مرگی نبود که به تب راضی باشیم!

یادداشت/

مرگی نبود که به تب راضی باشیم !  8آبان-99

مرگی نبود که به تب راضی باشیم!

ایسنا/خوزستان بهمن‌ماه سال گذشته (۱۳۹۸) بود که زمزمه‌های کرونا در کشور بالا گرفت. آن روزها که از کرونا در چین می‌گفتیم و کلیپ‌های چینی‌هایی را می‌دیدیم که ناگهان بر زمین می‌افتادند و توی دل‌مان می‌گفتیم "حق‌تان است، وقتی سوپ خفاش می‌خورید، بهتر از این نمی‌شود!"

وزیر بهداشت توییت می‌کرد: "خدا را شکر تا این ساعت هیچ مورد مثبتی از کرونا در کشور شناسایی نشده و اطمینان داشته باشید هر مورد مثبت را بلافاصله اطلاع‌رسانی خواهم کرد."

آن روزها، واژه "کرونا" مترادف "چین" بود؛ مترو شلوغ بود و هنوز همدیگر را در آغوش می‌کشیدیم و بر گونه‌های هم، بوسه می‌زدیم. زندگی عادی جریان داشت؛ کسی هم تب نمی‌کرد و اگر می‌کرد، همان نسخه قدیمی لیموشیرین و شلغم را برای خودش می‌پیچید. مرگی نبود که به تب راضی باشیم!

چین در ۹ روز بیمارستان می‌ساخت برای کرونایی‌ها و ما هم کلیپ‌هایش را می‌دیدیم. دانشجوهای ایرانی را به کشور آوردیم و آن‌ها را قرنطینه کردیم و خوشحال بودیم که همه سالم‌اند. خبرهای شناسایی بیمار کرونایی، تکذیب می‌شد و مسئولان اطمینان می‌دادند که در صورت مشاهده بیمار مبتلا، اطلاع می‌دهند.

آخرین روز بهمن ۹۸ خبر مرگ دو هم‌وطن مبتلا به کرونا منتشر شد. وزارت بهداشت اعلام کرد که تیم‌های شناسایی و مدیریت بیماری‌های واگیر و تیم‌های واکنش سریع در شهر قم مستقر شده و طبق پروتکل‌های موجود افراد مشکوک تحت ایزولاسیون قرار گرفته‌اند. دنبال مقصر گشتیم. آن روزها اگر یکی دو نفر مبتلا می‌شدند، چک می‌کردیم که کجا رفته‌اند و کجا بوده‌اند. آن روزها خبر بهبودی مبتلایان، خیلی مهم بود؛ همان روزها که با ماشین آتش‌نشانی خیابان‌ها را الکل‌پاشی می‌کردیم!

اسفند از راه رسید. جهانپور، سخنگوی وزارت بهداشت حالا در صدر اخبار بود و روزانه تعداد کرونایی‌ها را برای‌مان می‌شمرد و بازار شب عید هم نسبت به سال‌های قبل خلوت‌تر بود. بنا بود عید امسال، متفاوت باشد و همه، پذیرفته بودیم. سفرها لغو شده بود، مدارس و دانشگاه‌ها، تعطیل و ۲۹ اسفند جهانپور توییت کرد که: "مطابق آخرین داده‌ها تقریبا هر ساعت ۵۰ نفر در ایران به کووید ۱۹ مبتلا می‌شوند و هر ۱۰ دقیقه یک نفر جان خود را در اثر پیامدهای ناشی از ابتلا به کرونا از دست می‌دهد. با لحاظ این اطلاعات در مورد سفر، تردد، جابه‌جایی و دید و بازدید نوروزی و... آگاهانه تصمیم بگیرید."

از کرونا ترسیدیم. در خانه ماندیم و آرایشگاه هم نمی‌رفتیم. الکل فراوان شد و بعضی‌ها خوردند و مسموم شدند! کمپین #درخانه‌بمانیم تشکیل دادیم و در خانه ماندیم. عید شده بود و خبری از سفر و دید و بازدید نبود، ولی بدمان نمی‌آمد؛ تعطیلی بود و استراحت مطلق. با ژستی روشنفکرانه، از اهمیت آموزش آنلاین می‌گفتیم و دوران پساکرونا. سرگرم لایوهای اینستاگرام، به تولید واکسن کرونا امیدوار بودیم.

سیزده به‌در شد و کسی به طبیعت نرفت. همراهی کردیم. تعطیلات عید تمام شد، ولی تعطیلات کرونا ادامه داشت. خوشحال بودیم که عید امسال تعطیلات بیشتری دارد. عیدی امسال هم که هنوز در جیب بود و غمی نبود.

اردیبهشت شد. کم کم از تعطیلات خسته شدیم و حالا به نظر می‌رسید موضوع دارد کمی جدی می‌شود. مدارس و دانشگاه‌ها همچنان تعطیل بود و اداری‌ها و بازاری‌ها که مشکلات مالی به سراغ‌شان آمده بود، کم کم کرکره‌ها را بالا کشیدند. آن روزها استفاده عمومی از ماسک هنوز مد نبود. یکی می‌گفت ماسک خوب است و یکی دیگر دستکش را توصیه می‌کرد. ماسک گران شد.

صحبت از یک ماه و دو ماه بود و بعضی‌ها منتظر آمدن گرما بودند تا کرونا برود. می‌خواستیم کرونا را شکست بدهیم. عکس‌های پرستارها را دست به دست می‌کردیم؛ همان‌هایی که پشت لباس‌شان نوشته بود: "جگر شیر نداری سفر عشق مرو". استان‌ها رنگی شدند، یکی سفید، یکی زرد و نارنجی، یکی هم قرمز. نقاهتگاه درست کردیم و گفتیم که مشکل تخت نداریم. می‌خواستیم به زندگی عادی برگردیم و خودمان را دلداری می‌دادیم: "همان آنفلوآنزاست، کمی سخت‌تر"؛ "آنفلوآنزا هم مرگ و میر دارد". روغن بنفشه و زنجبیل تجویز کردیم. آن روزها ابتلا به کرونا، هنوز بد محسوب می‌شد و آن که می‌گرفت، تلاش می‌کرد اثبات کند سرما خورده است!

گرما از راه رسید. کرونا از بین نرفت که هیچ، میزان مبتلایان بیشتر هم شد. حالا دیگر خسته شده بودیم و جیب‌مان هم خالی. روان‌شناس‌ها از اثرات منفی کرونا گفتند و مردم راهی سفر شدند. کادر درمانی بریدند و فهمیدیم این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست! همه چیز جدی‌تر شده بود و صحبت از امواج بعدی کرونا بود. همان روزها که می‌گفتند معتادها کرونا نمی‌گیرند، ماسک اجباری شد و گفتند واکسن کرونا پاییز وارد بازار می‌شود. ادارات و بازار، باز شده بودند و مسئولان تاکید می‌کردند، بازگشایی به معنای عادی شدن شرایط نیست!

سفرهای تابستانی بیشتر شد و هر که چند ماه گذشته را در منزل مانده بود، حالا دیگر طاقت‌اش طاق شده و به جاده زده بود. محرم هم از راه رسید و عزاداری‌ها مثل هر سال نبود. خلوت بود.

روزهای آخر تابستان بود و صحبت از موج سوم کرونا. حریرچی اعلام کرد کل کشور قرمز شده است و یکی مسافران را مقصر می‌کرد و آن یکی، مراسم عزاداری را. خبرهای واکسن آنفلوآنزا ترند شد و هر روز مدلی برای توزیع آن، منتشر می‌شد. هفته پایانی تابستان کسی تصور نمی‌کرد مدارس باز شوند، ولی وزیر آمد و گفت مدارس باز می‌شوند. فردایش گفتند اجباری نیست و یکی فرستاد و یکی نفرستاد. تعطیل شد.

نسیم پاییز وزیدن گرفت و خبری از واکسن آنفلوآنزا نشد. تعداد مبتلایان روز به روز بیشتر شد و مقصر اصلی هم که مردم بودند! هر روز رکورد ابتلا زدیم و دیگر فرقی بین ۲ هزار و ۸ هزار، نیست. ۷ آبان، رکورد فوتی را زدیم و ۴۱۵ نفر در یک روز جان خود را از دست دادند و امروز (۸ آبان) هم اعلام شد در شبانه‌روز گذشته ۸ هزار و ۲۹۳ نفر مبتلا شده‌اند. مجموع جانباختگان کرونا در کشور به ۳۴ هزار و ۱۱۳ نفر رسید و ۳۱ استان در وضعیت قرمز یا هشدار زرد کرونا هستند.

این روزها به نظر می‌رسد اهمیت معضلات اقتصادی خانواده‌ها، بیشتر از سلامتی است و آنکه چیزی برای از دست دادن ندارد، تلاشی برای سالم ماندن هم نمی‌کند. روز ۱۵ فروردین ۱۳۹۹، قیمت سکه ۶ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان بود و اکنون این قیمت به ۱۴ میلیون تومان رسیده است و به همان نسبت نیز شاهد رشد قیمت کالاهای اساسی مورد نیاز بوده‌ایم.

سوال مهم این است که مردم چه میزان در افزایش انفجاری ابتلا به کرونا مقصرند؟ مردمی که بیش از زدن ماسک و کاهش ترددهای غیرضروری، کاری از دست‌شان برنمی‌آید. ادارات و بازار، فعال است و توان اقتصادی یک خانواده نیز در مقایسه با روزهای نخست شیوع کرونا، در بهترین حالت ۵۰ درصد کاهش یافته است. دورکاری‌ها هم که گاهی هست و گاهی نیست و مشاغل آسیب‌دیده هم حمایت ویژه‌ای به خود ندیده‌اند. در چنین شرایطی چه انتظاری از مردم داریم؟

درست است بعضی افراد که مشکل اقتصادی هم ندارند، هر هفته راهی شمال هستند و حتی ماسک هم نمی‌زنند، ولی اینها چند درصد جامعه را تشکیل می‌دهند؟ این دست افراد که با واژه مسئولیت اجتماعی بیگانه‌اند، کمتر از ۲۰ درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند، ولی آنها که ماسک می‌زنند و مدت‌هاست به سفر نیز نرفته‌اند و چاره‌ای جز کار کردن و کسب درآمد برای ادامه زندگی ندارند، ۸۰ درصد جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند، گناه آنها چیست؟ به غیر از استفاده از ماسک، چه باید می‌کرده‌اند که نکرده‌اند؟ آیا می‌توان از یک کارگر نیازمند که هر روز جنوب تا شمال شهر را طی می‌کند انتظار داشت سوار مترو نشود؟ راه دیگری دارد؟

امروز، مردم خوب می‌دانند کرونا چیست و با آنها چه می‌کند. هیچ‌کدام هم دوست ندارند مبتلا شوند؛ چاره‌ای ندارند. مسیر زندگی امروز آن‌ها، از خیابان کرونا می‌گذرد، می‌روند چون باید بروند؛ یا می‌گیرند، یا عبور می‌کنند!

یادداشت: محمدامین صالحی‌نژاد - ایسنا