بند کفش! (گفت و شنود)

 دروغ نامه کیهان  ۶ آذر- ۱۴۰۰

بند کفش! (گفت و شنود)

مرید رهبری گور به گوری

همکار وردیف حمید نوری

همان سربازجونی جانی کینه توز

برای رژیم جنایتکارشده قوز بالاقوز

برای دفاع از عوامل جانی که می کنن سرکوب

 مقابل معترضان اصفهانی شده بودند  میخکوب

از وحشت وترس تارژیم نامشروع نشه وازگون

 باآتش به چادر کشاوزان شبانه  زدند شبیخون

همراه  با پرتاب گازاشک آورگلوله کردند شلیک

اما سربازجو با وارونه گویی واتهام کرده تشکیک

 تابگه نه کشاورزان اصفهانی که  مشتی فرصت طلب

 باچاقو شیشه بانک شکستند ... تا مطالبه کنند طلب

بسیجی چاقو زدند اماکن عمومی کردند تخریب

 اراذل اجاره اسراییل بودند و اهل حقه وفریب

خلاصه سربازجو برای اینکه واقعیت کنه  انکار

 چون حمید نوری دروغ سرهم کرده این جنایتکار

تا ماهیت رسوای سرکوبگران وحشی کنه وارونه

پاسخ نده به کشاورزان ازدست داده اموال و خونه

نقل کرده این  عوضی رقیب ابلیس

از همکار پاسدارش  که شده  پلیس

 خواسته راننده ای را کنه جریمه

گفته  می دونی کیم بخداکه کریمه؟

گفته کیستی گفت بند کفشتم محکم بنبد؟

خفه میشم یا نفرست مرا به توی بند

 چون می افتم زیر دست سربازجو

بدتراز حمید نوری می کنه پُرس وجو

گفت: کشاورزان اصفهان بعد از مذاکره با دولت، به تجمع خود پایان داده و صحنه را ترک کردند ولی تعدادی از اراذل اجاره‌ای به بهانه مشکل آب، دست به آشوب زده‌اند!
گفتم: پهلوان‌پنبه‌ها از غیاب کشاورزان غیور اصفهانی سوءاستفاده کرده‌اند.
گفت: شیشه‌های بانک را شکسته‌اند، اموال عمومی را تخریب کرده‌اند، یکی از نیروهای بسیج را چاقو زده‌اند و ... شعار دیکته شده اسرائیل به اراذل اجاره‌ای فتنه آمریکایی- اسرائیلی
۸۸
را تکرار کرده‌اند که «نترسید، نلرزید، ما همه با هم هستیم»!
گفتم: یعنی وقتی که فقط عده ‌اندک خودشان هم در صحنه بوده‌اند بازهم می‌ترسیدند و می‌لرزیدند؟!
گفت: حیوونکی‌ها فکر کرده‌اند با شهادت همت و کاظمی و خرازی و ... اصفهان از سرداران غیور و پاکباخته خالی شده است و می‌خواهند به خاطر سیلی‌های آبداری که آن سرداران بزرگ به آمریکا و اسرائیل زده‌اند از مردم اصفهان انتقام بگیرند!
گفتم: موز اگر قوت داشت کمر خودش را راست می‌کرد!
گفت: اتفاقاً اراذل اجاره‌ای هم بعد از رو‌به‌رو شدن با نیروهای حزب‌الله بد‌جوری به تته پته می‌افتند!
گفتم: افسر راهنمایی می‌خواست راننده‌ای را جریمه کند. راننده گفت؛ میدونی من کی هستم؟ افسر گفت هرکس می‌خواهی باش.
حالا کی هستی؟ گفت؛ بند کفشتم! محکم نبند که خفه میشم!