گزیده خبرهای نوشتاری و تصویری 17 مهر90 قسمت - 2

عملیات کماندویی پلیس در مدرسه دخترانه!

سئوال است که مگر مدارس دخترانه خاک ریز های جبهه ی جنگ یا جبهه ی دشمن هستند؟در کجای جهان اینگونه مانور ها در مدارس دخترانه اجرا می شود که ر رژیم ضد بشری و قرون وسطایی اجرا می شود؟ مهمتر اینکه پلیس مرد برای چه وارد محوطه مدارس دخترانه شده است ؟ پس تکلیف طرح جنسیتی دخترانه و پسرانه دانشگاه ها و زنانه ومردانه اتوبوس ها چه می شود؟ بالاخره وقتی که پلیس خودش فتوای تفکیک جنسیتی را رعایت نمی کند از دیگران چه توقعی می توان داشت؟

فرارو- آیین نواخته شدن زنگ انضباط اجتماعی و اجرای حرکات نمایشی توسط پرسنل انتظامی در یکی از مدارس یزد انجام گرفت.در این عملیات نمایشی در برابر چشم دختران محصل حرکات خارق العاده و کماندویی به نمایش در آمد؛ در تعدادی از عکس های منتشر شده ایرنا از این رزمایش کماندویی، پرسنل نیروی انتظامی اسلحه های خود را به سمت دختران محصل نشانه گرفته اند.عکس های ایرنا از این رزمایش کماناندویی در مدرسه دخترانه یزدی را مشاهده می کنید

مرگ ۳ دانش‌آموز در سقوط مینی‌بوس به دره

به جای ماننور انتظامی در دبیرستان دخترانه اجرا کر دن ضرورت دارد که هزینه اش صرف جاده سازی مرگ آفرین کشور شود که رتبه بی رقیب اول جهانی می باشد تا اینگونه دانش آموزانی که به کودکان کار خیابانی تبدیل نشدند وارد دره ی مرگ نشوند؟

حدود ساعت ۷ صبح شنبه مورخ ۱۶ مهر ۹۰ مینی‌بوس عمومی مسیر سجهرود هشتجین به دره سقوط ‌کرد. به گزارش فارس، در این حادثه ۶ نفر از مسافران فوت کردند که از این تعداد ۳ دانش‌آموز به نام‌های (فرحناز آذرگشب و منیره امیری دانش‌آموز سال سوم متوسطه از دبیرستان شبانه‌روی فاطمة‌الزهرا و رامین چهره‌سای جنگی دانش‌آموز دوم راهنمایی از مدرسه شهید بهشتی) بوده‌اند و تعداد ۱۶ نفر از دانش‌آموزان نیز در این حادثه مصدوم شده‌اند. به گزارش مرکز اطلاع‌رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، حاجی‌بابایی ضمن ابراز تاسف از این حادثه، دستور لازم را جهت پیگیری و رسیدگی به حال سانحه‌دیدگان و خانواده‌های داغدار صادر کرد.

چه اتفاقی برای فرهنگمان رخ داده است؟از عزاداری در میدان محسنی تا شیون برای استیو جابز!

دلخوری ونگرانی از اینکه چرا بیش از مراسم اشک ریزی برای استخوان های پوسیده ی جنگ ضد ملی و ضد میهنی ایران و عراق هر از گاهی به چرخش در آورده می شود . با وجود اینکه در دفاع از جنگ نعت الهی است که برای قدر دانی و سپاس گزاری به نگ طرح گسترده ی ورستانی و حوزوی و پادگانی دانشگاه به پیش برده می شود . ولی در سوگ نشستن برای مرگ استیو جابز فرا تر از عزاداری در میدان محسنی در تهران رفته طوریکه هوار زده شده چه اتفاقا افتاده که فرهنگ در خال نا بود شدن می باشداست . للبته گزارشگر نگفته است که چه تعداد از این سوگواران از شهر های ایران برروی آنتن آزاد برنامه ی نوبت شما شبکه ی ماهواره ای دولت فخیمه ی بی بی سی رفتند؟

سوال کلیدی در این دو ماجرا این است که اگر غم و تالم مرگ انسان‌ها است که چنین صحنه‌هایی را در کشور ما می‌آفریند، چرا مرجع این غم و تالم تنها از جهان غرب است و همین مرگ وقتی تغییر ملیت و مکان می‌دهد و به آفریقا و خاورمیانه می‌رسد، با اینکه هم حجم کشته گانش و توالی رخدادش، افزون می‌شود و هم کیفیت مرگش تاثر برانگیز‌تر، برای این دسته از جوانان ما حتی آهی نیز بر نمی‌انگیزد؟ برج‌های مرکز تجارت جهانی که در روز ۱۱ سپتامبر فرو ریخت، جهان در بهت و حیرت فرو رفت. در بسیاری از کشورهایی که بخشی از جهان غرب و سرمایه داری محسوب می‌شوند، مردم به خیابان‌ها آمدند و برای کشته شدن نیویورکی‌ها سوگواری کردند. در ایران هم عده‌ای از جوانان که عمدتا از طیف مرفه جامعه بودند به خیابان میرداماد رفتند و در میدان محسنی برای آن کشته شدگان اشک ریختند و شمع روشن کردند. به گزارش فردا، ۱۰ سال پس از این ماجرا، استیو جابز مالک و موسس شرکت اپل درگذشت. اهالی مغرب زمین به واسطه تعلق خاطری که به محصولات این شرکت داشتند، غمگینانه به سوگ نشستند. در ایران ما با آنکه عملا محصولات شرکت اپل نفوذ کمی در بازار انفورماتیک کشورمان دارد، تعدادی از جوانان در شبکه‌های اجتماعی، با تغییر عکس پروفایلشان یا اشتراک گذاری مطالبی احساسی، بیش از غربیان در عزای جابز به سوگ نشستند!! البته سوگواری و اشک ریزی برای کشته شدن یا مرگ یک یا چند انسان به هیچ وجه عملی مذموم نیست اما با توجه به فاصله بسیار جغرافیایی و سبک زندگی غربیان و ایرانی‌ها و فاصله عملی و عینی میان آنچه در فضای فرهنگ عامه در غرب می‌گذرد و آنچه در اینجا ساری است، این سوال پیش می‌آید که چرا عده‌ای از جوانان کشور ما احساس می‌کنند می‌بایست به هر شکل که شده خودشان را با احساسات عمومی غربیان همراه کنند. فرو ریختن دو برج بزرگ در مرکز شهر نیویورک و مرگ هزاران نفر از مردم عادی قطعا تاثر آور است ولی چرا مرگ انسان‌های بسیاری که هر روز در گوشه و کنار جهان یا به واسطه فقر و یا جنگ داخلی و یا دخالت نظامی همین کشورهای غربی کشته می‌شوند، تاثر و تالم این بخش از جامعه ما دست کم به اندازه کشته شدگان ۱۱ سپتامبر، برنمی انگیزد؟ بی‌تردید جغرافیای احساسی و نزدیکی فرهنگی ما به مردم افغانستان و عراق و فلسطین، به واسطه نزدیکی مکانی و اختلاط فرهنگی، بیش از مردم آمریکا و اروپا است پس چه اتفاقی برای فرهنگ ما افتاده که همپایی و همراهی با احساسات عمومی غربیان مرجح‌تر و ملموس‌تر از درک حس و حال همسایگان دیوار به دیوارمان است. سوال کلیدی در این دو ماجرا این است که اگر غم و تالم مرگ انسان‌ها است که چنین صحنه‌هایی را در کشور ما می‌آفریند، چرا مرجع این غم و تالم تنها از جهان غرب است و همین مرگ وقتی تغییر ملیت و مکان می‌دهد و به آفریقا و خاورمیانه می‌رسد، با اینکه هم حجم کشته گانش و توالی رخدادش، افزون می‌شود و هم کیفیت مرگش تاثر برانگیز‌تر، برای این دسته از جوانان ما حتی آهی نیز بر نمی‌انگیزد؟ این استحاله بی‌مبنا و منطق در فرهنگ عمومی غرب، زنگ هشدار جدی برای فرهنگ عمومی کشور ما است. این زنگ هشدار حامل این پیام است که بخشی از مردمان سرزمین ما بیش و پیش از آنکه جهانی ببینند و حس کنند، غربی می‌بینند و تاثیر می‌پذیرند