اندرمشاهدات روزانه روح لطیف

اندرمشاهدات روزانه
روح لطیف  15 شهریور-94

داخل واگن مترو روی صندلی‌های آبی‌رنگ نشسته بودم. خانمی میان سال با پسری شاید حدود 14 ساله که مشخص بود معلولیت ذهنی و تا حدی جسمی دارد وارد شد. خانم روی یک صندلی نشست و پسر همراه او چند صندلی آن طرف‌تر. زن اصرار داشت او را بیاورد پهلوی خودش بنشاند و پسر امتناع می‌کرد. آن مادر محترم از آقایی که کنار من نشسته بود خواست بلند شود و بعد به پسرش گفت بیا اینجا بشین! ایشان هم در حالی که ا ز خجالت رنگ به رنگ می‌شد آمد و جلو مادرش ایستاد و گفت: (با زبانی که کلمات را به زحمت ادا می‌کرد) آخه چرا مردم را اذیت می‌کنی، من آنجا نشسته بودم. بعد هم در مقابل چشم همه مسافران رفت کنار آن آقایی که بلند شده بود ایستاد روی پنجه پایش قد کشید و صورت او را بوسید و دست او را گرفت و با اصرار آورد کنار خودش نشاند، با هم کمی فشرده‌تر نشستیم. اشک در چشمان بعضی‌ها حلقه زده بود. در روح وجان لطیف و معصوم آن نوجوان چه می‌گذشت فقط خدا می‌داند!
احمد حسینی. جمهوری اسلامی