آتش سوزی در یکی از کافه های تهران که رسانه ای نشد+فیلتمl

 آتش سوزی در یکی از کافه های تهران که رسانه ای نشد۱۴-شهریور-۱۴۰۱

کسانی که چهارشــنبه شب 9 شهریور ماه برای تماشــای فیلم ترســناک به یکی از کافه های مرکز شهر رفته بودند، اصلا تصور نمی کردند در دنیای واقعی لحظه های ترســناکی را تجربه کنند.

دود آتش ساعت 8 و نیم شب همه کافه را گرفت. دود و زبانه هــای آتش آنقدر زیاد بود که افرادی کــه در کافه بودند را مجبور کرد به پشــت بام پناه ببرند، پشت بامي که به قول غزل یکی از کسانی که در آتش گیر کرده بود تنها راه نجات بود.
غزل که به همراه یکی از دوستانش و طبق قرارهای همیشگی شــان برای تماشــای فیلم به کافه «گ» رفته بود میگویــد: «فیلم مثل همیشه ســاعت 8 و نیم شــب شروع می شــد. من کمــی زودتر از دوســتم رســیده بودم و منتظر بودم که دوستم از راه برسد. همین طور که به در ورودی نگاه میکردم متوجه شدم دود سیاهی از پله ها به سمت ســالن می آید. همان لحظه یکی از کارکنــان کافه هم فریاد زد که کافــه را ترک کنیم. بــا توجه به دود کمی که ســالن را گرفته بود فکر می کردم آتش سوزی جزئی و مختصری است، ولی وقتی به پله ها رسیدم دیگر چشــمهایم هیچ جا را نمی دید.
حتی نمی توانســتیم نفــس بکشــیم. هیچ کس پله های خروجی را پیدا نمی کرد برای همین مجبور شــدیم به پشت بام برویم.»
اما نایلونی که روی داربستهای پشــت بام کشــیده بودند باعث شده بود دود آنجا جمع شــود و نفس افراد گرفتار در آتش را به شــماره بیندازد.
غزل میگوید: اصلا نمی خواهم شــور ماجرا را زیاد کنم، زیــر نایلون ها دود جمع شــده بود و نمی توانستیم نفس بکشیم. یکی ازپســرهای جوان سعی کرد با کلید نایلون را پاره کند، اما سقف آنقدر فرســوده بود که آجــر زیرپایش رها شــد و چند تا آجر هم روی سر دو سه نفر دیگر که پایین بودند افتاد.

آتش سوزی - کافه گودا یاس

این وقایع را من با چشم خودم دیدم. حتی وقتی بلاخره نجات پیدا کردیم و به در خروجی رسیدیم از ماموران آتش نشانی هم حال کســانی که آجر روی سرشان افتاده بود را پرسیدم. من فکر میکردم خدای ناکرده جانشــان را از دست داده باشند چون پیراهن دوست یکی از آنها پر از خون شده بود. ولی یکی از ماموران آتش نشانی گفت خوشــبختانه فوتی نداشته ایم و چند نفر را به بیمارستان برده اند.
من فقط زنگ میزدم و دنبال دوستانم میگشتم. یکی از دوستانم که افتادن آجر روی ســر یکی از پسرهای جوان را دیده بود، حالش بد شد و مجبور بودیم او را به بیمارســتان ببریم. همه شوکه شــده بودیم. هنوز هم حالمان خوب نشده است.

ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم

با اینکه این آتش ســوزی چند شاهد دارد و حتی می خواهند این موضوع را از طریق مراجع قضایی پیگیری کنند، اما هیــچ خبــری از دود و آتش در این کافه نیســت. غزل میگوید:«شــبانه سقف و دیوارها را رنگ کرده اند و دوباره فیلم هم نمایــش می دهند. حتی یک اســتوری هم گذاشــته اند که ما بیدی نیســتیم که با این بادهــا بلرزیم. همه کســانی که ماجرای آتش ســوزی را استوری یا پســت گذاشته اند هم بالک و ریپورت کرده اند.
مــن خودم در یک رشته اســتوری در اینستاگرام ماجرا را توضیح دادم و این کافه را تگ کردم. بعد از چند دقیقه استوری هایم را ریپورت کردند و اســتوریام حذف شــد. به ما هم هیچ جوابــی نمی دهند. حتی یک عذرخواهی خشــک و خالی هــم از ما نکردند. یک جمله می گفتند برای اتفاقی که افتاده متاسفیم شاید این قدر ناراحت و عصبانی نبودیم. بالاخره اتفاق است و پیش می آید ولی ایــن همه پنهانکاری و بی توجهی بــه حال کســانی که در آتش گیر کرده بودنــد خیلی عجیب و ناراحت کننده اســت.
تازه امروز بعد از کلی تحقیق و پــرس و جو، دلیل آتش ســوزی را یکی از کارکنان افغان لو داد و گفت آشپزخانه مدیر ندارد و سرآشپز هم به دلیــل اینکه حــق و حقوقش را ندادند رفته و فعلا غذاها را خود بچه های افغان که دســتیار آشپز بودند می پزند. گویا روغن درون یکــی از تابه ها آتش گرفته و نتوانســته اند آتش را خاموش کنند. البته این کارگر هم گفته به کسی نگویید چون خیلی سریع همه را اخراج می کنند.»

هفت صبــح