آقای حکایتی و خاطرات کودکی سه نسل



آقای حکایتی و خاطرات کودکی سه نسل 7 دی – 97
بهرام شاه‌محمدلو دراختتامیه بیستمین جشنواره بین المللی تئاتر کودک و نوجوان
برخی صداها، تصاویر و آواهای موسیقی چنان در تار و پود ذهن و روح تنیده می‌شود که یک تلنگر کوچک از آنها معجونی می‌سازد برای سفر به‌ زمان و شکستن قید زمان و مکان.
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: آنچه شامگاه پنجشنبه ۲۹ آذرماه در سالن مرکز آفرینش‌های فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اتفاق افتاد از همین دست تلنگرها بود. پخش موسیقی تیتراژ یک برنامه کافی بود تا خاطرات سه نسل هوایی بخورد، اوقات مشترک‌شان را به یاد بیاورند و همدیگر را پیدا کنند «زیر گنبد کبود» و جلوی قابی که آقای حکایتی با شالی تیره بر گردن آن سو ایستاده بود تا برایشان قصه بخواند از کتابی که قد و قواره‌اش دلخوش‌شان می‌کرد. حکایت‌هایش حالا حالاها ته نمی‌کشد.
مراسم، مراسم بزرگداشت بهرام شاه محمدلو بود و خاطرش چنان پر وجود و جان‌دار که دست کودک درون حاضران در مراسم را بگیرد و بلند کند تا همه یکصدا «آقای حکایتی، اسم قصه گوی ماست» را بخوانند. دقایقی از برگزاری مراسم نگذشته، تصاویر آن در فضای مجازی بازنشر می‌شود و جان گرفتن حسی مشترک فضای همدلانه‌ای را در پست‌ها و کامنت‌های مربوطه شکل می‌دهد. خاطرات شیرین حسرت بار آن دوران به جای خالی قصه گویی آقای حکایتی برای کودکان امروز ختم می‌شود. سؤالی که بهرام شاه محمدلو می‌گوید سال هاست ذهن خودش را هم مشغول کرده. با او در این باره و آن شب خاطره ساز گفت وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.
فضای کودکی بهرام شاه‌محمدلو چطور بود که این چنین روزگارش با دنیای کودکی گره خورده است؟
آنچه از کودکی می‌توانم برایتان نقل کنم دو نوع روایت است؛ شکل اول کودکی است که از درون درگیرش هستم و شکل دوم تصویری است که امروز با نگاه از بیرون به آن کودک نقش می‌گیرد. در روایت نوع اول به طور خلاصه این طور می‌توانم برایتان بگویم که اگرچه از نظر اقتصادی زندگی مرفهی نداشتیم و متعادل و متعارف بودیم اما هیچ لحظه دگرگون یا غلو شده منفی از آن دوران به خاطر نمی‌آورم، همیشه همراه دوستان و خانواده بودم و بخش عمده این دوران به بازی گذشت از بازی‌های فردی، خانوادگی و فامیلی تا بازی با دوستانِ کوچه و محله و مدرسه و... در دل همین بازی‌ها غرق کشف و تجربه و دریافت توانمندی‌های خودم بودم. به موازات آن در روایت نوع دوم بچه‌ای را می‌بینم که در همه عرصه‌‌ها خودش را کشف کرده و اگر آموزشی بوده آن را به تجربه و شناخت شخصی تبدیل کرده است. حتی بخش زیادی از ابزار بازی را خودش یا به کمک چند تن از دوستانش ‌ساخته. باز از بیرون که نگاه می‌کنم می‌بینم این اتفاق چقدر در شکل‌گیری شخصیت‌، ارتقای توانمندی‌ها، تعادل بدنی و رشد ذهنی و خلاقیت‌هایش تأثیر داشته. بهرام کمتر سؤال می‌کرد چون دوست داشت خودش آن را کشف کند.
بنابراین با اعتماد به نفس و متکی بر توانمندی‌ها و شعور و دانش خود مسائلش را حل می‌کرد. باز به درون این کودک که نزدیک می‌شوم می‌بینم به خاطر نیازی که به ارتباط‌ گیری داشتم همیشه سراغ بچه‌ها می‌رفتم و با انتخاب آنها گروه‌های مختلف فوتبال گل کوچک و گروه بازی در محله تشکیل می‌دادم. در ایام تابستان اغلب دم غروب، برنامه آرتیست بازی‌مان گل می‌کرد و یک جور کار نمایشی مثل دزد و پلیس را انجام می‌دادیم. گاهی حتی تا ۱۱ و ۱۲ شب جلو در خانه مشغول بازی بودیم و بازی‌های جدید کشف می‌کردیم. در مدرسه تلاش می‌کردم به نوعی با معلمان و آدم بزرگ‌ها ارتباط برقرار کنم. یک روز جمعی از طرف مدرسه برای حضور در برنامه تلویزیونی انتخاب شد که من هم جزو آنها بودم. آن زمان تلویزیون ثابت پاسال بود که همه برنامه‌های تلویزیون را به صورت زنده پخش می‌کرد، بالطبع خودم امکان تماشای برنامه را نداشتم. آقای دکتر محمودی را که دقیق به خاطر دارم سؤالی مطرح کرد و من داوطلبانه پاسخ دادم و خودنویسی نفیس جایزه گرفتم. به خاطر پخش زنده خودم برنامه را ندیدم اما معلمان و خانواده که برنامه را دیده بودند هر کدام به نوعی تشویقم کردند. تمام اینها در برقراری ارتباط جمعی و اجتماعی مؤثر بود. بجز پیشاهنگی، حضور در کارهای جمعی و کمپ‌های مختلف را تجربه کردم. اصلاً آدم گوشه‌گیری نبودم، حتی در همان سنین شعر می‌گفتم، ساز می‌زدم، در نهایت شاید مجموعه متنوع برقراری ارتباط با خود و دیگران بود که کمک کرد تا به تعبیر شما بتوانم با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم بخصوص با بچه‌ها.
برنامه‌سازان هم نسل شما (دوره طلایی برنامه‌سازی کودک) اگرچه اغلب مطالعات دقیق روانشناسانه و رفتارشناسی کودک ندارند اما درک و شناخت صحیحی از مخاطب و دنیای کودکان دارند. به نظر می‌آید این درک درست از دوران کودکی‌شان می‌آید و اینکه بچگی خوبی داشتند.
بله. البته این نکته خیلی مهم است. توضیحات دقیق من راجع به کودکی هم به نوعی پاسخ به همین سؤال بود. در عین حال برای خود من از سال اول ورود به دانشکده هنرهای زیبا راهنمایی‌های غیرمستقیم برخی استادان هم در این زمینه مؤثر بود. یک بار از استاد آریان‌پور درخواست کردم که چند کتاب برای مطالعه شخصی‌ام معرفی کند. از لیستی که پیشنهاد دادند برخی را تهیه کردم و بعضی را هم از کتابخانه دانشگاه امانت گرفتم. شروع کردم به مطالعه همزمان شش، هفت کتاب در زمینه‌های مختلف از روانشناسی و تاریخ و جامعه‌شناسی تا ادبیات و رمان و شعر و... روش مطالعه‌ام را که برای استاد آریان‌پور تعریف کردم کلی تشویق‌ شدم که چه روش شاهکاری و این را چه کسی به تو یاد داده است. کسب اطلاعات همزمان از زوایای مختلف باعث شد دو سه سال بعدتر حس کنم که یک جاهایی یک چیزهایی ناگهان برایم روشن می‌شود، مثل مهره‌های یک پازل که همدیگر را کامل می‌کنند. عادت مطالعه همزمان چند کتاب همچنان باقی است و این حس کشف کردن که بسیار هم لذت‌بخش است همچنان ادامه دارد.
در دهه اول انقلاب، تلویزیون در حوزه برنامه‌سازی کودک موفق بود اما این روند متوقف شد و حتی با سیر نزولی مواجه شد. بسیاری از برنامه‌های آن روزها هنوز برای مردم جذاب است. آقای حکایتی پخش نمی‌شود اما ترانه‌اش را خیلی‌ها بلد هستند. سریال‌های آن دوران هم مثلاً «آرایشگاه زیبا» در پخش چندباره‌ مخاطب دارد. دلیل این تفاوت به نظر شما از دیدگاه مدیران نشأت می‌گیرد یا نسل برنامه‌سازان؟
چطور این سؤال شما را پاسخ بدهم که حمل بر تعریف نشود. به اعتقاد من پایه‌های اصلی این جریان به سال ۴۸ بازمی‌گردد. سال ۴۸ که ما وارد دانشگاه شدیم محدودیت زمانی برای جذب دانشجو اعمال شد و تحت هیچ شرایطی افراد بالای ۲۵ سال پذیرفته نمی‌شدند. طبیعی بود که با فضای جوان خلاق جریان دیگری رقم بخورد. این جریان در همه رشته‌های هنری اتفاق افتاد.
در موسیقی چهره‌های نازنین و خلاقی مثل مرحوم لطفی، مرحوم مشکاتیان، حسین علیزاده عزیز که الهی برقرار باشند و پایدار و... هم جزو ورودی‌های همین سال بودند. از طرفی کانون پرورش فکری کودکان هم شروع کرد به کامل کردن خودش و گنجاندن رشته‌های مختلف در فضای حرفه‌ای و اداری‌اش. سال ۵۵ گروه ۵ نفره ما یعنی من، مرضیه برومند، رضا بابک، سوسن فرخ‌نیا و علیرضا هدایی مرکز تئاتر کانون پرورش فکری را راه‌اندازی کردیم. هر ۵ نفر همکلاسی بودیم و ورودی سال ۴۸. از یک سو دانشکده و از طرف دیگر تجربیات فوق‌العاده تازه در عرصه تئاتر کودک و نوجوان را شروع کردیم به ساختن و خلاقه عمل کردن و در عرصه‌های تازه جهانی پاگذاشتن. سال ۵۲ تمام کتابخانه‌های تهران را بین تیم ۵ نفره‌مان تقسیم کردیم و برای بچه‌ها هفته‌ای یک جلسه کلاس تئاتر گذاشتیم. چند ماه بعد فکر کردیم که چطور این اتفاق را در سراسر ایران تعمیم بدهیم.
از دانشجویان رشته تئاتر دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک که تمایل داشتند روزهای آخر هفته به شهرستان‌ها بروند دعوت به همکاری کردیم و پس از برگزاری چند کارگاه آموزشی و پرداخت کمک هزینه آموزشی به آنها، این کلاس‌ها توسط آنها در شهرستان‌ها برگزار شد. با این اتفاق تجربیات دانشجویی و تجربیات فشرده گروه حرفه‌ای مرکز تئاتر کانون به سراسر کشور منتقل شد. بسیاری از دوستان برجسته هنرمند در همین کلاس‌های کتابخانه‌های کانون عضو بودند. در کانون در قالب تئاتر سیار یا پرتابل برای اولین بار با سفر به سراسر ایران در پارک‌ها و مراکز تربیتی، در بیمارستان و... تئاتر اجرا کردیم. سال ۵۱ و ۵۲ در مدرسه نابینایان کن برای نابیناها کلاس تئاتر برگزار کردم و تجربیات فوق‌العاده‌ای از این طریق کسب کردم. چند سال بعد بنابر دلایلی ارتباط این گروه ۵ نفره با کانون قطع شد همزمان شادروان داود رشیدی عزیز که مدیر بخش واحد نمایش تلویزیون بود با آقای قطبی صحبت کردند تا تجربه این ۵ نفر بماند و کامل‌تر شود. با دعوت آقای قطبی ما به واحد نمایش تلویزیون آمدیم و به‌عنوان بازیگر استخدام شدیم. ماحصل تجربیات این ۵ نفر شد تولید تله تئاتر و سریال داستانی و جنگ‌های نمایشی برای کودک و نوجوان. تا آن زمان تلویزیون هیچ‌کدام از این برنامه‌ها را نداشت. پس از مدتی مرضیه برومند بیشتر به کار عروسکی گرایش پیدا کرد. خانم فرخ‌نیا و آقای هدایی از ایران رفتند. من به تجربیات خاص خود مشغول شدم و در عرصه تئاتر بدا‌هه‌سازی چندین اجرا در صحنه و تلویزیون داشتم. همچنین برای اولین بار تله تئاتر حرفه‌ای علمی را برای تلویزیون اجرا کردم که از زمان تأیید طرح تا اجرا حدود ۴۸ ساعت طول کشید. یک سال تمام از سال ۵۹ تا ۶۰، ۸ الی ۱۰ ساعت به اتفاق خانم راضیه برومند (همسرم)، آقای ایرج طهماسب، آقای حمید جبلی، خانم فاطمه معتمدآریا و خانم میترا فتحی و پرنیان کار گروهی کردیم.
 
همان‌طور که خودتان اشاره کردید کارهای زیادی در تلویزیون و تئاتر و سینما انجام دادید اما با آقای حکایتی در ذهن خانواده‌ها باقی ماندید. ماندگار شدن با آقای حکایتی که قصه‌گوی خوبی است و در عین شخصیت جدی‌اش با نسل کودک بخوبی ارتباط برقرار کرده برای خودتان چه حسی دارد؟
صدها کار هم که انجام داده باشی بالاخره یکی ماندگار می‌شود. یک اثر است که با اختلاف شاخص‌تر می‌شود. آقای حکایتی ارتباطی صمیمانه و خالصانه با مخاطب داشت و پشتوانه قوی آن قصه‌گویی بود. حس پررمز و راز قصه و حکایت، داستان و افسانه همیشه با ذات بشر ارتباط دارد. بشر ذاتاً دوست دارد آگاه شود، درک کند، بفهمد و از طرف دیگر  آگاه کند و باعث ادراک شود. وقتی بین این دو سو بر اساس همین ذوق و شوق ارتباط شکل بگیرد نتیجه‌اش می‌شود برنامه‌ای مثل «زیر گنبد کبود».
یکی از ویژگی این کار که عموماً شاخصه کارهای همین دوره طلایی هم هست موسیقی و ترانه است. اغلب برنامه‌ها تیتراژ آغازین و پایانی دارد؛ خونه مادربزرگه، گنجشکک اشی مشی، هادی و هدی و... . شاخصه این نوع موسیقی این است که از جنس کودک است. هم‌نسلان من برنامه کودک را با دکورش، با موسیقی‌ و ترانه‌اش و صداهای دوست داشتنی به خاطر می‌آورند؛ این نشان می‌دهد که روی تمام مسائل نگاه کارشناسانه شده است.
بله، در اکثر برنامه‌های آن دوره ما یا کارگردان بودیم یا تهیه‌کننده، یعنی به تولید و ساخت و پرداخت برنامه احاطه کامل داشتیم. «زیر گنبد کبود» را من به‌عنوان تهیه‌کننده طراحی کردم. در سری اول از آقای ایرج طهماسب درخواست کردم که کارگردانی و نویسندگی کار را برعهده بگیرد. در دو سری بعدی خانم راضیه برومند کار نگارش را انجام دادند و تمام همکاران این مجموعه آدم‌هایی صاحب خلاقیت، تجربه و روحیه جوانی بودند. سنشان هم اگر بالا بود روحیه جوانی داشتند. یکدستی عوامل در یکدست شدن کار هم تأثیر داشت. آقای حمید غلامعلی خواننده تیتراژ اول و دوم بودند. شعر با دقت و حساسیت خاص سروده شد. اگر شعر با ظرافت و شاخصه‌های خاص سروده نمی‌شد آهنگساز (بهرام دهقانیار) به وجد نمی‌آمد و خلاقیتش به کار نمی‌افتاد. بهرام دهقانیار برجسته‌ترین آهنگساز برای کودکان و نوجوانان است که همه ابعاد هستی بچه‌ها را خوب می‌شناسد. در نهایت خواننده هم همین طور.
پخش آهنگ آقای حکایتی در بیست و یکمین جشنواره قصه‌گویی و مراسم تجلیل شما بازخورد زیادی در فضای مجازی داشت. در نبود شبکه‌های اجتماعی و ارتباطی در دهه ۶۰ و ۷۰ این جنس بازخوردها را هم دریافت می‌کردید؟
تلویزیون مرکز تحقیق و پژوهش داشت که یک شاخه‌اش آرا و افکار و نظرات مخاطبان را از طریق تلفن و نامه دریافت می‌کرد. مدام نظرات مخاطبان دریافت و در تولید برنامه‌ها اعمال می‌شد. در بخش زیادی از کامنت‌هایی که بعد از این برنامه دریافت کردم عنوان شده بود که با دیدن این تصاویر گریه مفصلی کرده‌اند. این احساسات برایم خیلی ارزشمند است؛ اینکه نسلی که امثال من برای آنها برنامه ساخته احساس کنند که چیزهایی داشتند که امروز خلأشان احساس می‌شود. اکثر آن بچه‌ها امروز در میانسالی هستند، دلم نمی‌آید واژه میانسالی را برای آنها به کار ببرم برای من همان کودکان دیروز هستند. با این کامنت‌ها حس می‌کنم این دست برنامه‌ها جای خیلی چیزها را برایشان پر کرده بود که این چنین با حسرتی شیرین خاطرات ایام گذشته برایشان تداعی می‌شود. این ابراز احساسات هم برایم ارزشمند بود و هم مرا به فکر واداشت که برای آنها چه کار می‌توان کرد.
 
در صحبت‌هایتان بارها عنوان کردید که همیشه در حال کشف و یافتن راه ‌تازه هستید. این حس مسلماً آنقدر قدرت دارد که بتواند در رقابت با تکنولوژی‌های روز دنیا در جذب مخاطب حداقل بازنده میدان نباشد. دلیل غیبت شما و نسل شما در برنامه‌سازی‌های امروز تلویزیون چیست؟ چرا ساخت «زیر گنبد کبود» ادامه پیدا نکرد؟
سؤال شما سال‌هاست که ذهن من را درگیر کرده. نمی‌دانم، دوستان تلویزیون غافل هستند یا اینکه اصلاً این نسل را دوست ندارند و انگیزه‌ای برای کار با آنها ندارند. البته یکبار خیزی برداشته شد و با پیشنهاد تلویزیون طرحی جذاب و شیرین را آماده کردم. در گروه کودک تصویب شد و فرم‌های برآورد را به من دادند تا به‌عنوان تهیه‌کننده و کارگردان همه چیز روشن اعلام شود اما در نهایت پاسخ‌شان این بود که بودجه نداریم. به من می‌گویند اسپانسر بیاور. اگر می‌خواستم دنبال اسپانسر بروم که به تلویزیون نمی‌آمدم. بعد هم شما من را دعوت کرده‌اید، اگرچه که بودجه در تلویزیون هم هست و هم نیست! متولیان تلویزیون نباید تمام ارزش‌ها را به یک سمت سوق بدهند. از یکجانبه‌نگری و تک بعدی بودن بیرون بیاییم و به تنوع سلایق احترام بگذاریم. انسان چند بعدی را به تک بعد تبدیل نکنیم یا اجازه بدهیم آدم‌های تک بعدی در ابعاد مختلف رشد کنند. پایه‌گذاری این امر در کودکی ممکن و میسر است. متولیان تلویزیون طوری برخورد می‌کنند که انگار انسان‌های جداافتاده در جغرافیایی عجیب غریب هستیم درحالی که همه مال یک مملکتیم، باید بتوانیم حس‌های زیباشناسی و تخیل را در بچه‌ها تقویت کنیم.
نسل ما و کودکی ما به شما و جمعی که به نوعی به خانواده برومند پیوند خورده از بهرام شاه‌محمدلو و داود رشیدی که از چنین تیمی برای برنامه‌سازی کودک دعوت به کار می‌کند تا خانم‌ها مرضیه، راضیه و احترام برومند مدیون است. هنوز هم با دیدن شما حال دلمان خوب می‌شود چون فارغ از اینکه برایمان خاطره ساختید کودک درونتان بزرگ نشده و فعال است. این ارتباط متقابل و دوطرفه است و حال خودتان هم لابد خوب است.
خیلی. خیلی! بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم کمی بالاتر از روی زمین راه می‌روم؛ مثل یک پر سبک می‌شوم؛ احساس بسیار پرآرامش و لذت بخشی است. همچنان که پـُرتر می‌شوم از این احساس، احساس وظیفه سنگین‌تری هم پیدا می‌کنم. هر صدایی که می‌شنوم، هر کامنتی که می‌خوانم و هر ابراز احساسات پاک و صادقانه‌ای که می‌بینم تلنگر تازه‌ای به ذهنم می‌رسد که چه کار باید کرد و چه می‌توان کرد.