ایمیل
در یافتی " آقا نور که بود؟ به کجا وصل بود؟ چگونه پیروانش 33 سال است در
ایران حاکم شده اند وبهمان سبک وی حکومت می کنند؟
" آقا نور "
دکتر عباس منظرپور. 22 مهر-91
اولین روضه خوان دوره ای تهران صاحب ملک سفارتخانه
های آلمان و انگلیس. سلسله یادداشت هایی که می خوانید از دو کتاب
خاطرات دکتر عباس منظرپور از جنوبی ترین بخش ها و خیابان های تهران برگرفته شده
است که در تهران انتشار یافته است
اولين روضه خوانی كه روضه " دوره ای” را
در تهران مرسوم كرد " آقانور" بود. پيری او را به ياد می آورم. قدی
كوتاه، كمی چاق، محاسنی خيلی بلند و مثل برف سفيد داشت. عمامه اش مشكی و لباس
معمولی روحانی به تن می كرد.مردم می گفتند نور از" آقا " می بارد.
و بهمین جهت به " آقا نور " شهرت داشت.هيچكس نام واقعی او را نمی
دانست. مردم خيلی به او اعتقاد داشتند. تا پيش از " آقا نور" روضه ها
معمولا يا در ايام عزاداری و يا به مناسبت " نذر" وامثال آن خوانده می
شد و اين " آقا نور" بود كه " روضه " را تابع نظم و قانون
كرد.خيلی " مجلس" داشت و به همين مناسبت روضه هايش بسيار كوتاه (تقريبا
2 تا 5 دقيقه) بود. مردم به همين هم راضی بودند و صرف حضور" آقا نور" را
در خانه خود، باعث سلامتی و خوش بختی و برکت می دانستند.به محض اين كه روی
صندلی (به جای منبر) می نشست يك استكان چای يا " قنداق " به دستش می
دادند و استكان را به دهان می برد و لب خود را با آن آشنا می كرد و گاهی چند قطره
ای از آن را می نوشيد و بقيه را پس می داد.همسايه ها و بيمارداران هر يك مقداری از
چای يا قنداق " آقا " را برای سلامتی بيمار خود همراه می بردند.آقا نور با " الاغ "
حركت می كرد و هميشه يك نفر دنبالش بود. همراه او را " پا منبری” می
ناميدند. چون
به غير از اين كه از الاغ " آقا " نگهداری می كرد، بعضی اوقات در داخل
مجلس " پای منبر" آقا " هم می ايستاد و بعضی مرثيه ها را دو صدائی
با هم می خواندند.همين " پامنبر" خوان ها بودند كه پس از چندی خود
" روضه خوان" می شدند و يكی از آن ها همسايه ديوار به ديوار ما بود كه
7- 6 سالی هم از من بزرگ تر بود.الاغ " آقا " خيلی خوب خورده و پرورده
و در ضمن نا آرام و "چموش" بود.علت ناراضتی حيوان هم اين بود كه كسانی موهای
بدن حيوان را می كندند و داخل مخمل سبز می گذاشتند و پس از دوختن، آنرا برای
" رفع چشم زخم " به گردن اطفالشان می آويختند.و چون حيوان از كندن موهای
بدنش ناراحت بود، كسانی و بخصوص بچه هايی را كه به او نزديك می شدند " گاز
" می گرفت! يكی از اين بچه ها خواهر كوچك من بود كه خيلی هم بچه ناآرامی
بود. الاغ شكم او را به دندان گرفته بود و با صدای فرياد بچه به كوچه دويديم و با
زحمت او را از دندان حيوان نجات داديم.و هنوز پس از حدود 60 سال، جای دندان الاغ
روی پوست شكم او پيداست!باری، كار " آقا نور" خيلی " سكه "
بود. غير از خانه های شهری، باغ و ساختمانی در " زرگنده " داشت كه به
آلمان ها اجاره داده بود. ( پيش از جنگ بين الملل دوم).آن موقع آلمان ها خيلی در
ايران بودند و در زمينه صنعت و تجارت بسيار فعال بودند و معلوم است در كارهای
سياسی و تبليغاتی به همچنين. روز دوازدهم هر ماه " قمری” منزل ما روضه بود و
"آقا نور" هم دعوت داشت.يك بار در اوائل سال 1320 آقا نور پيش از شروع
روضه مطلبی به اين مضمون گفت:اين "هيتلر" كه در آلمان پيدا شده
"هيت لر" است. از " لرستان" رفته و سيد هم هست. نايب امام
زمان است و ماموريت دار همه دنيا را فتح كند و به "حضرت" تحويل بدهد.البته، اينها مطلبی بود كه
" آقا نور" می گفت و هيچكس در صحت آن شك نداشت.مدتی گذشت و " متفقين
" ايران را اشغال كردند و آلمان ها از كشور اخراج گشتند و ساختمان زرگنده
" آقا نور" به انگليس ها اجاره داده شد و مدت كمی پس از اشغال ايران،
روزی را به ياد می آورم.كه " آقا نور"
همانطور كه در خيابان ها و كوچه ها سوار بر الاغ به مجالس خود می رفت ( و معلوم
است در مجالس نيز) با صدای بلند اعلام می كرد كه :شب جمعه آينده، زلزله شديدی در
تهران بوقوع می پيوندد و فقط كسانی كه به امام زاده ها و اماكن مقدس پناه ببرند در امان خواهند
بود. معلوم است كه آن شب، تهران به كلی تخليه شد. ما هم با خانواده و با
" گاری” به شاه عبدالعظيم رفتيم و علت آن بود كه " ماشين دودی” به قدری
شلوغ شده بود كه مادرم ترسيد ما زير دست و پا له شويم.با اين حال بعضی از اشخاص كه
نتوانستند از شهر خارج شوند و به امام زاده ها بروند در وسط خيابان ها خوابيدند.آن
شب زلزله نيامد ولی ماه بعد كه " آقا نور" برای روضه به خانه ما آمد
بدون اين كه كسی علت نيامدن زلزله را بپرسد خودش گفت:حضرت به خواب كسی آمده و
پيغام داده كه چون معلوم شد مردم خيلی مومن و با عقيده هستند، دستور دادم زلزله
نيايد.البته اين را هم همه باور كردند. فقط پدرم كه " درويش" هم بود می
گفت: انگليسی ها می خواستند ميزان
نادانی ما را امتحان كنند كه با اين ترتيب به مقصود خود رسيدند!هيچكس حرف
پدرم را باور نكرد و پای دشمنی " تاريخ " درويش ها با روحانيون گذاشتند.
وقتی آقا نور مرد، در حقيقت تهران عزادار و تعطيل شد! محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصـه
ماسـت که در هر سر بازار بماند