من یک قربانی هستم و دیگران مقصرند!۸-خرداد-۱۴۰۰
گاهی به این فکر میکنیم که مقصر مشکلاتمان یا وضع ناگوارمان کیست. گاهی به این نتیجه میرسیم که خودمان هیچ نقشی در این پیشامدهای ناخوشایند نداشتیم و این طرز فکر در بعضی موارد از قضا کاملاً درست است. اما این نوع نگاه گاهی میتواند به نیرویی مخرب و ویرانگر تبدیل شود که جهان را مسبب همه بدبختیهایمان میبیند؛ نگرشی به جهان و زندگی که روانشناسان به آن «ذهنیت قربانی» میگویند و معلوم است که قربانی همیشه از نظر اخلاقی برحق است، نه مسئولیتی متوجه اوست و نه پاسخگوی چیزی است.
به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: این مطلب را الیو مارتینو نوشته و در وبسایت «آریو مگزین» منتشر شده است. همچنین برای نخستینبار با عنوان «همیشه دیگران مقصرند» در پرونده اختصاصی چهاردهمین شماره فصلنامه ترجمان علوم انسانی با ترجمه آرش رضاپور منتشر شده و وبسایت ترجمان نیز آن را با همان عنوان منتشر کرده است. الیو مارتینو روانشناس و نویسندهای است که نوشتههایش در نشریاتی چون اسپکتیتور و سایکولوژی تودی منتشر شدهاند.
ذهنیت قربانی همان طرز فکری است که به پروراندن اعتقادی دسیسهوار میانجامد، مبنی بر اینکه فرد هیچ عاملیتی در زندگی خویش ندارد و موانعی غیرقابلعبور در زندگیاش نهاده شدهاند که به اتفاقات بدی ختم میشوند که او مسئول آنها نیست. قربانی میتواند، هنگام مواجهه با تغییر یا فلاکت، احساس بیچارگی کند.
روانشناسانی مانند کارل یونگ و اخیراً جردن پترسون، با تعقیب این موضوع تا زمان مارکوس آئورلیوس (۱) و پرتوافکندن بر روح زمانه او، چنین میگویند که این ذهنیت، به قول یونگ، برآمده از طبیعت مالکیت است. او میگوید قربانیها متوجه نمیشوند که خودشان میتوانند مسبب تنگناهایشان باشند، بنابراین نمیتوانند بفهمند که خودشان راهحل هستند. در نتیجه، قربانی جهان را همچون مسبب بدبختیهایش میبیند که یعنی میباید جهان تغییر کند تا بدبختیاش خاتمه یابد. اگر شما خود را فردی ضعیف و ناتوان از تغییر ببینید که صرفاً مهره شطرنجی است که در توطئهای مبهم به دام افتاده است؛ توطئهای که تنها به این دلیل طراحی شده است تا مانع از موفقیت شما شود، آنوقت کمکم احساس میکنید که در افق رویداد (۲) یک سیاهچاله به دام افتادهاید.
عجیب نیست که به پایین نگاهکردن از بالای پرتگاه هم ترسناک است و هم سرگیجهآور. این دقیقاً تعریف یک بحران هستیشناختی است. یونگ اینگونه خلاصهاش میکند: «دردآور است که ببینی چگونه یک نفر آشکارا زندگی خود و دیگران را ویران میکند و چون قادر نیست بفهمد تمامی این درد ناشی از خودش است، پیوسته به آن پروبال میدهد و حفظش میکند. هرچند آگاهانه نیست؛ چراکه آگاهی او معطوف به ناله و نفرین کردن دنیای غداری است که مدام از او دورتر و دورتر میشود. در واقع چیزی که توهماتی را میتند که جهان را پنهان میسازند، عاملی ناخودآگاه است. آنچه تنیده میشود، پیلهای است که در نهایت به تمامی او را در بر خواهد گرفت.»
پزشکان بهخوبی با این پدیده آشنا هستند. چنین ذهنیتی برآمده از تلاش برای تحملکردن چیزهای غیرقابلتحمل است و اغلب در پی تجربیات بد - گاهی تجربیات دهشتناک - ظهور میکند و آنها را بهگونهای به یکدیگر مرتبط میسازد که انگار الگویی در زندگی فرد وجود دارد که از کنترل او خارج است. رسیدن به چنین مرحلهای دشوار نیست؛ چراکه ذهن ما بهگونهای برنامهریزی شده است که بهعنوان سازوکاری برای بقا، بهسمت منفیگرایی حرکت کند. افرادی که با بحران روبهرو میشوند تمایل دارند آن را با شکلدهی به آن دسته روایتهای گوناگون زندگی فاجعهسازی کنند که در آنها شرایط خاصی قاعده بودهاند و نه استثنا. مهم این است که فکر اصلیای که در ذهن این افراد جریان دارد، این است که کنترلی ناچیز بر زندگیشان دارند.
چنین طرز فکری میتواند به سطحی توطئهباور برسد. برای این دست افراد، زندگی چیزی نیست که کنترلی بر آن داشته باشند، بلکه چیزی است که صرفاً اتفاق میافتد. بیمار فکر میکند زندگی به او جفا کرده است، تقدیرش این است که عذاب بکشد، احساس یأس، بیچارگی و شکست میکند. اما تضادی دیگر، در سطحی عمیقتر، در جریان است. فردی که از پذیرش هیولاهای درونش سر باز زند به دیگران فرافکنیشان میکند تا از پذیرش و ادغام آنها در خویشتن جلوگیری کند. بهطور خلاصه، ویژگیهای منفیاش را بهسمت دیگران میراند؛ چراکه عصبانیشدن از جهان سادهتر از سفر به دنیای ترسناک درون است. همین تمرکز بر بیرون و فقدان خودنگری است که ذهنیت قربانی را ایجاد میکند، یعنی همان چیزی که از نظر روانشناسی خردکننده است.
تردید چندانی نیست که این حس عمیق فقدان کنترل بر روایت زندگیِ فرد زندانی است خودساخته، درست همچون پیشبینیای که فرد آنقدر بدان اعتقاد دارد که ناخودآگاه شرایطی را به وجود میآورد تا محقق شود. در این مرحله، اغلب یکی از این دو حالت اتفاق میافتد، فرد یا به فروپاشی درونی میرسد یا به فروپاشی بیرونی و انفجار خشم. آنهایی که دچار فروپاشی درونی میشوند غرق در افسردگی یا الگوهای رفتاری خود ویرانگر میگردند تا به از خودبیگانگی و پوچی برسند. آنهایی که منفجر میشوند به دنبال این میگردند که تا جایی که میتوانند جهان اطرافشان را تحت کنترل درآورند، یعنی به جستوجوی تأییدی بیرونی میپردازند تا به جهان معنا داده و اضطراب ناشی از عدم کنترلشان را تسکین دهد.
زمانی که در جهان به دنبال شرارتی بگردید که افرادی خارج از کنترل شما به وجودش آوردهاند، تهدیدی هستیشناختی به جانتان خواهد افتاد. شاید گروهی همفکر بیابید که آنها هم دچار چنین ترسی باشند و همین باعث شود، برای تسکین ناامیدیای که دست به گریبانتان است، در مبارزهای شرکت کنید که برای تغییر جهان خارج به راه انداختهاید. ذهن قربانی سخت و قدرتمند است. قربانی همیشه از نظر اخلاقی برحق است، نه مسئولیتی متوجه اوست و نه پاسخگوی چیزی است و همیشه سزاوار همدلی است.
این ذهنیت، آنگونه که جاناتان هایت میگوید، ممکن است بهشکل بالقوه ناشی از والدین هلیکوپتری باشد، یعنی والدینی که پیوسته مراقبند فرزندانشان در معرض موقعیتهای سخت قرار نگیرند. اصطلاحی که من دوست دارم به کار ببرم «اثر پر قو» نام دارد که به پرورش کودکانی میانجامد که هیچگاه نمیآموزند چگونه با درد و چالشهای عاطفی کنار بیایند و زمانی که پا به بزرگسالی مینهند، متوجه میشوند سازوبرگ لازم را برای پیمودن تجربیات دشوار بلوغ ندارند. روانشناسان به کمک تجربه و تمرین یاد میگیرند که اجازه ندهند این حملههای خشم واکنششان را تغییر دهد. برخلاف آنچه تصور میشود، خشم ناب، یعنی همان چیزی که اغلب مردم را وادار به عقبنشینی میکند، دقیقاً همان چیزی است که به شما میگوید فرد چه مشکلی دارد، چیزی که میتوانید با دانستنش رفتاری همراه با مهربانی و احترام در برابر او در پیش بگیرید تا کمک کنید خشمش را هدایت کند.
کلید رهایی فرد از این زندان خودساخته تنها در دستان خودش است و بستگی به بازسازی شناختی او، تغییرات رفتاری و مهار احساسیاش دارد. حرف بر سر انکار اعمال هولناک حال یا گذشته نیست، بر سر «مثبت اندیشی» یا «شاد»بودن هم نیست -که هر دو در روانشناسی بالینی کاملاً رد شدهاند؛ راهحل، درعوض، در معنادادن به روایت زندگیتان از طریق تبدیلشدن به بازیگر اصلی آن است. وقتی خود را به عنوان کسی ببینید که عامل درد و رنج خویش است و تصمیم بگیرید به دیگران اجازه ندهید آنها را کنترل کنند، آن زمان است که کلید زندان خود را یافتهاید.
پینوشت:
۱- امپراتور روم در قرن دوم میلادی.
۲- منطقهای از فضا - زمان که تحت تأثیر سیاهچاله است و هرچه بدان وارد شود به درون سیاهچاله سقوط خواهد کرد.