ناگفته های مقاله " امیرکبیر و اشرافیگری و سرمایهداری زالوصفتی"از احسان نصیر در سایت رجا نیوز "
پیرو طرح کودتائی پاسداران و ورهبر ولی وقیح در سوم تیر 84 و 22 خرداد 88 که هدف کنارزدن دوم خردادی ها از قدرت و یک پایه کردن نظام و انحصاری کردن قدرت بوده است . البته هدف مهم دیگر بستر سازی ساقط کردن رفسنجانی از رأس مجمع مصلحت نظام و خبرگان آخوندی نیز بوده است . زیرا که اهداف پاسداران با زائده اش بسیج چماقدار ضمن تسلط قدرت و انحصاری کردنش طرح اشغال و اموال ملی یا دولتی را دارند که ظاهراً زیر چتر واگذاری سهام عدالت دولت به مردم و کارمندان و طرح خصوصی سازی براساس اصل 44 قانون اساسی می باشد . حال بماند گذشته از اینکه با بودن ولی وقیح و قدرت و اختیارات نا محدودی کهوی دارد آنگونه که با فتواها و نامه های حکومتی که صادر می کند. هم فاتحه قانون اساسی راخوانده است . هم اینکه دربست زیرآبش را زده است . مهمتر این که قانون اساسی همچون خود ولی وقیح مترسکی بیش در دست بازیگران کودتا گر پشت پرده نیست و دارای اعتبار و کار برد تعیین کننده ی نهائی در جنگ نهائی قدرت ندارند . اما همچنان رفسنجانی مکار در مجمع مصلحت نظام موی دماغ واگذاری خصوصی ساز ی یا پاسدار لیزه کردن اموال ملی و شرکت های دولتی می باشد . زیرا که خود و اطرافیان و شرکای شان همچون گذشته سهم خودشان را از این سناریوی جدید یغما گری طلب می کنند .در صورتیکه پاسداران کودتاگرنمی خواهند هیچگونه سهمی برای رفسنجانی و شرکایش قائل شوند . زیرا که اینان مدعی هستند تا زمان قدرت گیری شان بمدت 26 سال رفسنجانی و باند و حامیان و شرکای شان کشتند و بردند و خوردند و غارتگری نمودند واینان درصف نوبت انتظار کسب قدرت و حذف اینان بودند. تا اینکه بالاخره در سوم تیر سال 84 با پس زدن رفسنجانی و رئیس جمهور کردن پاسدار احمدی نژاد نوبت شان رسید تا بقدرت برسند .پس اکنون که بقدرت رسیده اند. مدعی اند که دیگر نوبت اینان است تاکه چپاول گری کنند و رقیب مغلوب را به بازی نگیرند. البته در مجمع خبگان آخوندی برای رفسنجانی هوو تراشیده شد تا از طریق فقهی ضربه به وی وارد شود که هوس جانشینیولی وقیح را نکند . . بری همین کودتا گران بطور تا کتیکی از آخوند غارتگر انگلیسی محمد تقی مصباح یزدی حمایت می کنند . تاکه در مجمع خبر گان آخوندی این آخوند مصباح یزدی بموازات شیخ دزد و فاسد دیگربه نام محمدیزدی همراه با آخوند احمد جنتی به سوی رفسنجانی کیش داده شوند . تا که هم زمینه تضعیف و بر کناری اش فراهم شود . هم بر بی اعتباری اش افزوده گردد . طوریکه مجبور شود چوب و پیاز را با هم بخورد ونوش جان کند . یعنی هم از سهم خواهی خصوصی سازی چشم پوشی کند و محروم گردد . هم مجبور به سکوت شود . بدتراینکه ناچار به تسلم شود و لبیک گوئی همراه ا مجیز گوئی از رهبر ولی وقیح کند تا با اتخاذ این سیاست تحمیلی و از ترس روشنگری غرتگری های خود و فرزندان و اطرافیانش مجبوربه تملق گوئی وچاپلوسی و و ستایشگری از ولی وقیح گردد تا که روز بروز بر ضریب منفور ی اش در اذهان عمومی افزوده گردد ودیگرشانسی برای سفید کرن پرونده اش باقی نماند و مسیر حذف کردنش هموار گردد . برای همین هرطرف به چرخد و هر نظری که دهد حتی اگر باز گوئی خواب خمینی شیاد و گفتگو ودزد دل کردن با وی باشد . سریع تبدیل به بهانه ی زنگیان مست تیغ بر کف دست می شود تا درازش کنند و متهم و محاکمه اش نمایند . زیرا که پرونده ی وی و اعضای خانواده اش آنقدر سوراخ دارد که همچون آبکش شده است . طوریکه اصلاً جای دفاعی ندارد . بطور نمونه یک موجی قلم زن شده در سایت بی ترمز و دنده های رجا نیوزبه نام احسان نصیر با تیتر نیشدار " امیرکبیر و اشرافیگری و سرمایهداری زالوصفتی " پاسخ نظر جدید هاشمی رفسنجانی به تقویت بخش خصوصی ترویج سرمایهداری زالوصفتی با مقایسه کردن عملکرد امیر کبیر با رفسنجانی و اطرافین و مدافعان و حامیانش این چنین داده است :
"بهتازگی آقای هاشمی رفسنجانی گفته است که "برخی تقویت بخش خصوصی را ترویج سرمایهداری زالوصفتی میدانند." در این تردیدی نیست که هر چه امور مختلف به مردم واگذار شود، تأمین اهداف عدالتطلبانه سریعتر تحقق مییابد. این نظر، البته کلی و قابل تفسیر است. "سرمایهداری زالوصفتی" زمانی اتفاق میافند که بخش خصوصی محدود به گروه معدودی از جامعه شود و بهویژه آنکه این گروه از رانت نیز بهره ببرد. چنین اتفاقی سالهای قبل افتاد و لازم است اکنون واکاوی و دانسته شود که چه کسی پای "سرمایهداری زالوصفتی" را به اقتصاد ایران باز کرد.در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، در میان القاب، عناوین و تمجیدهایی که برخی از افراد و گروهها از وی میکردند (و بیتردید همهي آن تمجیدها نه از سر دلسوزی و علاقه به او بلکه اغلب برای بهره بردن از نام و اعتبار آقای هاشمی در تأمین منافع شخصی و باندی بود)، یکی هم این بود که وی را با امیرکبیر مقایسه کرده و حتی "امیرکبیر دوم" لقب میدادند.همین افراد از انتخابات سال 1384 با احتیاط و سپس بیمحابا در سلک مدافعان آقای هاشمی برآمدند و اکنون نیز بر همین مدار هر نوع اظهارنظر او را در هر زمینهای در رسانههای خود با آب و تاب نقل میکنند و به روی خودشان هم نمیآورند که در زمانی نه چندان دور به نقل داستانهای عالیجناب سرخپوش مشغول بودند و به آن داستانپردازیها به خود میبالیدند! عجالتاً قصد واکاوی هرهری مشربی سیاسی این افراد را نداریم تا وقتی دیگر که بدان حتماً باید رسید و حقایق را بیان کرد.اینجا همان موضوع همسان قرار دادن آقای هاشمی رفسنجانی با امیرکبیر در آن دوران مد نظر است و اینکه تا چه حد این مقایسه درست بود. امیرکبیر از طبقهای محروم در جامعه برآمده و با پشتکار و استفاده از کمترین امکانات توانست از استعدادهای خدادادی خود بهره کافی ببرد و در برههای از تاریخ که اشراف بر سرمایههای مادی و معنوی این سرزمین مسلط بودند و آنها را به یغما میبردند، بر مسند وزارت و صدارت بنشیند و کارهایی را شروع کند که بعدها موجد تحولات بزرگ در کشور شود.دو ویژگی مهم امیرکبیر؛ دوراندیشی در تصمیمات و ناسازگاری با اشرافیت بود. او مستظهر به پشتیبانی هیچ نیروی خارجی و هیچ یک از اشراف و شاهکهای داخلی نبود و بر اساس برداشتهای خود از نیازهای کشور و شناسایی نقاط ضعف، دست به کار شد، برنامههایی را برای پیشرفت و آبادانی ایران ارائه کرد و به اجرا درآورد. یکی از مهمترین اقدامات آن مرد بزرگ این بود که بار سنگین سوء استفادههای اشراف و شاهزادگان را از بیتالمال برداشت و نظام مالیات و هزینه را تنظیم کرد. همین موجب شد تا طبقه اشراف از او کینه به دل گرفته و از راههای مختلف او را تحت فشار و توطئه قرار دهند. امیرکبیر هیچگاه خود در زمره اشراف قرار نگرفت و مورد علاقه و احترام مردم عامی بود. او به هیچ یک از خویشان و نزدیکان و کارگزاران خود اجازه نداد تا در تصمیماتش دخالت کنند و بخواهند هر کاری را به هر قیمتی و با سوء استفاده از نام و عنوان او پیش ببرند. مهمتر از همه آنکه او بر اشتباهات خود واقف بود و در اصلاح امور، منفعت عمومی را مد نظر داشت. امیرکبیر در ماجرای فتنه باب بر اساس فتوای مراجع قاطعانه عمل کرد و سکوت و مماشات را جایز ندانست زیرا به خوبی میدانست که آن فتنه از برساختههای پیر استعمار است برای ممانعت از پیشرفت ایران زیر لوای اسلام.اما در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی، در حالی که بیش از یک دهه از انقلاب اسلامی گذشته و بندهای استعمار و دیکتاتوری از آن گسسته شده بود، بهرغم فضای مناسبی که در آن 10 سال بر مردم و کشور حاکم شده بود، رفتارهایی آزارنده و دور از شأن انقلاب بروز کرد که مهمترین آنها، ترویج خوی اشرافیگری و مصرفزدگی بود.. آن زمان چنین تحلیلی ارائه میشد که پس از هشت سال جنگ وقت آسایش فرارسیده و مردم باید "مانور تجمل" راه بیندازند تا تلخی جنگ را از یاد ببرند. این تحلیلها و برخی شعارهای برآمده از آنها، زمینهساز اشرافیگری و مصرفزدگی رو به تزایدی شد که در سالهای بعد، حجم زیادی از درآمد نفت را بلعید و شبهطبقهای را پدید آورد که نه تخصص داشت و نه کارآفرین بود و نه پایبند به آرمانها و شعارهای انقلاب. یکی از شعارها و آرمانهای انقلاب که امام(ره) بر آن بسیار تأکید کرده بودند، یعنی عدالت اجتماعی، به فراموشی سپرده شد و طبقات پایین جامعه که بار انقلاب و جنگ را بر دوش کشیده بودند و امام(ره) آنان را ولی نعمتان مسئولین قلمداد میکردند، با میدانداری اشرافیت نوین به حاشیه رانده شدند. تفکر خطرناک و غیراسلامی اجرای برنامهها به هر قیمت توسط مدیرانی که تافتههای جدابافتهای از جامعه به شمار میرفتند، به کار بسته شد که نتیجهای جز الگوبرداری مغلوط از غرب و اجرای طرحهای بعضاً نامناسب نداشت که تازه بسیاری از آنها هم نیمهکاره افتتاح میشدند.آن شبهطبقه اشرافی از پول نفت، مستقیم و غیرمستقیم، استفاده کرد و فربه شد تا جایی که خود را صاحب همه چیز مملکت میپنداشت و برای آنکه حاشیه امنیت موجودیت خود را بیشتر کند، شروع کرد به گردآوردن افرادی که نظریهپردازان مواجببگیر از آنها به عنوان طبقه متوسط یاد میکردند، حال آنکه چنین نبود. این طبقه به اصطلاح متوسط در حقیقت کارگزاران آن شبهطبقه اشرافی بود که بهواسطه رانت بر کوهی از داراییهای برگرفته از بیتالمال تکیه زده و اقتصاد دلالی و سفتهبازی را دامن میزد (امروز همچنان این بلا دامنگیر اقتصاد ماست و یکباره قیمت یک کالا دو سه برابر میشود و همان شبهطبقه اشرافی سود کلانی را به جیب میزند و گناه این تورم عجیب و غریب را هم به گردن دیگران میاندازد و تازه مدعی میشود که اگر مدیریت اقتصاد را به بخش خصوصی، یعنی همین شبهطبقه، واگذار میکردند کار به اینجا نمیکشید!)به هر حال این یکی از نتایج دوران زمامداری آقای هاشمی بود که کمتر به آن توجه شده است. همچنین در دوران بعد از وی هم، خویشان و بستگان و مدیران ارشد مورد وثوق او وارد چه عرصههایی شدند و چه رفتارهایی کردند. هیچ یک از آن اعمال و رفتارها و فعالیتها (در زمینههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) بدون پیشینه و زمینه قبلی نبود و مثلاً نمیشد که یکباره نزدیکان به دارایی های میلیاردی برسند.خیلی از دلسوزان انقلاب و مملکت در آن زمان اگر انتقادی از عملکرد رئیسجمهور وقت داشتند، آن را رسانهای نکردند و یا در دل فرو خوردند تا مبادا موجب تفرقه و سوء استفاده بیگانگان فراهم شود .در سال 1384 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری، برخی از نزدیکان آقای هاشمی در جریان تبلیغات انتخاباتی، به صورتی شگفتانگیز دقیقاً بر مبنای همان روحیه اشرافیگری سخن میگفتند و رقیب او را تحقیر میکردند. معلوم نمیشد این افراد آمدهاند تا برای آقای هاشمی تبلیغ کنند یا اشرافیت خود را به رخ مردم بکشند! آن انتخابات و نتیجه آن هشداری عمیق بود بر رویگردانی و بلکه دشمنی مردم با آن شبهطبقه اشرافی و هر کس که پشتیبان آنان است. در این سه چهار مورد که تقریباً میان دوره امیرکبیر و دولت آقای هاشمی مشترک است، میزان اختلاف در منش و روش کاملاً مشهود است. امیرکبیر در دل طبقه اشراف به برخورد با اشراف و شاهکها همت کرد (و از جان خود در این راه مایه گذاشت) اما در دوره آقای هاشمی شبهطبقه اشراف نضج گرفت آن هم در دل جامعه انقلابی که تحت هدایت رهبری سادهزیست و مدافع محرومان، شرّ اشرافیت پهلوی را از این کشور کم کرده بود.امیرکبیر به هیچ یک از نزدیکان خود و متنفذان دربار اجازه دخالت در تصمیمگیریهایش را نمیداد اما در دوره زمامداری آقای هاشمی و حتی تاکنون برخی بستگان و نزدیکان وی میدانداری کردهاند و او مواضع این نزدیکان و منسوبین خود را که بعضاً علیه انقلاب و ارکان نظام و مصالح کشور بوده، رد نکردهاند یا دست کم مرز خود را با آنان مشخص ننمودهاند.امیرکبیر در جریان فتنه "باب" قاطعانه عمل کرد تا کشور را از شر استعمار و دسیسههای آن مصون بدارد اما آقای هاشمی در جریان فتنه بعد از انتخابات، در حالی که جبهه بینالمللی معاندان انقلاب اسلامی صریحاً به دفاع از فتنهگران برخاسته بود، هیچ موضع مشخصی در دفاع صریح از انقلاب و مبانی آن نگرفت و یا سکوت کرد یا سخنی دوپهلو گفت.
در خاتمه اینکه آنچه منتقد رفسنجانی در سایت رجا نیوز مطرح کرده است و عملکرد وی را با امیر کبیر مقایسه و نقطه مقابل هم قرار داده است. البته بدون آنکه مقایسه ای هم میان کورش بسیجی زمان با کوروش بیش از2500سال پیش قبل از اسلام و مسیحیت کرده باشد. ضمن اینکه به واقعیاتی هم اشاره نموده است که انکار شدنی نیست . ولی چون از موضع شغال بیشه ی مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی این مچ گیری و مقایسه انجام شده است . لذا هدف جنگ قدرت و ثروت و خالی کردن زیر پای رفسنجانی و برکنار کردنش است تا که کودتاگران خود شان جای وی بنشینند و ادامه ی مسیر وسیاست و اهداف وی را تعقیب نمایند. بنابراین در مقام مقایسه رفسنجانی با امیر کبیر و شرایط موجود بایدگفت که ریخت و پاش ها و تجمل پرستی های دولت مدعی ساده زیست که از سال 84 شروع شده است . آنگونه که وزیر پاسدار میلیاردی وزیر رفاه شده است و معاون اول ریاست جمهوری اختلاس گر میلیاردی می باشد . همچنین صد ها میلیارد دلار های در آمد ناشی از فروش نفت به غارت و یغما برده شده است و اوضاع اقتصادی بمراتب بد و وخیم تر از قبل شده است . بعلاوه رشد تورم و گرانی و فقر و بیکاری که بیداد می کند نشان از آن دارد که جانشینان رقیب مغلوب و رفسنجانی اگر خودشان آلوده تر به فساد و رشوه تبعیض و دزدی و غارتگری نسبت به رقیب مغلوب نباشند. مطمناً سالم تر از اینان هم نیستند. به خصوص اینکه مدعی منتقد جزو باند مافیائی می باشد که رابطه ی نزدیکی با باند مافیائی غارتگر انگلیسی مؤتلفه ی عسگر اولادی دارد که در 32 سال گذشته شریک دزد و رفیق قافله بوده است . چونکه با سیاست توبره و آخور خوری ، به جز غارتگری و انباشت ثروت نجومی باد آورده و توطئه گری در بستر آن به چیز دیگر به خصوص اگر رنگ و بوی مردمی داشته باشد هر گز فکر نکرده و فکرنخواهند نمود.
"بهتازگی آقای هاشمی رفسنجانی گفته است که "برخی تقویت بخش خصوصی را ترویج سرمایهداری زالوصفتی میدانند." در این تردیدی نیست که هر چه امور مختلف به مردم واگذار شود، تأمین اهداف عدالتطلبانه سریعتر تحقق مییابد. این نظر، البته کلی و قابل تفسیر است. "سرمایهداری زالوصفتی" زمانی اتفاق میافند که بخش خصوصی محدود به گروه معدودی از جامعه شود و بهویژه آنکه این گروه از رانت نیز بهره ببرد. چنین اتفاقی سالهای قبل افتاد و لازم است اکنون واکاوی و دانسته شود که چه کسی پای "سرمایهداری زالوصفتی" را به اقتصاد ایران باز کرد.در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، در میان القاب، عناوین و تمجیدهایی که برخی از افراد و گروهها از وی میکردند (و بیتردید همهي آن تمجیدها نه از سر دلسوزی و علاقه به او بلکه اغلب برای بهره بردن از نام و اعتبار آقای هاشمی در تأمین منافع شخصی و باندی بود)، یکی هم این بود که وی را با امیرکبیر مقایسه کرده و حتی "امیرکبیر دوم" لقب میدادند.همین افراد از انتخابات سال 1384 با احتیاط و سپس بیمحابا در سلک مدافعان آقای هاشمی برآمدند و اکنون نیز بر همین مدار هر نوع اظهارنظر او را در هر زمینهای در رسانههای خود با آب و تاب نقل میکنند و به روی خودشان هم نمیآورند که در زمانی نه چندان دور به نقل داستانهای عالیجناب سرخپوش مشغول بودند و به آن داستانپردازیها به خود میبالیدند! عجالتاً قصد واکاوی هرهری مشربی سیاسی این افراد را نداریم تا وقتی دیگر که بدان حتماً باید رسید و حقایق را بیان کرد.اینجا همان موضوع همسان قرار دادن آقای هاشمی رفسنجانی با امیرکبیر در آن دوران مد نظر است و اینکه تا چه حد این مقایسه درست بود. امیرکبیر از طبقهای محروم در جامعه برآمده و با پشتکار و استفاده از کمترین امکانات توانست از استعدادهای خدادادی خود بهره کافی ببرد و در برههای از تاریخ که اشراف بر سرمایههای مادی و معنوی این سرزمین مسلط بودند و آنها را به یغما میبردند، بر مسند وزارت و صدارت بنشیند و کارهایی را شروع کند که بعدها موجد تحولات بزرگ در کشور شود.دو ویژگی مهم امیرکبیر؛ دوراندیشی در تصمیمات و ناسازگاری با اشرافیت بود. او مستظهر به پشتیبانی هیچ نیروی خارجی و هیچ یک از اشراف و شاهکهای داخلی نبود و بر اساس برداشتهای خود از نیازهای کشور و شناسایی نقاط ضعف، دست به کار شد، برنامههایی را برای پیشرفت و آبادانی ایران ارائه کرد و به اجرا درآورد. یکی از مهمترین اقدامات آن مرد بزرگ این بود که بار سنگین سوء استفادههای اشراف و شاهزادگان را از بیتالمال برداشت و نظام مالیات و هزینه را تنظیم کرد. همین موجب شد تا طبقه اشراف از او کینه به دل گرفته و از راههای مختلف او را تحت فشار و توطئه قرار دهند. امیرکبیر هیچگاه خود در زمره اشراف قرار نگرفت و مورد علاقه و احترام مردم عامی بود. او به هیچ یک از خویشان و نزدیکان و کارگزاران خود اجازه نداد تا در تصمیماتش دخالت کنند و بخواهند هر کاری را به هر قیمتی و با سوء استفاده از نام و عنوان او پیش ببرند. مهمتر از همه آنکه او بر اشتباهات خود واقف بود و در اصلاح امور، منفعت عمومی را مد نظر داشت. امیرکبیر در ماجرای فتنه باب بر اساس فتوای مراجع قاطعانه عمل کرد و سکوت و مماشات را جایز ندانست زیرا به خوبی میدانست که آن فتنه از برساختههای پیر استعمار است برای ممانعت از پیشرفت ایران زیر لوای اسلام.اما در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی، در حالی که بیش از یک دهه از انقلاب اسلامی گذشته و بندهای استعمار و دیکتاتوری از آن گسسته شده بود، بهرغم فضای مناسبی که در آن 10 سال بر مردم و کشور حاکم شده بود، رفتارهایی آزارنده و دور از شأن انقلاب بروز کرد که مهمترین آنها، ترویج خوی اشرافیگری و مصرفزدگی بود.. آن زمان چنین تحلیلی ارائه میشد که پس از هشت سال جنگ وقت آسایش فرارسیده و مردم باید "مانور تجمل" راه بیندازند تا تلخی جنگ را از یاد ببرند. این تحلیلها و برخی شعارهای برآمده از آنها، زمینهساز اشرافیگری و مصرفزدگی رو به تزایدی شد که در سالهای بعد، حجم زیادی از درآمد نفت را بلعید و شبهطبقهای را پدید آورد که نه تخصص داشت و نه کارآفرین بود و نه پایبند به آرمانها و شعارهای انقلاب. یکی از شعارها و آرمانهای انقلاب که امام(ره) بر آن بسیار تأکید کرده بودند، یعنی عدالت اجتماعی، به فراموشی سپرده شد و طبقات پایین جامعه که بار انقلاب و جنگ را بر دوش کشیده بودند و امام(ره) آنان را ولی نعمتان مسئولین قلمداد میکردند، با میدانداری اشرافیت نوین به حاشیه رانده شدند. تفکر خطرناک و غیراسلامی اجرای برنامهها به هر قیمت توسط مدیرانی که تافتههای جدابافتهای از جامعه به شمار میرفتند، به کار بسته شد که نتیجهای جز الگوبرداری مغلوط از غرب و اجرای طرحهای بعضاً نامناسب نداشت که تازه بسیاری از آنها هم نیمهکاره افتتاح میشدند.آن شبهطبقه اشرافی از پول نفت، مستقیم و غیرمستقیم، استفاده کرد و فربه شد تا جایی که خود را صاحب همه چیز مملکت میپنداشت و برای آنکه حاشیه امنیت موجودیت خود را بیشتر کند، شروع کرد به گردآوردن افرادی که نظریهپردازان مواجببگیر از آنها به عنوان طبقه متوسط یاد میکردند، حال آنکه چنین نبود. این طبقه به اصطلاح متوسط در حقیقت کارگزاران آن شبهطبقه اشرافی بود که بهواسطه رانت بر کوهی از داراییهای برگرفته از بیتالمال تکیه زده و اقتصاد دلالی و سفتهبازی را دامن میزد (امروز همچنان این بلا دامنگیر اقتصاد ماست و یکباره قیمت یک کالا دو سه برابر میشود و همان شبهطبقه اشرافی سود کلانی را به جیب میزند و گناه این تورم عجیب و غریب را هم به گردن دیگران میاندازد و تازه مدعی میشود که اگر مدیریت اقتصاد را به بخش خصوصی، یعنی همین شبهطبقه، واگذار میکردند کار به اینجا نمیکشید!)به هر حال این یکی از نتایج دوران زمامداری آقای هاشمی بود که کمتر به آن توجه شده است. همچنین در دوران بعد از وی هم، خویشان و بستگان و مدیران ارشد مورد وثوق او وارد چه عرصههایی شدند و چه رفتارهایی کردند. هیچ یک از آن اعمال و رفتارها و فعالیتها (در زمینههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) بدون پیشینه و زمینه قبلی نبود و مثلاً نمیشد که یکباره نزدیکان به دارایی های میلیاردی برسند.خیلی از دلسوزان انقلاب و مملکت در آن زمان اگر انتقادی از عملکرد رئیسجمهور وقت داشتند، آن را رسانهای نکردند و یا در دل فرو خوردند تا مبادا موجب تفرقه و سوء استفاده بیگانگان فراهم شود .در سال 1384 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری، برخی از نزدیکان آقای هاشمی در جریان تبلیغات انتخاباتی، به صورتی شگفتانگیز دقیقاً بر مبنای همان روحیه اشرافیگری سخن میگفتند و رقیب او را تحقیر میکردند. معلوم نمیشد این افراد آمدهاند تا برای آقای هاشمی تبلیغ کنند یا اشرافیت خود را به رخ مردم بکشند! آن انتخابات و نتیجه آن هشداری عمیق بود بر رویگردانی و بلکه دشمنی مردم با آن شبهطبقه اشرافی و هر کس که پشتیبان آنان است. در این سه چهار مورد که تقریباً میان دوره امیرکبیر و دولت آقای هاشمی مشترک است، میزان اختلاف در منش و روش کاملاً مشهود است. امیرکبیر در دل طبقه اشراف به برخورد با اشراف و شاهکها همت کرد (و از جان خود در این راه مایه گذاشت) اما در دوره آقای هاشمی شبهطبقه اشراف نضج گرفت آن هم در دل جامعه انقلابی که تحت هدایت رهبری سادهزیست و مدافع محرومان، شرّ اشرافیت پهلوی را از این کشور کم کرده بود.امیرکبیر به هیچ یک از نزدیکان خود و متنفذان دربار اجازه دخالت در تصمیمگیریهایش را نمیداد اما در دوره زمامداری آقای هاشمی و حتی تاکنون برخی بستگان و نزدیکان وی میدانداری کردهاند و او مواضع این نزدیکان و منسوبین خود را که بعضاً علیه انقلاب و ارکان نظام و مصالح کشور بوده، رد نکردهاند یا دست کم مرز خود را با آنان مشخص ننمودهاند.امیرکبیر در جریان فتنه "باب" قاطعانه عمل کرد تا کشور را از شر استعمار و دسیسههای آن مصون بدارد اما آقای هاشمی در جریان فتنه بعد از انتخابات، در حالی که جبهه بینالمللی معاندان انقلاب اسلامی صریحاً به دفاع از فتنهگران برخاسته بود، هیچ موضع مشخصی در دفاع صریح از انقلاب و مبانی آن نگرفت و یا سکوت کرد یا سخنی دوپهلو گفت.
در خاتمه اینکه آنچه منتقد رفسنجانی در سایت رجا نیوز مطرح کرده است و عملکرد وی را با امیر کبیر مقایسه و نقطه مقابل هم قرار داده است. البته بدون آنکه مقایسه ای هم میان کورش بسیجی زمان با کوروش بیش از2500سال پیش قبل از اسلام و مسیحیت کرده باشد. ضمن اینکه به واقعیاتی هم اشاره نموده است که انکار شدنی نیست . ولی چون از موضع شغال بیشه ی مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی این مچ گیری و مقایسه انجام شده است . لذا هدف جنگ قدرت و ثروت و خالی کردن زیر پای رفسنجانی و برکنار کردنش است تا که کودتاگران خود شان جای وی بنشینند و ادامه ی مسیر وسیاست و اهداف وی را تعقیب نمایند. بنابراین در مقام مقایسه رفسنجانی با امیر کبیر و شرایط موجود بایدگفت که ریخت و پاش ها و تجمل پرستی های دولت مدعی ساده زیست که از سال 84 شروع شده است . آنگونه که وزیر پاسدار میلیاردی وزیر رفاه شده است و معاون اول ریاست جمهوری اختلاس گر میلیاردی می باشد . همچنین صد ها میلیارد دلار های در آمد ناشی از فروش نفت به غارت و یغما برده شده است و اوضاع اقتصادی بمراتب بد و وخیم تر از قبل شده است . بعلاوه رشد تورم و گرانی و فقر و بیکاری که بیداد می کند نشان از آن دارد که جانشینان رقیب مغلوب و رفسنجانی اگر خودشان آلوده تر به فساد و رشوه تبعیض و دزدی و غارتگری نسبت به رقیب مغلوب نباشند. مطمناً سالم تر از اینان هم نیستند. به خصوص اینکه مدعی منتقد جزو باند مافیائی می باشد که رابطه ی نزدیکی با باند مافیائی غارتگر انگلیسی مؤتلفه ی عسگر اولادی دارد که در 32 سال گذشته شریک دزد و رفیق قافله بوده است . چونکه با سیاست توبره و آخور خوری ، به جز غارتگری و انباشت ثروت نجومی باد آورده و توطئه گری در بستر آن به چیز دیگر به خصوص اگر رنگ و بوی مردمی داشته باشد هر گز فکر نکرده و فکرنخواهند نمود.
هوشنگ بهداد
سی ام شهریوره ماه سال 1389
امیرکبیر و اشرافیگری و سرمایهداری زالوصفتی
احسان نصیر:
http://rajanews.com/detail.asp?id=62505
امیرکبیر در نامههای خود به ناصرالدین شاه چه گفت؟
http://rajanews.com/detail.asp?id=62631
امیرکبیر و اشرافیگری و سرمایهداری زالوصفتی
احسان نصیر:
http://rajanews.com/detail.asp?id=62505
امیرکبیر در نامههای خود به ناصرالدین شاه چه گفت؟
http://rajanews.com/detail.asp?id=62631