قاسم، مرد خدا بود...

رحیم قمیشیاین چگونه خدایی است که مریدش 40 سال مرتکب جنایت جنگی و آدم کشی بوده است ولی برای توجیه عملکردش مدافع ادعای باخدابودن وی می کند؟
حال امروزم حال آن وقت‌هایی است که متوجه می‌شدیم عملیات اصلی جایی دیگر بوده، و ما بی‌خبر در منطقه‌ای بی‌خطر تنها نمایشی بوده‌ایم، آن طرف بچه‌ها عملیات کرده‌اند و کلی‌ شهید داده‌اند!حال امروزم حال آن وقت‌هایی است که برمی‌گشتیم عقب با چندین شهید و‌ مجروح، حالا خجالت می‌کشیدیم حتی به مرخصی برویم، به خانواده‌هایشان چه بگوییم؟ نمی‌توانستیم دیگر به چادر خالی بچه‌هایی برویم که شهید شده بودند.حال امروزم حال آن وقت‌هایی است که دوستان صمیمی‌ام شهید می‌شدند، گریه‌ام می‌گرفت، اشکم نمی‌آمد! انگار اشک‌هایم از درون می‌ریختند! شاید نمی‌خواستم بگذارم بغضم بشکند، نمی‌خواستم خشمم با آب دهانم فرو برود... چقدر غبطه می‌خوردم به حال آن دوست‌هایم. خوش به حال‌شان...حال امروزم حال آن روزهایی است که دلم نمی‌خواست خورشید درآمده بود!حالم خوب نیست...مجید دوستم که سال‌ها با قاسم سلیمانی ماموریت می‌رفت و خیلی با هم صمیمی بودند، تعریف می‌کرد هر وقت بعد از چند هفته قاسم او را می‌دید می‌پرسید:
"
مجید تو هنوز شهید نشده‌ای..."از بس مجید را دوست داشت!دنیا طلب‌ها چه می‌دانند "شهادت" یعنی چه! چه می‌دانند گریه کردن برای رسیدن به رفقا یعنی چه. چه می‌دانند رسیدن به آرامش نزد خدا یعنی چه...قاسم با دوستانش مرگ را هم به بازی گرفته بودند. قاسم می‌گفت دشمن من را به چه چیزی تهدید می‌کند، به چیزی که عاشقش هستم!اطرافیان قاسم همه دوستش داشتند، همه مردم ایران، راست و‌ چپ، کرد و ترک و عرب، همه فقرا و سختی کشیده‌ها، چه مقامی از این بالاتر.قاسم هیچوقت نمی‌دانست تجارت یعنی چه! همه این را می‌دانستند.نمی‌دانست پله‌های بالا رفتن از مناصب چطوری است. همه می‌فهمیدند.نمی‌دانست بهره‌برداری از محبوبیت چگونه است.نه مثل بعضی از هم دوره‌ای‌هایش که استاد همین شدند و با خاطرات جنگ‌شان هم پله ساختند برای دنیایشان!قاسم مرد خدا بود...نمی‌توانم بنویسم!حسن، رفیقم، در زمان مبارزه قاسم با داعش از او پرسیده بود چرا این همه طول کشیده از بین بردن 10 - 15 هزار داعشی، چرا جنگ نیروهایمان با داعش این همه طولانی شده!قاسم جوابی داده بود که بدنم تکان خورد...گفته بود اگر من نصف این داعشی‌ها نیروهایی جان به کف داشتم، الان جنگ با آنها را تمام کرده بودم...قاسم رفت با یک دنیا حرف‌های نزده
با یک دنیا غم‌های درون دلش
با خاطراتی از رفیقان نیمه راهش
با درد دل‌هایی که تنها به خدا می‌گفت...حالا همه‌اش فکر می‌کنم فردا در تشییع جنازه‌اش که همه ایران بپا خواهند خاست چقدر نان به نرخ روز خورهایی می‌آیند تا او را به نام خودشان کنند...می‌دانم قاسم هم خواهد گریست وقتی ببیند باز عده‌ای بگویند تشییع جنازه‌اش یک رفراندوم بود برای گروه ما...فردا که عده‌ای مخالفین شخصی‌شان را بگیرند بگویند شما باعث هدر رفتن خون قاسم شدید..‌و خون قاسم را نگذارند گرمابخش همه مردم باشد.قاسم فرزند واقعی ایران و تربیت یافته مکتب اسلام واقعی بود.همه را دوست داشت و همه دوستش داشتند
شما را به روح پاک قاسم، نگذارید خون او را عده‌ای مصادره کنند.