قتل عام در اشرف، چرا؟ (قسمت آخر)
آقای
علیرضایعقوبی
13شهریور
در قسمت قبل مطرح کردیم که بزرگترین چالش موجود در برابر
«امپراطوری فرا ملی» همانا چگونه محدود ساخت آزادی های فردی و اجتماعی و «حقوق
بشر» و «خدمات اجتماعی» یا «کمک های سوسیالی» در تعریفی جدید از جایگاهش بود. چالش بنیادگرایان نیز بعد از فروپاشی «بلوک شرق» یافتن دشمنی
جدید برای شلیک کردن برای اشتغال مجدد «نیروهای جهادی» بود که بجز شلیک کردن و
استفاده از سلاح چیزی از «آموزش مدرن» در چنته نداشتند. همانگونه که صف و جبهه اول در «جنگ سرد» از «بنیادگرایان مذهبی»
بعنوان لشگر پیاده نظام علیه دشمن آن زمان یعنی «بلوک شرق» استفاده کرد، حال دغدغه
اشتغال این نیروهای جهادی را نیز بعنوان مزدوران سابق الاستخدام در سر داشت. اینجا
بود که تجربه رژیم بنیادگرای آخوندی در ضدیت با «استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای
جهانخوار» بکارش آمد بالاخص آنکه این رژیم توانسته بود با همین شعار تمامی
جریانهای انقلابی و مردمی یعنی سرمایه های مادی ایران را نابود ساخته و ایران را
به بیابانی خشک از هرگونه اندیشه و تفکر تبدیل سازد، امری که رژیم گذشته یعنی رژیم
شاه از تحقق آن عاجز مانده بود. این بود که «نیروهای جهادی» در تعریف جدید از جایگاهشان در هیبت
«اربابان دیروز»، «دشمنان امروز»شان را یافتند. صف و جبهه اول را در استفاده از
پیاده نظام «نیروهای جهادی» در «جنگ سرد» نظر بر این بود که در صورت کسب قدرت
«نیروهای جهادی» در کشوری اسلامی، واقعیت «آموزش» و رشد و ترقی و استفاده از صنعت
و دانش نوین بعنوان نیازی غیر قابل انکار در برابر شان قرار خواهد گرفت، در چنان
حالتی، این جریانات بخاطر برخورداری از صنعت و دانش نوین در برابر «دشمن کمونیست»
راهی جز روی آوردن به غرب که همچون آنها به «کتاب الهی» معتقد است، نداردند.
بیهوده نیست که در اوج جنگ بین ایران و عراق، هیئت آمریکایی با «کتاب انجیل»
بهمراه کیک و کلت به ریاست مک فارلن به دیدار خمینی و هیئت حاکمه ایران شتافت.
وجود انجیل برای تاکید بر مشترکات در برابر دشمن بی دین بود. عملکرد رژیم ولایت
فقیه به غرب آموخت که این جماعت اصلا نیازی به تکنیک و دانش و … نداردند. کشاندن
جامعه به اعصار میانی تاریخ در همه عرصه ها در نظر و عمل «ولی فقیه» بر هرگونه
«رشد» و «ترقی» مرجح است. بنیادگرایان مذهبی و یا «جهادگران مقدس» برای شلیک به سمت دشمن
جدید بعد از تمرینات اولیه بمب گذاری در اماکن و محل تردد و استقرار نیروها و
شهروندان غربی، به عملیات تروریستی بزرگ «۱۱ سپتامبر»
رسیدند. اینجا بود که بزرگترین بهانه ممکن برای محدود ساختن آزادیها و تمامی
دستاوردهای نیروهای پیشتاز در جوامع غربی فراهم آمد. قبلا زمینه لازم برای این
محدود سازی بلحاظ اقتصادی با فرار سرمایه ها به سوی کشف مرزهای جدید و ضعیف ساختن
نیروهای پیشتاز کارگری و صنفی و سندیکایی طی سالیان خصوصی سازی فراهم آمده بود.
بهترین بهانه برای پیش بردن هدف همانا «جنگ با تروریسم» بود. جنگ همواره یک استثنا در تاریخ بشریت است. در حالت جنگی بخاطر
شرایط اضطراری می توان خیلی از امور را تعطیل و محدود ساخت. به جنگ ۸ ساله ایران و عراق بنگریم، خمینی آن را «نعمت الهی» خواند چرا
که در پرتو آن توانست هرگونه خواسته مردمی را سرکوب و طرح آن را ممنوع سازد.
نیروهای انقلابی را سرکوب سازد و جامعه ایران را در فقدان نیروهای پیشتاز، بیدفاع
و خلع سلاح شده به مادون تاریخ سوق دهد. اگر در جنگ کلاسیک، جنگ فقط در جبهه ها
بخاطر اهداف مشخص همچون مشکلات ارضی بین دو طرف درگیر رخ می دهد در «جنگ با
تروریسم» جنگ به داخل شهرها و خانه ها کشیده می شود. اگر در جنگ کلاسیک از ابزار
آلات سنگین نظامی استفاده می شود و «جنگ سخت افزاری» است در جنگ با تروریسم دیگر
جنگ نه با سلاح های سنگین بلکه دستگاههای استراق سمع و اطلاع گیری و ابزار آلات
تعقیب و به تعبیری روشنتر«جنگ نرم افزاری» است. اگر جنگ در جبهه ها بین دو ارتش
کلاسیک بوقوع می پیوندد در جنگ با تروریسم این پلیس است که نقش آفرین می شود و
بجای ارتش کلاسیک می نشیند.اگر جنگ در جبهه های دو کشور، نسبی و بعداز مدتی به
توافق بر سر آتش بس و نهایتا به صلح می انجامد، جنگ با تروریسم همچون جنگ های
صلیبی، «جنگ مقدس» و مطلق و نامحدود و به یک قانون ابدی و دائم تا نابودی کامل یکی
از دو طرف درگیر تبدیل می شود. اینچنین است که مقوله «امنیت» از «آزادی» های فردی و اجتماعی و
«حقوق بشر» سبقت می گیرد. برای تحقق آزادی باید امنیت برقرار شود و لذا «آزادی»
موخره «امنیت» می گردد که برای تحقق آن می شود آزادیها را تعطیل و یا لااقل تا
برقراری کامل امنیت، محدود ساخت. جنگ با تروریسم هزینه های کلان خود را دارد، با
فرار سرمایه ها از غرب و کسری بودجه ناشی از افت رشد اقتصادی می توان و باید از
دامنه «خدمات اجتماعی» و «کمک های سوسیالی» کاست و تمامی دستاوردهای گذشته نیروهای
پیشتاز را به محاق و یا به سمت و سوی تعطیلی کشاند. تلفن خانه های مردم در خدمت به
«امنیت» کنترل و مورد شنود قرار می گیرد. چیزی بنام «حریم خصوصی» رنگ می بازد. این
است خدمات بنیادگرایی به «امپراطوری فرا ملی» و دنیای جدیدی که به آن «جهانی» می
گویند. حال که بطور نسبی جایگاه
دو صف و جبهه اول و تعریف از جایگاه جدید شان را مشخص ساختیم به سراغ صف و جبهه
سوم می رویم. مسلما در این دوصف ما با
یک خلاء روبرو بودیم. و آن خلاء عدم حضور توده های مردم و مردمی که در جهان امروز
بعنوان «انسان» زندگی می کنند و می خواهند فردایی هم را برای فرزندان خود بیادگار
بگذارند، بود. آنها مسلما مخالفت تمام خور شدن تمامی ثروتها و باقی گذاشتن میراثی
برای نسل های آینده هستند.که در دو صف بندی و جبهه یاد شده جایی ندارند. در جنگ فقط
جغد شوم نیستی و نابودی و «عدم» است که نغمه خوان است و این با ذات «انسان» که
سرشار از بارقه ی «حیات» است در تضاد است. بنابراین اگر دو صف و جبهه اول جنگ و
نابودی و «عدم» را نمایندگی می کنند در صف و جبهه سوم تمامی نیروها و شخصیت ها و
نیروهای پیشتاز صف و جبهه سوم که مبلغ سرزندگی و شادابی و «حیات» هستند، حضور
دارند. این صف و جبهه بیشک قافله سالار تمدن و تکامل جهانی است. صف و جبهه سوم، صف مردم و ملت ها، نیروهای پیشتاز، جبهه
بیشماران: می گویند هر تزی، آنتی تز
خود را در درونش می پرورد. آنتی تز صف و جبهه «عدم»، تز «حیات» و باقی گذاشتن
جهانی بهتر برای زیستن برای نسل های آتی است. مجاهدین بیشک از پیشقراولان این جبهه
سوم هستند که با درک جایگاه دو صف اول و دوم و بنا به تجربه تاریخی تئوریک و
پراتیک خود در مبارزه با بنیادگرایی مذهبی بعنوان خطر بالفعل ابنای بشر، در پی
ایجاد صف و جبهه سوم افتادند. قدم های مؤثری تاکنون برای تشکیل صف و جبهه مستقل
برداشته اند. آنها جهان را از تجربه «بنیادگرایی مذهبی» بعنوان خطر بالفعل جهان
پرهیز داده اند و همگان را به همه جبهه شدن و همکاری و اتحاد برای حضور در «جبهه
بیشماران» فراخوانده اند. این جبهه سالها است که تشکیل شده و دفاع حقوق اشرفیان را
در صدر وظایف خود قرار داده چرا که اشرف را دژ و قلعه آزادی و مبارزه علیه
«بنیادگرایی» مذهبی می داند. مجاهدین بعنوان یک تشکیلات پیشتاز در صف و جبهه سوم با نظم و
انضباط درونی خود مسلما از حقد و کین دو جبهه اول و دوم بدور نیستند و در وانفسا
روزگاری که در عراق گرفتار آمده و خلع سلاح شده اند، باید سرکوب شوند و قتل عام
گردند. پروفسور ريموند تنتر عضو پيشين شورای امنيت ملی آمريکا و استاد دانشگاه طی
مصاحبه دیروز خود با بخش فارسی بی بی سی، علنا اعلام می دارد که «تمامی جریانات
درگیر در ماجرای عراق یعنی دولت عراق و آمریکا و ایران در حمله و شبیخون و قتل عام
به اشرف شریک هستند». نگرش و تفکر در معاهده ها
و قرادادهای فی المابین دولت امریکا و یونامی ملل متحد و دولت عراق با مجاهدین
علیرغم تمامی فشارهایی که بر مجاهدین در عراق با توجه به محدودیت کامل امکاناتشان،
مبین حفاظت کامل و بدون خدشه از کسانی است که استاتوی پناهندگی شان توسط ملل متحد
به رسمیت شناخته شده است. آنچه که به مجاهدین بر می گردد در تنظیم این قراردادها
رعایت تمامی زوایای امنیتی و حفاظت از جان بهترین فرزندان ایران زمین را کرده اند.
هر آنچه که اتفاق افتاده است در واقع نقض آشکار قراردادها و معاهده ها توسط
دولتهای عراق و آمریکا است. از دولت عراق که حلقه مزدوری ولی فقیه را بگوش آویخته
کسی و بطریق اولی مجاهدین انتظاری ندارند. آنها را بخشی از دشمن پنداشته و انتظار
رعایت هیچ بندی از قرارد فی المابین را از دولت عراق نداشته و ندارند و این را به
صراحت در گفتگوهای چند جانبه و دوجانبه با نمایندگان دولت آمریکا اعلام داشته اند. تمامی جنایات انجام شده در کمپ لیبرتی و قتل عامهای وحشیانه
مبین «جنگ علیه بشریت» و محروم ساختن صف و جبهه سوم یعنی بشریت از یک نیروی پیشتاز
بالفعل در مبارزه با دشمنان بشریت است. اشرف بقول بسیاری از سیاستمدران و اندیشمندان
علوم سیاسی از جمله خانم اینگرید بتانکور سیاستمدار و کاندیدای ریاست جمهوری به
گروگان گرفته شده کلمبیایی در کنفرانس دو سال گذشته در پاریس و ژنو، «آخرین سنگر
آزادی است». جایگاه بی بدیل مجاهدین و
اشرف از دید همه آنهایی که دنیا را در خطر غول «بنیادگرایی مذهبی» می بینند بعنوان
یک «سنگر» و در تحلیلی «اخرین سنگر» پوشیده نیست. حال بگذار مشتی آلت فعل و آلت
دست و چوب زیر بغل دیکتاتوری آخوندی هر آنچه که در چنته دارند رو کنند و رهبری
مجاهدین را در حمله و قتل عام اشرف مقصر بشناسند. بقول عباس عمانی اولین شهید
مجاهدین بعد از قیام ۵۷، «روزی حقیقت روشن خواهد شد».