حصار
از آقای علیرضا یعقوبی
 
در سال ۷۵ اسیر دست وزارت اطلاعات رژیم و تهدیدهای به مرگ سعید امامی و عربده کشی ها و شکنجه های روحی و روانی «حاج رضا» معاون اصفهانی اش و شکنجه های عنصر کریه المنظری بنام محرمی شکنجه گر وزارت اطلاعات شدم. در حین تهدیدها و عربده کشی ها و شکنجه های آنها، همواره زیر لب زمزمه می کردم: «گر نگهدار من آن است که من می دانم/شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد» و زمزمه دیگرم شعری بود از شاعری که امروز دهشتناک از آن آرمانها و این شعر فاصله گرفته است و لذا دیگر نمی تواند حامل ان ارزشها و آرمانهایی باشد که در این شعر نهفته است. خاطر نشان کنم که یک اشتباه تاریخی هم در همان دوران مرتکب شدم. شاید از روی ارتباط عاطفی بود که همچون تمامی مجاهدین و هوادارنش با این شاعر داشتم و آن اینکه او هرگز به «جامعه بی طبقه توحیدی» و ارزش هایی که مجاهدین با خود حمل می کنند، کافر نخواهد شد. اما هیهات، هیهات … .زنده مانده ام و شاهد چه چیزها که نیستم. آرزو می کنم ای کاش پیش از این مرده بودم و شاهد امروزی نبودم که به خطاها و به اشتباه محاسبه خود درباره افرادی که با آنها ارتباط عاطفی داشتم, اینگونه اعتراف کنم.
این شعر البته مقاله و نامه ای هم ضمیمه داشت که در تکذیب ادعاهای شاعر دیگری نوشته شده بود که برای اولین بار ادعای شکنجه و… در روابط مجاهدین داشت و شاعر سراینده شعر حصار، ضمن تکذیب آن، به واقعیتهایی اشاره کرده بود که امروزه تمامی آنها را به زیر علامت سؤال برده و مجبور است به تکذیب، تکذبیه قبلی خود برای توجیه عملکرد امروزش روی آورد. وقتی اینها را می بینم، بر افسردگیم که از دوران اسارت شروع شده، افزوده می شود و براستی باید خطاب به این شاعر بگویم: «به کجا چنین شتابان؟!!….».
شعر را به اشتراک می گذارم که مسلما آرزوی هر مجاهد خلق و هوادار عنصر تاریخی «مجاهد خلق» است که تار و پودش از عشق و عاطفه سرشته شده است و عامل وصل همه ما به آن آرمانها دقیقا همین سرمایه ای است که هنوز مرا پیرانه سر به خود گرم می کند.
حصار*
سربلند
سرخ
سهمگین
خیره سر
دلیر
آتشین
خون به روی خون، رگ به روی رگ
استخوان بر استخوان
سخت -
بافته
تافته به هم ز تارهای آهنین
با تنی ز سنگ و خاره و دلی از ابر و اشک و عشق 
ایستاده ای
در هجوم دشمنان خلق استوار
بر ستیغ کارزار
ای خصار!
-
ای حصار
-
خانه ی عقاب و آفتاب
-
زادگاه و مهد پویش و نبرد و آفتاب
سالها گذشت
رنج ها نثار شد
اشکها به روی برج و باروی تو ریخت 
استخوان بسی ز بهر خشت خشت تو شکست و سینه ها و قلب ها 
گسیخت
تا بر آئی و ببالی و بمانی ای بلند آسمانه پایدار
و بغرد و ببارد از ستیغ تو
{
سنگر نبرد خلق}
رعد انقلاب و آذرخش کارزار
* * *
-
ای حصار!
من ترا به دشمنان تو
{
که دشمنان خلق}
شاه و شحنگان
و از راه ماندگان و خائنان شناختم
و به سوی تو شتافتم 
به پای جان
دیدمت -
که قفل گشته ای تو از برون نه از درون*
و کلید فتح توست رهسپردن و گذر ز هفت خوان رنج و هفت شهر عشق
* * *
-
ای حصار
بی تو جبهه نبرد توده ها گسسته است 
{
همچون ابرهای پاره و پاره و عقیم}
با تو جبهه ی عظیم خلق
همچو ابرهای بارور - خیزگاه آذرخش سرخ
بر حیات و هستی ستمگران
با تو دشمنان به بیم
با تو زندگی هماره در جهش!
با تو قلب رزم پر طپش!
با تو فتح پیش روست
با تو قصه ی شکست توده ها-
سراب
با تو خلق رنجدیده همسفر 
با هزاران کاروان آفتاب
در تو 
با تو، ای حصار مهربان و سهمگین
-
ای حصار
لحظه لحظه ی جوانی و شباب ما 
{
در ستیز و رنج}
باغ باغ 
دشت دشت
چمن چمن 
غرق شبنم و طرواتست و لاله زار
با تو فصل واپسین عمر نیز
با هزارها هزار امید نوشکفته همسفر
هزاران 
طلایه دار نو به نو بهار
-
ای حصار، زین سبب
هم مرا تو گاهواره باش 
هم مزار (۹ مهر ۶۷)
* «حصار» تعبیری که شاه و شحنه و از راه بازماندگان به زعم خود از تشکیلات آهنین و انقلابی سازمان مجاهدین خلق ایران دارند.
*با یادی از سخنرانی پرشور برادر مجاهد مسعود رجوی در بهمن ۵۷ در ستاد مجاهدین چند روز پس از انقلاب که در میان جمعی از مجاهدین گفت: «در آینده چیزی جز رنج و خون و فشار و بازهم نبرد نصیب ما نیست. در پایان با نقل قولی از بنیانگذار کبیر محمد حنیف نژاد به سخنان خود پایان داد: درهای خروجی سازمان مجاهدین همواره به روی کسانیکه توان حمل بار سنگین انقلاب را ندارند باز است و درهای ورودی به سازمان است که به سختی باز می شود و برای باز کردن آن بایست رنج های بسیاری را متحمل شد.» (نقل به مضمون)