يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "دولت از كجا ضربه مي خورد؟ "

اوین نامه ی کیهان 3 شنبه 5 آبان ماه سال 1394
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان "دولت از كجا ضربه مي خورد؟ "

دولت در موقعيت متناقضي قرار گرفته است. اصالتاً بايد کانون صيانت از منافع ملي و خط مقدم دفاع باشد و در عين حال يکي از مراکز اصلي در حوزه آسيب پذيري و نفوذ تلقي مي شود. ميان آنچه دولت بايد باشد با آنچه هست فاصله هايي ديده مي شود که طبيعتاً به خاستگاه، چيدمان و ترکيب، ظرفيت و قابليت دولت و ميزان ژرف انديشي و اعتماد به نفس و استقلال فکري و انسجام و اهتمام آن باز مي گردد. توقعاتي از هر دولت از جمله دولت يازدهم وجود دارد که متاسفانه برخي واقعيت ها، برآورده شدن آن انتظارات را به چالش مي کشد. به عنوان مثال وقتي مي شنويم فلان مدعي اصلاح طلبي (عضو شوراي شهر اول تهران) دولت را «رحم اجاره اي اصلاح طلبان» مي نامد يا آن ديگري (وزير کشور دولت اصلاحات) از آقاي روحاني به عنوان «کاتاليزور» اصلاحات ياد مي کند و يا طيفي از اين آدم ها با صراحت مي گويند «دولت فاقد گفتمان و عقبه مستقل اجتماعي است و هر چه از گفتمان و پايگاه اجتماعي دارد مديون ماست»، اما در مقابل اين جريان پردازش افکار عمومي چيزي جز انفعال و سکوت و تسليم ديده نمي شود، آن گاه اين سوال پيش مي آيد که برخي اجزاي دولت چه قدر خود را مستقل و محترم و داراي عزت مي شناسند تا بتوانند در قواره هاي عزت و شخصيت ملي ظاهر شوند؟
    
طبعاً پاسخ سوال بعدي سخت تر مي شود مبني بر اينکه وقتي دولت نتواند نسبت خود را با چهار تا و نصفي عنصر ورشکسته اما پرروي سياسي معلوم کند و نوعي احساس بدهکاري ديده مي شود، به طريق اولي چگونه مي تواند در برابر بيگانگان -از آل سعود پيزوري تا آمريکا و استکبار غرب- سينه سپر کند؟ اين يک واقعيت رنج آور است که اعضاي غيرتمند دولت و حاميان صادق و دلسوز آن بايد برايش چاره اي بيانديشند. اگر نه همين مي شود که وزير خارجه آلمان را با آن استقبال و مراسم کم سابقه در تهران تحويل بگيرند و نشست مقدماتي خلق الساعه براي «کنفرانس مونيخ» ترتيب دهند و فرش قرمز براي وي در دانشگاه تهران پهن کنند اما همين وزير سر به زير نزد صهيونيست ها، در همان نشست خواستار احترام ايران به رژيم صهيونيستي شود و 2 روز بعد که به رياض سفر کرد به پاسداشت همه آن سرويس دادن هاي نابه جا، خليج فارس را «خليج عربي» بخواند! آيا از همين نمونه هاي زبان درازي کوتوله هايي نظير عادل الجبير و والتراشتاين نمي توان سرنوشت عملکرد دولت و وزارت خارجه درباره برجام را حدس زد؟ آيا عجيب نيست که طرف غربي، برجام را مبتني بر بي اعتمادي و مقدمه جمع کردن بخش مهمي از زيرساخت هسته اي ايران بخواند اما اين طرف، کساني همين توافق را مسير آشتي کنان با آمريکا و مدل قابل توسعه براي شراکت هاي بيشتر از جمله درباره مسائل مهم منطقه نظير سوريه و گشايش سفارت شيطان بزرگ بنامند؟! معلوم نيست مخاطب بايد از صداقت نهفته در کلمات يک مقام دولتي خوشحال باشد يا غمگين، که مي گويد «تمام تلاش خود را مي کنيم که خداي ناکرده فريب طرف مقابل را نخوريم»! معلوم نيست بايد از صداقت نهفته در نامه 4 وزير به رئيس جمهور که هشدار مي دهند بي تدبيري هاي اقتصادي دولت، در حال نابود کردن آثار رواني توافق هسته اي است، چه احساسي پيدا کرد و درباره واکنش مشاور ارشد رئيس جمهور (ترکان) به همين نامه مبني بر اينکه 4 وزير دنبال «رانت» و «پول مفت» بوده اند، چه قضاوتي بايد داشت. آيا اينکه از هر گوشه دولت، صدايي ناهمخوان با ديگري بلند است و برنامه اي غير از برجام کذايي که اين اجزا را هماهنگ کند ديده نمي شود، دغدغه برانگيز نيست و مخاطب عام را وادار نمي کند نسبت به روند دولت در حوزه صيانت از منافع ملي نگران باشد؟! آيا بار کردن تمام تکاليف مديريتي بر دوش فرافکني و بهانه جويي و مسئوليت ناپذيري، مي تواند کمترين دستاوردي در حوزه کفايت و کارآمدي و اقتدار و پيشرفت ملي داشته باشد؟
    ماجراي مذاکرات و توافق موسوم به برجام- با هر قضاوتي که نسبت به آن بشود- عبرت ها و درس ها و هشدارهاي مهمي با خود به همراه دارد. يکي از مهم ترين نتايج اين آزمون، واقعي شدن ظرفيتي از بدفهمي و سوء برداشت نسبت به خود و حريف است. اينجا يکي از بزنگاه هاي مهم نفوذ است. دو طيف، يکي از سر خطا و ديگري به عنوان خط برنامه ريزي شده - ندانسته يا از سر تعمد- به انحطاط و ابتذال شعور عمومي دامن مي زنند و از تضارب اين دو خط، عملاً تحريف و تحميق و تحقير و خودکم بيني و انفعال و «ما نمي توانيم» سر برمي آورد. وقتي يک مدير يامشاور ارشد اشتباهي، به هر انگيزه اي مي گويد «ما فقط در حوزه آب گوشت بزباش و قرمه سبزي، برتري تکنولوژيکي داريم»، «بايد مدير از خارج وارد کنيم»، «آمريکا ظرف 5 دقيقه مي تواند تمام ظرفيت دفاعي ما را نابود کند» و...، پارسنگ که نه، وزنه هاي سنگيني را در کفه ترازوي دشمن مي گذارد؛ هم او را جسورتر مي کند و هم بر طلبکاري اش پاي ميز مذاکره مي افزايد. وقتي يک مدير ارشد دولتي يا غيردولتي براي متني پر از آسيب و منفذ و پر خلل و فرج نام «فتح الفتوح» يا «پيروزي بزرگ تر از فتح خرمشهر» اطلاق مي کند يا مثلاً در همايش «روز ملي روستا »مي گويد «اين توافق، در 100 سال اخير بي سابقه است»، طبيعتا «تلقين» حريف پسند را به عنوان يک «تلقي» قابل اعتماد (خودي) به افکار عمومي پمپاژ مي کند و ادامه اش همين مي شود که در قبال زياده خواهي و زورگويي و خباثت و بدعهدي دشمن بگويند «حق و حد ما همين بود» و تازه بايد ممنون معتدل ها (پليس خوب هاي) آمريکا در برابر تندروها و پليس بدهايشان هم باشيم!
    
مکتب عاشورا و قيام کربلا، گرانيگاه و عمود قائم نهضت ملت ما براي آزاد شدن از بند بردگي طاغوت هاو مستکبران عالم- استقلال و عزت ملي- است. تحريف و مغالطه يا بد تفسير و توجيه کردن اين قيام براي مثلاً توجيه رويکرد پرابهام دولت در نسبت با شيطان بزرگ و ديگر مستکبران عالم، زدن به ريشه و اصل انقلاب و جمهوري اسلامي است و نه فقط توجيه انفعال مقابل استکبار در فلان مسئله خاص. اين که گفته شود «درس داستان کربلا، مذاکره بود»، «امام حسين(ع) هم با عمر سعد مذاکره کرد و دست داد» و يا «دولت در مذاکرات هسته اي از تاکتيک امام حسين(ع) بهره جست»، دادن آدرس غلط به افکار عمومي و تحريف ميزان و فرقان الهي عاشوراست. کدام ناظر بيطرفي حتي اگر محبتي به امام حسين عليه السلام نداشته باشد، مي پذيرد که شعارها و مرام آن حضرت، مرام معامله و شراکت با يزيد بود چنان که برخي مي گويند مدل برجام را بايد به ساير حوزه هاي مشترک همکاري و شراکت و تعامل در سياست خارجي و مسائل منطقه اي - مشخصا با آمريکا -گسترش داد؟!
    همه آنهايي که در يکي دو سال گذشته به ويژه هفته اخير جهد بليغ کردند تا اشتياق مذاکره با آمريکا و تداوم آن را با داستان کربلاگره بزنند، يک بار اين شعارهاي راهبردي را که امام حسين(ع) پاي آنها ايستاد مرور کنند و سپس بگويند که اعتماد و حسن ظن به شيطان بزرگ انفعال در برابر او چه نسبتي جز تنافر و تناقض با اين شعارها دارد؛
     «
الاو ان الدعي ابن الدعي قد رکزني بين اثنين بين السلّهًْ و الذّلهًْ و هيهات منّاالذّله ...». «الموت اولي من رکوب العار...». «انّي لااري الموت الاسعادهًْ و الحياهًْ مع الظالمين الابرما». «والله لو لم يکن ملجا و لاماوي لما بايعتُ يزيد بن معاويه». «لااعطيکم بيدي اعطاء الذليل و لااقرّ اقرار (افرّ فرار) العبيد». آيا ترجمه امروزي «الدّعي ابن الدّعي» -زنازاده پسرزنازاده- مي شود «کدخداي مودب و معتدل» که مي شود با او توسعه همکاري و شراکت داد؟! (و البته که سهم کدخدا با رعيت اصلاقابل قياس نيست و رعيت مي شود صدقه خور ارباب!). شما را به خدا با هزار من سريش مي توان نرمش يکطرفه و حسن ظن بي حساب به مستکبران را به ماجراي عاشورا يا حتي صلح عزتمندانه امام حسن عليه السلام - در نهايت تنهايي و بي ياوري - چسباند؟ آيا امام حسن عليه السلام در همان دوران غربت پس از صلح، هرگز زبان برنده و صريح را درباره معاويه و اطرافيانش (عمر و عاص و ديگران) در غلاف کرد و در آن رويارويي و بحث معروف رسوايشان نکرد؟! اينکه به ما اهانت و اتهام روا دارند يا طلبکارانه سخن بگويند و دولتمرداني بگويند براي مصرف داخلي خودشان است، اقتدا به سيره امام حسن است يا امام حسين (عليهما السلام)؟!
    اين روحيه، خلاف روحيه جمعي ملت ايران است که در مکتب اهل بيت(ع) و بر محور شجاعت و عزت و دشمن شناسي و بصيرت و غيرت و حکمت پرورش يافته است. خطر چنين روحيه اي به مراتب بيشتر از امتيازهايي است که مثلابه واسطه برجام ممکن است به دشمن بدهيم. مسائل مهم تر از برجام اينهاست. «دشمن زدگي» به هر دليل و با هر توجيهي که باشد، براي يک ملت و دولت در معرض تهديد، مصيبت بار است. احساس صميميت با دشمن - چنان که در برخي گفتارها يا رفتارهاي نا به جاي ديپلماتيک به دفعات ديده شد- يا احساس ابهت و جبروت در دشمن يا رعب و خود کم بيني و تلقي يا تلقين اينکه هر چه قدر عقب بنشينيم و امتياز بدهيم، طبيعي است چون حد و حق ما همين پايين دستي است، دقيقا خلاف مصلحت عاليه يک ملت است، چه سياستمداري بخواهد با دشمن بجنگد و چه مذاکره و صلح کند. در حقيقت صاحبان چنين تلقي هايي نه تنها رزمندگان مقاومي براي امنيت و منافع ملي نيستند، بلکه حتي مذاکره کنندگان و معامله کنندگان و صلح کنندگان شايسته اي هم نيستند.
    
اصلالازم نيست کسي حقوق خوانده يا ديپلمات باشد تا بفهمد «همزماني» تعهدات در کنار «توازن» و برگشت پذيري و ضمانت اجرا و تضمين قرارداد، يک اصل کاملابديهي حتي در معامله ميان دو فرد عوام و بي سواد است. با اين وصف چه اتفاقي مي افتد که تيم ايراني مي پذيرد تعهدات چند لايه و متعدد خود را قبل از روز اجراي توافق انجام دهد و پس از آن تازه «روز اجرا» برسد تا مثلاحريف، تعليق بخشي از تحريم ها را به اجرا بگذارد؛ آن هم با اين استخوان لاي زخم که تحريم ها- برخلاف تعهدات برگشت ناپذير ما- به سرعت چکاندن يک ماشه، برگشت پذير باشد و با کمترين شکايت و بهانه اي، الزاما بايد براي ادامه تعليق تحريم ها، نظر مساعد هر 8 عضو کميسيون مشترک جلب شود؟! آيا به اين معنا - و به انواع قرائن - توافق موسوم به برجام، عبرت آموز نيست؟ و اگر انواعي از اين ايرادها و آسيب هاي بزرگ در جاي جاي آن- مانند يک ميدان مين- تعبيه شده، نبايد نخبگان و صاحب نظران ما نگران ابهام ها و ضعف هاي ساختاري و خسارت هاي بزرگ محتمل در مسير اجراي برجام و تبعات آن باشند؟
    
دولت در ابعاد «استقلال سياسي- فکري»، «تحليلي- رويکردي»، «نحوه تعامل با دوستان و دشمنان» و «قضاوت کلان نسبت به خود و بيگانه» دچار آسيب ها و خطاهاي متعددي است. اين آسيب ها و رخنه ها بايد برطرف شود، چه به همت اعضاي مومن و غيور دولت، چه با مطالبه صاحب نظران و نخبگان و کارشناساني که دل مشغولي هاي انقلابي يا حتي صرفا ملي دارند. اگر انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي مبتني بر بسيج هميشگي نيروها و ظرفيت هاست، اولويت بسيج ملي بستن اين آسيب ها و روزنه هاي فرهنگي، سياسي، مديريتي، اقتصادي و امنيتي است. البته بايد ميان «خطا و بدفهمي» و «خط نفوذ و تحريف و تحقير»، مرز پررنگي ترسيم کرد تا ظرفيت خودي در خدمت دشمن قرار نگيرد نويسنده: محمد ايماني