گفت وشنود
دروغ نامه ی کیهان 23 مهر- 91
گفت : یارو پوشید لباس سرگذاشت کلاه ، همسرش
خیره شد، به این کرد نگاه
گفت می خواهی بری کجا ای مرد؟ گفت میرم مجلس
ختم باش خونسرد
همسرش پرسید خریدی گوشت ونان ، با برنج ، یا
پرداخت کردی اجاره مان
یارو گفت نه، زنش گفت بشین تو خانه ،چون عزای
واقعی هست در این آشیانه
گفت: ديويد كامرون نخست وزير انگليس با اشاره به شرايط اقتصادي
شكننده كشورش خطاب به مردم انگليس گفته است؛ «واضح بگويم، ما در حال غرق شدن
هستيم.»
گفتم: به جهنم! راستي چرا؟!
گفت: توضيح داده كه رشد اقتصادي انگليس به صفر نزديك شده، درآمدهاي دولت كاهش يافته، بسياري از شركت ها ورشكست شده اند و...
گفتم: حيوونكي ها قرار بود جمهوري اسلامي ايران را با تحريم هاي اقتصادي فلج كنند، ولي خودشان به اين حال و روز فلاكت بار افتاده اند.
گفت: هنوز هم كه درباره تحريم هاي سخت تر عليه ايران قمپز در مي كنند.
گفتم: چه عرض كنم؟! يارو كفش و كلاه كرده بود كه از خونه بيرون بره، زنش پرسيد كجا؟ يارو گفت ميرم مجلس ختم، پرسيد، نون و گوشت و برنج خريدي؟ يارو گفت؛ نه! پرسيد اجاره خونه رو پرداخت كردي؟ يارو گفت؛ نه! و همسرش گفت؛ مرتيكه بيا بتمرگ! عزاي واقعي همين جاست!
گفتم: به جهنم! راستي چرا؟!
گفت: توضيح داده كه رشد اقتصادي انگليس به صفر نزديك شده، درآمدهاي دولت كاهش يافته، بسياري از شركت ها ورشكست شده اند و...
گفتم: حيوونكي ها قرار بود جمهوري اسلامي ايران را با تحريم هاي اقتصادي فلج كنند، ولي خودشان به اين حال و روز فلاكت بار افتاده اند.
گفت: هنوز هم كه درباره تحريم هاي سخت تر عليه ايران قمپز در مي كنند.
گفتم: چه عرض كنم؟! يارو كفش و كلاه كرده بود كه از خونه بيرون بره، زنش پرسيد كجا؟ يارو گفت ميرم مجلس ختم، پرسيد، نون و گوشت و برنج خريدي؟ يارو گفت؛ نه! پرسيد اجاره خونه رو پرداخت كردي؟ يارو گفت؛ نه! و همسرش گفت؛ مرتيكه بيا بتمرگ! عزاي واقعي همين جاست!
گفت : سربازجوی مجنون ، این پلید تشنه به خون
شکنجگاه اوین کرده گلگون ، گیر داده به دیوید کامرون
گفتم : دیوید کامرون دیگه کیست؟نزاع سربازجو با این برسر چیست؟
گفت : وی هست نخست وزیر انگلیس ، گیر به وی داده سربازجوی
کاسه لیس
میگه چون مخالفت میکنه به پروژه هسته ای ، انگلیس مواجه
شده با اقتصاد ور شکسته ای
گفتم : برای چه بازجوی زنجیری دیونه؟ از موضع فرار به جلو
گرفته است بهونه
کیست که نداند اقتصاد وارداتی وابسته؟کشور نابود کرده مردم
محروم ودل خسته
گفت : یارو پوشید لباس سرگذاشت کلاه ، همسرش خیره شد، به این کرد نگاه
گفت می خواهی بری کجا ای مرد؟ گفت میرم مجلس ختم باش
خونسرد
همسرش پرسید خریدی گوشت ونان ، با برنج ، یا پرداخت کردی
اجاره مان
یارو گفت نه، زنش گفت بشین تو خانه ،چون عزای واقعی هست در
این آشیانه