دو شعر جالب و بیان گر


 ایمیل در یافتی  که  شامل  دو شعر   جالب و  بیان گر شرایط روز  ملت و میهن .
فریاد رسی نیست
ای کاش زندگی با زیبایی کودکی به پایان می رسید، نه با زشتی پیری! 
شهری است پر از سایه وجز سایه کسی نیست
جز زاری و اندوه، نشان از هوسی  نیست
بشکسته سبو، ریخته می، میکده بسته است
مستان همه کوچیده و غیر از عسسی نیست

زان مرغ غزلخوان وپر وبال بهشتیش
جز بال و پری ریخته کنج قفسی نیست
از آن همه سنبل، همه سوسن، همه نرگس
جز سوخته در باغ و چمن خاروخسی نیست

گفتند و شنیدیم بسی قصه سیمرغ
درعرصه سیمرغ کنون جز مگسی نیست
اینجا برهوتی است پر از لاشه وکرکس
فریاد کشم هردم و فریاد رسی نیست

صد چشم به شب بسته وخورشید به بند است
صدگوش به ره داده وبانگ جرسی نیست
شب تیره و ره بیره و بشکسته پر وبال
دانم که ازاین ورطه، ره پیش وپسی نیست

گویند که بس زود رسد روز رهائی
ترسم رسد آن روز که دیگر نفسی نیست
جلال خالقی مطلق
-------------------------
: وطن امروز اسیر
وطن امروز اسير دو سه تن بي
وطن امروز اسير دو سه تن بي وطن است
انهدام وطن از نکبت اين چند تن است
اين يکی لاشخور و آن دگری جغد سياه
اين يکی مرده خور و آن دگری گورکن است
آن شده پيشنماز چمن دانشگاه
واقعاً، قصه او قصه خر در چمن است
عطشِ قاضی اسلام بنازم که چنين
تشنه خون جوان و بچه و مرد و زن است
حاکم شرع به حيوان عجيبی مانَد:
که دُمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هيأت حاکم ما هيئتِ خيرات خور است
هيأت دولت ما، دسته زنجيرزن است
روزگاری که وطن دست کفن دزدان است
عجبی نيست اگر مرده ما بی کفن است