمد. بورگ ها در تعارض با فئودالیزم ایجاد نشد بلکه در تعامل با آن ایجاد شد. بنابراین یک نظام حقوقی جای خود را به یک نظام حقوقی جدید داد. یعنی یک نظام حقوقی وجود داشت. چارچوب‌های معرفتی وجود داشت. پشتوانه های نظری وجود داشت که از دل آن ها تدریجا حرف جدید و فهم جدید بیرون آمد. در واقع شکل گیری مدرنیته در اروپا بخشی در گسست با قرون وسطی و بخشی در تکامل قرون وسطی شکل گرفت.

اما ما به دلیل این که تقریبا از اواخر دوره‌ صفوی دچار یک نوع رکود اساسی در عرصه مختلف اندیشه و نظامات مدنی شدیم و تولید معرفتی ما دچار انحطاط و بحران شد؛ یعنی دیگر ملاصدرا و میرداماد تولید نشد. نوعی انحطاط مدنی شکل می‌گیرد. عقلانیت ضعیف می شود. یعنی نظام دینی عقل گرای ما تبدیل به حاکمیت اندیشه اخباری گری می شود و کم کم مدنیت شهری هم ضعیف می شود و بعد محمود افغان موفق می شود اساس آن را به چالش بکشد و این تمدن نهادینه نشده را با بحران روبه رو می کند. از آن موقع ما در یک خواب سنگین فرو می رویم و به تعبیر شایگان به تعطیلات تاریخی رفتیم وقتی به خودمان می آییم می بینیم که دنیا گام ‌های عظیمی برداشته و ما بشدت عقب افتادیم اما کی به این عقب افتادگی می رسیم؟ زمانی می رسیم که اروپا بستر تحولات معرفتی اش را طی کرده است. ادبیات و فلسفه اش شکل گرفته است و از دل این فلسفه علم در حال تولید است و بعد صنعت تولید می شود .

این فرایند از قرن چهاردهم میلادی شروع می شود و ما در قرن نوزدهم با اروپا و دستاوردهای آن فرایند مواجه می شویم. اروپا 500 سال مسیرجدید را البته با فراز و نشیب های بسیار طی کرده، نگاهش تغییر کرده است ، فلسفه اش تکامل پیدا کرده است. ادبیات اش دچار تحول شده و روستاهایش تبدیل به شهر شده است. زیر ساخت‌های اقتصادی اش کم کم شکل گرفته و استعمار به کمکش آمده است و بعد به محصول رسیده است.
ما در چه مقطعی به این قرن رسیدیم؟ زمانی رسیدیم که با محصولاتش مواجه شدیم نه با مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی و فرایندهای طی شده آن . ما فکر کردیم که تمدن غرب همین محصول است در حالی که این تمدن ثمره‌ آن مبانی و فرایند بود. به همین دلیل هم هست که هنوز هم در آن زمان دو چیز برای جامعه ما خیلی بزرگ شد وقتی خیلی از این دانشجوهای ما در دوره قاجار به اروپا رفتند عمدتا بهداشت مهندسی غرب آنان را شگفت زده و مجذوب کرد یعنی خیابان ها، تراموا، شبکه بهداشت و.. طبیعتا این بهداشت محصول پزشکان و آن پیشرفت های دیگر هم محصول مهندسین بود.

بنابراین از همان زمان فکر کردیم مدرنیته محصول مهندسین و پزشکان است در حالی که مدرنیته محصول اندیشه های افرادی مانند کانت، دکارت اگوست کنت، اصحاب دائره المعارف، روسو، هگل و دهها متفکر بود. بعد می بینیم که آثار آن ها چقدر با فاصله از زبان دست دوم و سوم ترجمه می شود . ما بیشتر با آن لایه یا رویه‌ی ظاهر غرب که البته یک بخش آن هم محصول استعمار بود مواجه شدیم. در واقع اگر بخواهم این روند را توصیف کنیم اینطوری می شود که صدر تاریخ جدید ما ذیل تاریخ جدید غرب قرار گرفت.

اساسا تمدن ها کی شکست می خوردند؟ زمانی که به نیازهای جدید پاسخ‌های قدیمی بدهند. یعنی مثلا فرض کنیم ما الان با یک مسئله‌ای با نام کلام جدید که مبانی خاص خودش را دارد روبرو هستیم حال اگر ما بخواهم با کلام قدیم پاسخ کلام جدید را بدهم. یعنی بخواهیم با کلام اشاعره، معتزله، امروز با سوسیالیسم یا فلسفه زبان ویتگنشتاین ویا لیبرالیزم و نئو لیبرالیزم مواجه شویم . قطعا نه آن را درست می فهمیم و نه می توانیم به آن پاسخ درخور بدهیم.
در گذشته غربی ها هم بن بست های خودشان را داشتند. کلیسا به بن بست رسیده بود و نمی توانست پاسخ نیاز‌های جدید را بدهد. بورگ ها مقتضیات خودشان را داشتند. بنابراین فرایند تکامل شان متفاوت بود و به هر حال یک بخشی از مدرنیته از دل سنت بیرون آمد. یعنی سنت را به طور کامل کنار نگذاشتند. ولی ما دچار یک انقطاع جدی شدیم.

**
ایرنا: در فاصله اواخر دوره صفویه تا شکست ایران از روس ها که می فرمایید جامعه ایران در یک خواب سنگینی فرو رفته بود. جامعه ایران درگیر چه دغدغه هایی بود؟

**
ظریفیان: مسئله اصلی ما از اواخر دوره صفویه تا در واقع سی، چهل سال قبل از مشروطه امنیت است. کاری که صفویه کرد و ایران پاشیده‌ ساسانی به هم متصل کرد و ایران بزرگ را به هم وصل کرد اما با انحطاطی که در اواخر صفویه پیدا و حمله افغان ایران دچار فروپاشی شد. اصلا چرا آنقدر نادر برای ما مهم است؟ مسئله نادر مسئله اندیشه نیست، مسئله فکر نیست. نادر بحث مذهب واحد را مطرح می کند برای چی؟ برای حل مسئله مبرم جامعه یعنی امنیت. چون اگر امنیت در آن زمان حاصل نمی شد هیچ چیز دیگری شکل نمی گرفت.

مشکل در جامعه ما این است که چون زیرساخت ها نهادینه نمی شوند وقتی جامعه با فروپاشی مواجه می شود از دل فروپاشی ها قهرمان ها بیرون می آیند. همین الان هم به نوعی این وضعیت حاکم است. ما در ورزش قهرمانی بد نیستیم اما در ورزش حرفه‌ای و در ورزش همگانی خیلی مشکل داریم. مشکل ما حرفه‌ای شدن و ورزش همگانی است. ما قهرمان در تاریخمان کم نداریم. نادر هم یک قهرمان است. ولی وقتی این قهرمان به هر دلیلی از صحنه حذف می شود جامعه دوبار دچار فروپاشی می شود. دوره بعد از نادر چه وضعی است؟ حتی زندیه هم نتوانست ثبات را حاکم کند. مقصودم این است که مسئله امنیت و این که جامعه حفظ بشود و از هم نپاشد همه چیز را در کشور ما تحت شعاع قرار می دهد.

در این شرایطی که ما درگیر مسئله امنیت هستیم اروپا چه وضعی دارد؟ روی ریل رشد قرار گرفته است و قطعا اروپا منتظر نمی ماند. جاهای دیگر با او حرکت کنند. و این انقطاع 150 ساله ما را در لاک امنیت فرو برد. برای ایجاد امنیت باید بخش عمده ای از نیروی انسانی و ثروت خودمان را صرف می کردیم. تدریجا به دلیل اتفاقاتی که در قفقاز و عثمانی شکل گرفت و نسیمش در ایران احساس می شد تحصیل کرده‌ها این هوای تازه را وارد جامعه ایران کردند و در دوره ناصری که به نسبت پادشاهان قبلی قاجاریه روشن تر بود. در دوره او یک دوره جدید ترجمه را داریم اگر او دچار توهم قدرت نمی شد با کمک امیرکبیر می توانست دنیای جدیدی را برای ایرانیان رقم بزند.

ناصرالدین شاه یکی از کسانی بود که دوره او می توانست طلایی باشد در دوره او بود که ما خیلی از میراثمان را هر چند با تاخیر 200 ساله جمع و جور کردیم. در دوره او یکی از رهیافت‌های پرسش چه باید کرد احداث دانشگاه بود البته پاسخ های دیگری هم داشت که خواسته های مشروطه یکی از آن ها بود.

بالاخره با تاسیس دارالفنون راه علوم جدید دانشگاه هر چند ناقص به ایران بازشد؛ بسیاری از دانش آموختگان دارالفنون نقش مدنی خودشان را خوب ایفا کردند و در واقع دانش آموختگان دارالفنون نقش تاثیر گذاری در شکل گیری مشروطه ایفا کردند.

در شکل گیری دانشگاه ها در ایران دو، سه مرحله داشتیم این یک مرحله بود. این مرحله ناقص صورت گرفت اما این خیلی نتوانست تداوم پیدا کند و با فراز و فرود‌هایی زیادی روبه رو شد و جنبش‌هایی اتفاق افتاد. وقتی انقلاب صورت می گیرد همه حواس‌ها به سمت مسئله اصلی که موجب شده جنبش رخ بدهد می رود که در مشروطه آن را می بینم. ولی خب کم کم آموزش جدید جا باز کرد.

در شکل گیری مدارس جدید از مکتب ها کم کم فاصله گرفیتم چون این مدرسه‌ها هستند که بعدها تبدیل به دانشسرا‌ها می شوند و بعد دانشسرای عالی و بعد دانشگاه شکل می گیرد در واقع این مسیر طی شد. بعد هم چون در دوره قاجار یکی از مسائل جدی ما روابط دیپلماتیک، ارتباطات بین المللی است. در واقع نیاز داشتیم به تربیت نیروهای سیاسی یا سیاستمدار. در نتیجه مدرسه عالی سیاسی تشکیل شد که افراد بزرگی مثل فروغی ، پیرنیا و..در آن تدریس می کردند. بعد دانشکده فلاحت یا کشاورزی تاسیس شد که عمدتا از آثار دوره‌ مشروطه است. این ها همان نهادهای کوچکی بودند که سرانجام به تاسیس دانشگاه تهران انجامید.

**
ایرنا: آقای دکتر به نظر می رسد قبل از تاسیس دانشگاه تهران یک تغییر ایده ای شکل گرفته و از آن ایده اولیه بعد از شکست مقابل روس ها نخبگان جامعه فاصله گرفته اند.

**
ظریفیان: بله، یک تحول فکری رخ داده است هم نخبگان ما مخصوصا آن هایی که در خارج تحصیل کردند و آن هایی که در دارالفنون تحصیل کردند. خود مشروطه واقعا آگاهی بخش بوده است. ارتباطاتی که با عثمانی و ترکیه امروزی با قفقاز داشتیم. مدارس جدید شکل گرفت، از آن مرحله ابتدایی اوایل قاجار جدا شدیم و شاهد شکل گیری انجمن های ادبی هستیم. اتفاقات خیلی زیادی رخ داده است. اصلا نهاد مجلس یک نهاد مدنی جدید است. برنامه ریزی شکل می گیرد. وزارتخانه ها شکل می گیرد و نیاز‌های تخصصی و این همان اتفاقاتی هست که منجر به این تحولات می شود.

البته خب مشکلش این است که ما فکر می کردیم مسئله مان را باید با همین نیاز‌های مهندسی حل کنیم . نیازهای ما و تامین آن هیچ کدام شکل متوازن و هماهنگ پیدا نکرده است. ما نهایتا نیاز داشتیم به اینکه عرصه‌های معرفتی خود را تقویت کنیم در حالی که غرب بخش عظیمی از این اعتبار صنعتیش را متکی بود بر نوع تغییر نگاهش که به مباحثی چون فلسفه. هنر ادبیات اقتصاد و جامعه شناسی و.. مربوط می شد. اینجاها آن تحولات مبنایی رخ داده بود. در حالی که این عرصه‌ها در رویکرد جید جامعه به شدت ضعیف و نحیف بود. یک تصور هم داشتیم چون ما متکی بر اسلام هستیم. خودش همه چیز دارد. البته خود این ایده بی ربط نبود. اما این ایده که اسلام ما نیاز به پردازش داشت تا بتوانیم از ظرفیت های آن استفاده کنیم و یا اینکه خودمان را با علوم جدید، دانش جدید، انسان جدید. کلام جدید چگونه مرتبط کنیم و چه نسبتی با آن برقرار کنیم مغفول بود.

**
ایرنا: پس شما معتقد هستید ایده شکل گیری دانشگاه در کشور ما یک ایده ناقص بوده است؟

ظریفیان: بله. البته برخلاف تصوری که وجود دارد که رضا شاه موسس دانشگاه تهران است انسان های بزرگی مثل حکمت و دیگران که افرادی با سواد و دلسوز بودند ایده تاسیس دانشگاه تهران را دادند و البته این نکته را هم باید اشاره کنم که رضاشاه هم در شکل گیری و تاسیس دانشگاه تهران همراه بود. به این دلیل که تصور می کرد دانشگاه یک دستگاه دیوان سالاری است که به تحقق پروژه های او کمک می کند و فکر می‌کرد دانشگاه که تاسیسش یک نیاز حیاتی درآن روزگار بود را می تواند در خدمت پروژه ای های خود بگیرد و در خدمت آن وجه سخت افزاری توسعه یعنی ساخت و ساز ظواهر مدنی. در ایده او اصلا توجهی به وجوه نرم افزاری دانشگاه نداشت و معتقد بود با احیای تجربه ایران باستان می تواند یک ایدئولوژی ناسیونالیسی را پشت توسعه ظاهری قرار دهد. که این تفکر باعث مشکلات زیادی شد.

**
ایرنا: از نگاه شما دانشگاه چه مختصاتی دارد. در واقع به کجا دانشگاه می گوییم؟

**
ظریفیان: دانشگاه برای رسیدن به حقیقت پرسش های اساسی و بنیادی می کند. دانشگاه با پرسش شروع می شود. در واقع ما در نظام متافیزیکی حقیقت را پذیرفتیم حالا آن را تبیین می کنیم و تلاش داریم از آن دفاع کنیم. یعنی نگاه کلامی داریم در حالی که دانشگاه این نیست. صدها نظریه و فرضیه را خود تولید و بعد آن ها را نقد و رد می کند؛ حالا چه این فرضیه‌ها، فرضیه‌های علوم طبیعی، چه ریاضی یا حتی علوم جامعه شناسی و اقتصاد و.. باشد.

حتی بعد از این تحولاتی هم که در معرفت شناسی علم رخ داد که یک دوره‌ای در اروپا می گفتند یک حقیقتی وجود دارد می آییم آن حقیقت را آشکار می کنیم بعد‌ها آمدند گفتند اساس علم این نیست. اساس علم بر ابطال پذیری است. بنابراین یک فرضیه‌ علمی در مبانی جدید زمانی علمی هست که امکان ابطال پذیری داشته باشد و شما بتوانید نقدش کنید و فرضیه‌ جدیدی از دل آن فرضیه در بیارید یا در تعارض یا در تداوم آن. بنابرین از نگاه دانشگاه هیچ چیزی مقدس نیست. بنابراین کار دانشگاه کشف پدیده‌ها و روابطش غیر قدسی است و می توان نقادانه به این روابط نگریست.

حتی تا جایی این روند ادامه پیدا کرد که به نقد خود عقل پرداخته شد؛ اینکه آیا ما چیزی که می گوییم آیا واقعا عقلانی است؟ اگر ارسطو زمانی بر یک قاعده رسیده حتما این قاعده متکی بر یک نظام عقلانی بوده اما آیا بعد از آن حرف عقلانی‌تری که بشود مطرح کرد نیست. پس بنابراین یک ماهیتش نقادی بود. از همین جا هم بود که اصلا بحث استقلال خود گردانی و هم آزادی اکادمیک شکل گرفت. یعنی شما در ساحت دانشگاه با عقاید علمی کاملا آزادید رها بیندیشید.

دانشگاه باید به لحاظ اداره استقلال داشته باشد که بعدها مدل های مختلف پیدا کرد مدل تنها منحصر به یک مدل نیست. مدل انگلیسی دارد، مدل آمریکایی دارد. یعنی متفاوت است در واقع مدل آکسفورد کمبریج دارد و در یک حوزه‌ای نگاه محض به آن بوده است که دانشگاه محض باشد ولی بعدها دیدند دانشگاه فقط دستگاه یاد دهنده نیست.

در تعریف جدید دانشگاه غیر از اینکه به جامعه یاد می دهد خودش هم دستگاه یاد گیرنده است. این طوری نیست که علم منحصر به تولید دانشگاه باشد. چطوری علم جامعه شناسی تولید می شود؟ فقط در دانشگاه تولید نمی شود جامعه شناسی در تعامل جدی با جامعه شکل می گیرد و جامعه خیلی به جامع شناس ایده می دهد. اقتصاد که فقط درعالم انتزاعی شکل نمی گیرد بلکه در کف جامعه رخ می دهد و خود آن تحولاتی که در کف جامعه رخ می دهد تبدیل به قواعد علم اقتصاد می شود.

بنابراین دانشگاه دیگر نمی تواند آن استقلال محض را داشته باشد اما به هرحال در تعریف دانشگاه ، دانشگاه دو ویژگی مهم دارد استقلال و آزادی اکادمیک، اگر دانشگاه استقلال نداشته باشد و دیگران دیکته بکنند که چطوری بیندیشد، چگونه عضو هیات علمی انتخاب بکند. این دانشگاه دیگر دانشگاه نیست. اگر شما استقلال را از دانشگاه بگیرید ماهیتش از بین می رود. نکته دوم در مورد دانشگاه این است به این دلیل که می‌تواند پرسش بی مرز یا بی رحم بکند و نباید ذهنش را برای پرسش های مختلف ببندد بنابراین باید آزاد باشد و در این صورت می تواند آینده ساز باشد. به این امر آزادی آکادمیک می گویند.

دانشگاه باید حتی شالوده‌ها را در اندیشه اش بشکند. دانشگاه باید بگوید این قواعد نمی تواند جوابگوی ما باشد. دانشگاه اگر بخواهد نقش آینده پژوهی را ایفا کند نمی تواند برای فهمیدن سفارشی عمل کند. اگر آزادی آکادمیک در دانشگاه هزینه داشت دانشگاه از رسالت خودش بازخواهد ماند. چرا کرسی های آزاد اندیشی در جامعه ما علی رغم تاکید بالاترین مقام در کشور اجرایی نمی شود؟ چرا وقتی در کرسی های آزاد اندیشی حضور پیدا می کنید مطالب بیشتر کلامی است؟

چرا بین جریانات مختلف فکری. نحله‌ها در درون دانشگاه‌هایمان به طور مثال مکاتب فکری بومی مانند مکتب فرانکفورت درست نشد؟ چرا چون هزینه داشت. بحثم در علوم انسانی است چون هزینه داشت چون اگر می خواستید اینجوری بیاندیشید فردا در دفاع و گزینش با مشکل بد می خوردید. نهایتش اندیشمندان علمی ما دست به خود سانسوری زدند و چقدر از این خودسانسوری آکادمیک جامعه ضرر کرد.

از این رو این دوتا ویژگی را نمی توان کنار گذاشت. به همین دلیل هم هست که علی رغم این همه دانشگاه و دانشجو و استاد اگر چه در برخی ازعرصه های پزشکی و صنعتی حرف‌های جدی زدیم و با نظام علمی جهانی رقابت کردیم ، اما در بحث نظریه پردازی با فقر جدی روبه رو هستیم. اتفاقا همین دانشجو و استاد که به کشور دیگری می رود به دلیل اینکه ظرفیت نیروی انسانی در ایران بسیار خوب است در آنجا نظریه پرداز و ایده پرداز می شود و برای کسان دیگری تولید می کند چرا که در این جا مجبور است خود سانسوری کند.

اصلا کار دانشگاه این است کار علم نقادی و تفکر براساس موضوع و روش مشخص است. اما چه زمانی این بررسی ها تبدیل به علم می شود؟ زمانی که بررسی یک موضوع مشخص و روش مند باشد. روش به اندازه موضوع اهمیت دارد که در هر علم متفاوت است. در علوم مهندسی، علوم انسانی و به میزان هر موضوعی روش ها متفاوت است.
ادامه دارد