پروسه پروژه شیطان سازی از مجاهدین (قسمت سوم)


پروسه پروژه شیطان سازی از مجاهدین (قسمت سوم)
از آقای علیرضا یعقوبی
15 اسفند -91
در دو قسمت قبلی تاریخچه شیطان سازی از مجاهدین و تغییر و تحولات در محتوا و اشکال آن و نقشی که طیف به اصطلاح ملی گرایان و نیروهای حامی حکومت پرولتری و بریده مزدوران ایفا کرده و می کنند، مورد بررسی قرار گرفت. در این میان نقش بریده مزدوران بخاطر حضور در روابط درونی مجاهدین به مرور زمان برجسته تر گردید. لازم است در این باره مبحثی گشوده شود تا ابعاد قضایا روشنتر گردد.
نفش بریده مزدوران در پروژه شیطان سازی از مجاهدین:
بعد از عملیات فروغ جاویدان برای آگاهان سیاسی و آنهایی که چه از دور و نزدیک دستی بر آتش مبارزه داشتند کاملا مشهود بود که امر سرنگونی لااقل برای یک دوره به تاخیر افتاده است چرا که وظیفه سرنگونی رژیم تنها بر عهده مجاهدین بوده و این در تقدیر تاریخی آنها نوشته شده است و تمامی ضدیتها با آنها هم دقیقا از همینجا نشات گرفته و می گیرد. بسیاری ظالم خونریز را فراموش کرده و یقه مظلومی که تن خونفشان داشت گرفته بودند که مبادا قدرت را در دست گرفته و دیکتاتوری پیشه کند!. در آخرین ماههای اقامت آقای مسعود رجوی بیکباره عده ای از وابستگان به جریان اقلیت در اطراف اقامتگاه ایشان در اوور علیه ادامه اقامت ایشان در خاک فرانسه تظاهرات می کنند. هنوز چیزی از این جریان نگذشته بود که حسین زهری یکی از سردسته های این جریان با ۵۰۰ هزار یورو از از اموال این سازمان که توسط یکی از هواداران این جریان از بانک وام گرفته شده بود، به تهران نزد اربابانش فرار می کند.
شرایط جدید مبارزاتی بعد از عملیات فروغ جاویدان کسانی را که تاب یک مبارزه دراز مدت را نداشته و اصولا زندگی سخت و دشوار در تشکیلات را با روحیات خود مناسب نمی دیدند از سازمان مجاهدین جدا شده و تماما با هزینه مجاهدین به اروپا منتقل شدند. ناگفته نماند تا قبل از این مقطع، بودند افرادی که حتی تحمل سه ماه حضور در عراق را نداشته و بعد از اعلام جدایی، فی الفور از سوی سازمان به محل زندگی اولیه خود عودت داده شده بودند. بطور نمونه علی اکبر راستگو از آلمان در اواخر مرداد سال ۶۵ به عراق رفت. مدت ۳ ماه را در بخش پذیرش سازمان در پایگاه منصوری گذراند و در همانجا اعلام جدایی کرد و بلافاصله توسط سازمان با اولین پرواز به آلمان بازگردانده شد.
افرادی با این سابقه به جمع جدیدالمزدور پیوسته و ۱۳ نفر از آنها تحت عنوان اعضای سابق مجاهدین توسط اطلاعات آخوندی در ژانویه سال ۱۹۹۶به دیدار موریس کاپیتورن گزارشگر ویژه کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو اعزام شدند و اعلام کردند که قبل از بررسی وضعیت شکنجه در حاکمیت آخوندی به عراق رفته و شکنجه گاههای رجوی را مورد بازدید قرار دهد!. به مرور زمان فعالیت این جریان گسترش یافت و با پیوستن افراد جدیدتر، در مقابل سکوت گروهها و سازمانهای سیاسی اپوزیسیون، کسب و کار مزدوری رونقی جدید یافت!. بطور نمونه به نقل از ادهم طیبی یکی از این بریده مزدروان همیشه حاضر در صحنه در صفحه فیس بوکش می خوانیم: <<ادهم طیبی بودم تا وقتی که عضو سازمان مجاهدین بودم. از وقتیکه از مجاهدین جدا شدم با اسم میلاد اربابی در آلمان درخواست پناهندگی کردم، الان خوشحالم که تابعیت آلمان را گرفتم. رفقای محبوس در اشرف و لیبرتی زودتر جدا شده و به اینجا بیایید. من وضعم توپه. از سه جا درآمد دارم. ماشین دارم. زن دارم، بچه دارم. هر چه زودتر بیایید. منتظر شما هستیم. ما همه چیز را برای دوستان آماده کرده ایم.>>. خوب اولا کسانیکه در اروپا زندگی می کنند و به مشکلات اقتصادی و بیکاری گسترده در آن اشراف دارند می دانند که اصولا از سه جا درآمد داشتن یعنی چه؟. همه در همان یکجایش درمانده اند، چگونه یک بریده مزدور با این ادبیات سخیف و سطح نازل آگاهی که از تک تک واژه هایی که بکارگرفته موج می زند، از سه منبع کسب درآمد می کند؟ و ثانیا چه کسی نمی داند که بسیاری از قهرمانان مستقر در لیبرتی و اشرف با داشتن امکانات فراوان به صف اول نبرد شتافتند. نمونه دیگری فردی بنام رضا آزموده است که فعلا در کمپینی که انتقال مستقیم از لیبرتی به کشور ثالث را مطرح ساخته، فعال است و مدعی تولدی نوین برای بنیانگذار این کمپین می باشد. این فرد طی مطلبی در صفحه فیس بوک <<حمایت از کمپین شاهین نجفی>> مدعی بود که زنان مجاهد خلق ارتباط ویژه ای با افسران آمریکایی مستقر در اشرف داشتند. البته همانگونه که در ذیل توضیح داده خواهد شد، مشخص می شود که چگونه این اتهام آخوند ساخته در خدمت ترور مجاهد خلق زهرا رجبی قرار داشته است و امر جدید و نوئی در دنائت و خودفروشی نیست. حال اگر به برخورد سازمانها و گروههای اپوزیسیون در همین خارج از کشور در دوران رژیم گذشته با مزدوران ساواک توجه کنیم، باید اعتراف کرد که سکوت در برابر چنین جنایتکارانی لااقل بیشرمانه است. مزدور اطلاعات آخوندی در فضای آزاد به خود اجازه می دهد که اعلام کند که از سه جا درآمد دارد!. این مزدوران هر از چندی به تهران برگشته و با دریافت خط و خطوط جدید به محل ماموریت خود باز می گردند و به نشخوار اراجیف آخوند ساخته و وزارت اطلاعات پرورده علیه مجاهدین در محافل مختلف مشغول می شوند. نصب العین این جماعت این جمله گوبلز وزیر اطلاعات هیتلر است: <<هرچه دروغ بزرگتر باشد به باور عمومی نزدیکتر است>>. یکی از همین بریده مزدوران که از قضا زن هم هست ادعا می کند که شخص رجوی، ۷۰۰ زن مجاهد را یکباره صیغه کرده بود و همین اراجیف ترجیع بند گفتار و کلام کسانی می شود که ادعای <<ستاد آهنین رزم پرولتاریا >> دارند.
واقعیت این است که رژیم ولی فقیه هیچ دشمن دیگری جز مجاهدین برای خود متصور نمی بیند و با همه در ضدیت با مجاهدین وحدت نظر و عمل دارد. نمونه، همکاری افراد اعزامی از جریان سبز به اروپا و آمریکا از آخوند <<هم غزه هم لبنان >>گو کدیور و اکبر گنجی و فاطمه حقیقت جو گرفته تا افرادی که در پوش خبرنگار و روشنفکر و … در پاریس و دیگر نقاط اروپا فعالیت دارند. حفظ رژیم، وظیفه خطیری است که تحقق آن در قدم اول از ضدیت بیمارگونه با مجاهدینی می گذرد که با چنگ و ناخن و دندان هم که شده در پی سرنگونی فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران هستند. برای درک بیشتر پروژه شیطان سازی از مجاهدین به چند نمونه از تجارب شخصی اشاره می شود.
تجارب شخصی از پروژه شیطان سازی از مجاهدین:
نگارنده این مقاله از سال ۷۳ تا ۸۱ اسیر وزارت اطلاعات آخوندی بوده و شاهد نمونه های زیادی از پروژه شیطان سازی از مجاهدین توسط وزارت اطلاعات آخوندی و بطور اخص شخص سعید امامی و معاونش حاج رضا بوده است که در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود (۱):
۱- روزی مرا به هتل هما واقع در خیابان <<شهید خدامی>> منتقل کردند. در لابی هتل به اتفاق مامور وزارت اطلاعات محرمی منتظر ورود کسانی می شوم که قصد دیدار با مرا دارند. چندی نمی گذرد که فردی در جلو حرکت می کرد به اتفاق دو نفر دیگر از راه می رسند و نفری از جمع جدا شده و بسراغ متصدی هتل رفته و کلید اتاقی را که قبلا رزرو شده است را دریافت می کند و به اتاق مورد نظر هدایت می شوم. این فرد که لهجه شدیدا اصفهانی دارد را قبلا دیده ام. همه او را <<حاج رضا>> می نامند. او دو کتاب از حسین فردوست که شرح خاطرات او بوده است را در دست دارد. به من می گوید این کتابها را برای تو اورده ام. می گویم من قبلا آنها را خوانده ام. بعد از یک مقدمه چینی درباره مزایای اینگونه شرح خاطرات نویسی، اعلام می کند که از تو می خواهیم چنین کتابی از شرح خاطرات خود درباره مجاهدین بنویسی. در کتاب حتی از بنیانگزاران اولیه سازمان تعریف و تمجید شود و نوک حمله بطور غیر مستقیم فقط با شرح خاطره و نه با تفسیر و تاویل، شخص رجوی باشد. فقط خاطره ای شرح داده شود و قضاوت درباره آن خاطره به خواننده واگذار شود. عاقبت این ماجرا چه بر سر نویسنده این مقاله آورد در حوصله این نوشته نمی گنجد.
۲- بازهم توسط محرمی به هتل هما انتقال می یابم. بازهم <<حاج رضا>> مرا احضار نموده است. علت آن درخواست مصاحبه به زبان آلمانی به مدت نیم ساعت و موضوع طرح همکاری سازمان مجاهدین با گروههای تروریستی آلمانی همچون گروه .R.A.F یا <<بادر ماینهوف>> است.
۳- اینبار توسط محرمی به یکی از خانه های امن وزارت اطلاعات منتقل می شوم. ایام ماه محرم سال ۷۴ است.<< حاج رضا>> اینبار از من می خواهد که قرار است مصاحبه ای درباره بمب گذاری در حرم امام رضا برگزار شود . تصمیم داریم تو و یک زن (یکی از سه نفری که در رابطه با قتل کشیشها محاکمه شده بود) در این مصاحبه شرکت کنید. باید در این مصاحبه مطرح کنی که در نشستی با رجوی او ضرورت بمب گذاری در حرم امام رضا را مطرح ساخت و تو و تنی چند دیگر مخالفت ورزیدید اما رجوی اعلام نمود برای پیشبرد خط ما، این عملیات ضروری است!.
۴- بازهم توسط محرمی به خانه امن وزارت اطلاعات منتقل می شوم اینبار <<حاج رضا>> در رابطه با مجاهد خلق زهرا رجبی (فائزه) از من سوال می کند. او ضمن بیان مطلبی از یکی از اسرای جنگ اهل یکی از روستاهای اصفهان که گویا چند وقتی را در یکی از پایگاههای مجاهدین گذرانده و بعد از بازگشت به ایران مورد تعرض وزارت اطلاعات قرار گرفته و برای رفع فشارها از خود به طرح مطالب هجوی پرداخته بود، می گوید منظورم انحرافات اخلاقی فائزه است. می گویم اصل اول در هر مبارزه ای، شناخت دشمن است لذا شما که با مجاهدین در حال جنگید باید بهتر از من از مجاهدین شناخت داشته باشید. اگر مجاهدین چنین آلودگی داشتند، نمی توانستند وارد عرصه مبارزه شده و اینهمه سختی را بجان بخرند. حتی اگر نمونه هایی در دورترین طیف هواداران هم مطرح بوده تشکیلات با آن برخورد می کرد. (۳)
۵- دیداری با سعید امامی دست می دهد . او به تنهایی به دیدارم در هتل آمده است. ضمن شرح آنچه که در ماههای آخر جنگ با عراق گذشته، یادآور می شود که از مقطع آزاد سازی خرمشهر همواره این ایران بوده که به خاک عراق حمله کرده و نیروهای عراقی صرفا در حالت دفاعی قرار داشتند اما عملیات آفتاب در فرودین سال ۶۷ توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران در منطقه فکه باعث شد که این قاعده شش ساله شکسته شود و نیروهای عراقی بعد از ۶ سال از حالت دفاعی خارج شوند. تغییر معادله در جنگ از همین مقطع به وقوع پیوست. عملیات چلچراغ ارتش آزادیبخش ملی ایران در منطقه خالی از سکنه مهران در واقع میخی بود که بر تابوت جنگ کوبیده شد. صلح به ایران تحمیل شد. او ضمن شرح این حوادث اعلام داشت که می خواهد گزارشی تهیه شود از فعالیت مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران و حضور نیروهای عراقی در پایگاهیشان و همچنین سلاحهایی که مجاهدین از عراقیها دریافت داشتند و نیروهای عراقی به آنها کاربرد آنها را آموزش می دادند.
و… البته چنین پیشنهاداتی همواره در زرورق رفع تضعییقات و گرفتاری ها و برخوردار شدن از امکانات پیچیده می شد اما چه کسی می توانست خونهای به ناحق بر زمین ریخته شده فاطمه مصباح ومسعود شکیبا نژاد و مادر ذاکری و مادر کبیری و دکتر کاظم رجوی را فراموش سازد؟ و چه کسی می توانست دهها خاطره با خواهر مجاهدش زهرا رجبی (فائزه) را به فراموشی سپرده و بر خون او پا گذارد؟. هنوز لبخند آخر فائزه قهرمان در دیدار با او و مجاهد خلق صدیق ابراهیم ذاکری در جلوی چشمانم با ذکر هر خاطره ای از او نقش می بندد. هنوز وصیت نامه مجاهد شهید علیرضا فتوحی و هزاران جاودانه فروغ دیگر برایم الهام بخش است.
ته چنین پیشنهاداتی به تفهیم اتهام می رسیم: << تو هم از تخم و ترکه مسعود رجوی هستی>>. <<با زن و بچه ات کاری نداریم اما ترا زنده نمی گذاریم>>. یا قبول دنائت و خودفروشی و یا قبول شدائد و سختی ها (۲). چه سعادتی برای یک انسان که بخواهد بر شرف انسانی اش پایبند بماند، از این بیشتر که دشمن در او چیزی از جنس <<مجاهد خلق>> آنهم از راس آنها که فدا و پاکبازی در او سمبلیزه می شود، یافت کند. با چه چیزی می شود این دستاورد را معاوضه کرد؟.
با تجربه ای که از برخورد با جنایتکارانی همچون سعید امامی و معاونش رضا دارم و شکنجه گران ساواک دارم، باید اعتراف کنم که نمونه ای همچون آنها در رذالت و دنائت و جنایت و دروغگویی ندیده ام و باید اعتراف کنم که رژیم آخوندی، تیز حمله اش به شخص اول مسئول مقاومت یعنی آقای مسعود رجوی است. آنها حاضرند حتی از تمامی مسئولان سازمان در گذرند اما از مسعود هرگز (۴). نگارنده این مقاله نه نیازی به مجاهدین دارد و نه ارتباطی ارگانیک با آنها و البته همچون هر هوادار مجاهدین و مقاومت بایستی بخشی از همان تنها منبع درآمد خود را بعنوان کمک مالی در اختیار مقاومت قرار دهد اما نمی تواند از بیان آنچه که شاهدش بوده است، صرفا بخاطر ثبت در تاریخ مبارزات مردم ایران چشم پوشی کند. و بنا به همین تجربه و با توجه به اشتغال نگارنده در کار آکادمیک علوم سیاسی، باید اعتراف کند که در تاریخ مبارزات خلق های جهان هیچگاه چنین حجمی از تبلیغات در راستای شیطان سازی از جریان مخالف در هیچ برهه ای از تاریخ قرین سابقه نبوده است. این جنایت و خیانت ابعاد مخربش بسا بیشتر از اعدامها و شکنجه ها و رنج و زخمهایی است که هر مجاهد و مبارزی باید در مسیر آزادی خلقش در حاکمیت های استبدادی و فاشیستی آنهم از نوع مذهبی اش بدان تن در دهد. یکی از ادعاهای رژیم و این بریده مزدوران در پی توهم موفقیت آمیز دانستن شیطان سازی خود همانا رویگردانی مردم از مجاهدین می باشد.
قسمت آخر بحث حاضر که درباره حضور مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران در خاک عراق و انتقاد پذیری مجاهدین است بعلت به درازا کشیده شدن مطلب، بطور جداگانه ارائه می گردد.

پاورقی:
۱- وقتی به دیدار این دو نفر برده شدم هیچ شناختی از هویت آنها نداشت. ماموران اطلاعات آخوندی همدیگر را بنام <<حاجی>> مورد خطاب قرار می دهند. بعد از جریان قتل های زنجیره ای با مشاهده عکس سعید امامی در روزنامه های رژیم پی به هویت او بردم. حاج رضا را هم وقتی به انگلیس رسیدم در مجله انگلیسی زبان مقاومت ایران عکس او را دیدم که مامور وزارت اطلاعات محمد صالح علاء معرفی شده بود.
۲- تمامی اینها به هفت سال اسارت برای نگارنده منجر شد. وقتی در اواخر سال ۸۱ از ایران خارج شده و در نهایت به انگلیس آمدم نامه ای از همسرم که خود نیز سالهای بین ۶۳ -۶۶ را در اوین گذرانده بود دریافت داشتم که نوشته بود: <<امیدوارم خروج تو از ایران نقطه پایانی بر رنج ها و مرارت های خانواده زجر کشیده مان باشد>>.
۳- بعد از شهادت فائزه در می یابم که وزارت اطلاعات برای گرفتن فتوای اعدام مجاهدین از یک مرجع و فقیه، اقدام به ساختن چنین محملهایی برای پوشش جنایات خود می کند و از همینجا به نقش سعید شاهسوندی در ترور شهید بزرگ حقوق بشر، دکتر کاظم رجوی پی می برم.
۴- در این رابطه جالب است که یادآور شوم که رضا می گفت: <<رجوی همه شما را فریب داده است. او مهدی ابریشمچی را هم فریب داده. اصلا وقتیکه من حرفهای او را می شنوم با وجود اینکه می دانم خودم چه کاره ام در پذیرش آن دچار شک و تردید می شوم>>.