ایمیل
دریافتی : 20 آذر-92
جامعهی لاتپرور و دلالپرور، بچههای دههی هفتاد و
سردرگمی اجتماعی!
امروز کامنتهای توهینآمیز و عاری از رعایت هرگونه آداب اولیه اجتماعی را
دوباره در فیسبوک لیونل مسی مرور کردم. قدری که لحن بیان و هیجان و جهتگیری جمعی
کامنتگذاران را دنبال کردم، گویی که سرم به سنگ خورده باشد، متوجه فاجعهای شدم
که مسبب اصلی آن بیتعارف سیستم عرفی حاکم در ایران و در راس آن نظام سیاسی است.
من به وضوح لاتهایی را که از بچگی در هیئتهای عزاداری لاتمنشی میآموزند، در
سیستم اداری و آموزشی تقلب و دروغگویی یاد میگیرند و در محیط کار دور زدن و فریبکاری
و کلاهبرداری را به عنوان یک اصل اساسی فرا میگیرند میدیدم. آدمهایی که به طور
کلی از نظم بینظمی حاکم بر جامعه پیروی میکنند و نگاهشان به هستی ابرپایهی به
دست آوردن خواستههایشان به تنها روش ممکن(ادغام شدن در سیستم دلالپرور و لاتپرور)
شکل گرفته است. البته این طبیعی است که برآورده شدن خواستهها مبنای رفتاری و حتی
فکری آدمها را معین کند. میشد به راحتی قمهکشهای سنتی دگردیسی شده و رفتار
هیئتی را از دل کامنتها در آورد. همانهایی که به اصطلاح «تیزی» میکشیدند، تیزیهایشان
این روزها الکترونیکی شده. گنده لات دارند، نوچه دارند و بی آنکه خود آگاه باشند
بدنهی یک سیستم سنتی هوچیگرانه را تشکیل دادهاند.
این حاصل لاتپروری حکومت است. دقیقا ماحصل بزرگ کردن آدمهای نوچه صفت، لاتمنش
و از آن طرف غلام است. منظور غلام این و آن بودن و ادعاهای مرام داشتن است. از
غلام مادر تا غلام آقا و تا غلام فلان شخصیت تاریخی. البته نباید اشتباه شود که
منظور این نیست که لزوما هر که فحاشی کرد آدمی مذهبی است! اینجا مذهب دوشادوش
شریعت و حکومت مذهبی یک منشا اثر است. یعنی تاثیرش را زمانی گذاشته است که باندهای
مخوف حکومتی متشکل از این لوتی منشان برای کارد کشیدن بر پیکر فلم و دست انداختن
در گلوی علم برپا شدهاند. آنجا چارهای نبوده مگر دست زدن به اعمال انقلابی و
بهرهگیری از این سیستم هوچیگری و لاابالی.
حال نتیجهاش در بچههای دههی هفتاد به ثمر نشسته است. بچههای دههی شصت
بزرگ شدهی آرمانگرایی ها بودند. آنها به شکلی دیگر قربانی شدند. قربانیان آرام
و طلبکار و پر مدعا هستند. اما از دام این هوچیگری حکومتی جستهاند. البته این
تقسیمبندی حتما دقیق نیست و تنها به خاطر ایجاد یک تصویر از روند شکلگیری و
تثبیت سیستم عرفی فراگیری است که در گذر زمان نتیجهاش به نسبت زمان آغازش مشخص میشود.
شصتیها منظور آن بچههایی هستند که با آهنگ جبهه و آرمانها و خوبیها بزرگ شدند
و چون به دلیل بروز جنگ و حضور فعال نسلی که مارکسیسم را با اسلام در هم میامیختند،
هیجانات شعارهای آرمانی هنوز فروکش نکرده بود و فرصت درک چپاولگری و هوچیگری و
نهادینه شدن دروغ و دور زدن آرمانها مهیا نشده بود، تبدیل به آن طلبکاران آرام و
حق به جانب شدند که تنها مینالند از سوختن . اما بعد از آن، غارتگری به سطح آمد،
چپاول و دروغ عریان شد و فرصت دور زدن همان آرمانها با هزار تبصره و استثنا مهیا
شد. رشوهخواری علنی شد، رانتخواری عمومی شد و دلالی رونق گرفت. ادارهی هیئتی و
هیجانی در غیاب بهانهی جنگ هم به خوبی آن سیستم را از حالت موقت به حالت دائم
منتقل کرد تا همه بدانند که زندگی تنها به این شکل در این مملکت میسر است. بچههای
دههی هفتاد محصول این دوره هستند.
به خوبی با هیاهو به راه انداختن و گلیم خود را از آب کشیدن آشنا هستند. برای
اینکه بهشان خوش بگذرد از همان سیستم استفاده میکنند. اعتراض و احترامشان هم در
همان قالب است. آرمانها هم حضور پررنگی ندارند و همچون دستههای عزاداری که یکی
غلام قمر میشود و یکی غلام یک اسب و دیگری غلام یک نوزاد، هرکسی چارچوب خودش را
دارد که البته مال خودش نیست! یعنی در میان طیف رفتاری و لابلای جنگلی که جامعهی
ایران باشد، آنچه که بیشترین کاربرد را در اطرافش داشته به عنوان شیوهی عمل و
گفتار بر گزیده است و دنبال میکند. سردرگمی ناپیدا در عین حق به جانب بودن کاملا
مشخص است. بزرگترین نشانهاش هم پاسخهایی از قبیل: «ول کن بابا حوصله داری، حاشو
ببر» و «خودم میدونم چیکار میکنم نیاز به توضیح نیست» هستند که نشان از بیمایگی
و سطحی بودن رفتار و سردرگمی حاد دارند.
حتی اگر نگاهی به روند گزینشی اخیر در سازو کار ورزش کشور بیندازیم و مدیران و
سرپرستان را زیر نظر بگیریم، رد پای این رویکرد در آنجا هم به روشنی دیده می شود.
چه انتظاری از محصول این کاشت باید داشت؟ غیر از این چه ممکن بود پیش بیاید؟ سطحی
نگری و الکی خوشی و هر چیزی را به بازی گرفتن(آن هم با قوانین نانوشته و خوخوانده)
و داشتن نگاه سازمان نیافته به پدیده ها به طوری که محور اصلی این است که:
«بالاخره یه طوری می شه دیگه» چه دستاوردی غیر از این می تواند داشته باشد؟ طبیعی
است که آن افتضاح ها در صفحههای فیسبوکی پیش میآید. تعمیم دادن «دیدگاه» محدود و
محلی به یک «رفتار» که سطح بینالمللی دارد از جنس همان متون عربی است که احمدینژاد
در سازمان ملل می]واند تا دنیا را به سوی رستگاری هدایت کند! مگر آنجا میدانستند
که این الفاظ چه مفهومی دارند؟ اصولا در سبک و قالب فکری مردم دنیا میگنجید؟ اصلا
احمدینژاد به این موارد فکر کرده بود؟ برای او تنها مهم بود که آنچه خودش را آرام
میکند، صحیح میداند، خوشش میآید یا لازم میداند را به هر قیمتی شده انجام دهد.
او ماحصل گزینشهای مدیریتی نوچهپرورانه، زندهباد و مردهباد گو و مدیریت هیئتی
یا به قول خودش امام زمانی بود.
من وقتی این رفتار فیسبوکی جوانان ایرانی را دیدم، یاد دستزدنها و سوت و جیغ
زدنهای منوچهر متکی و تیمش افتادم که هنگام سخنرانی احمدینژاد برای صندلیهای
خالی به راه انداخته بودند. و اما این گناه این جوانان نیست. لااقل بخش بسیار
بزرگی از آن نیست. هرکسی اینطور پرورش بیابد، به همین شکل هم نتیجهاش را به جامعه
بر میگرداند. در مورد آنها شاید بهتر است با این جوانان به همان شکل، رو راست و
رک صحبت کرد. آینه را به دستشان داد شاید از دیدن تصویر کسی چون احمدینژاد در آن
تلنگری به خود بزنند. اما قطعا درمان این درد بدفرهنگی این نیست. مادامی که این
سیستم رفتاری و فکری در جامعه زندگی کند، هر روز از جایی سر باز میکند. این بار
قرعه به فیسبوک رسیده است، بار دیگر ممکن است پدیدهای دیگر ودر جایی دیگر باشد و
شکلی دیگر به خود بگیرد.
باید حتما راهی باشد که بتوان با دلالبازی، لاتمنشی و هوچیگری و پروپاگاندا
مقابله کرد. چه در علم، چه در ورزش چه در سیاست حتی در هنر. با این حال من فکر میکنم
هیچ راهی پیدا نمیشود که در حالی که حکومت در برابرش ایستادگی میکند کارساز
باشد.