استقبال از مرگ یا استقبال از زندگی؟

 استقبال از مرگ یا استقبال از زندگی؟23-فروردین-1402

 روش مقابله من با افسردگی این بوده است که شادی های کوچک را برای خود واقعی جلوه داده ام و همین دلخوشی ها مرا با جلوه های واقعی زندگی آشناتر ساخته و امروز زندگی را با وجود تمام ناملایماتش دوست دارم. عصرایران - افشین والی نژاد عکاس خبرنگار برجسته ایرانی سال ها در ژاپن فعالیت رسانه ای داشت و هم اکنون مدت هاست که درگیر بیماری پارکینسون است. او از سه سال گذشته به ایران برگشته و در روستایی در کردان زندگی می کند. وی در یادداشتی به مناسبت مرگ کیومرث پوراحمد کارگران به موضوع خودکشی و جامعه ایرانی پرداخته استبیست سال پیش که برای کار در سازمان ملی رادیو تلویزیون ژاپن در توکیو مستقر شدم، آگاهی چندانی از جامعه ژاپن نداشتم. چند ماه بعد از شروع کارم در رادیو ژاپن، شیوع یک بیماری خطرناک در هنگ کنگ به نام آنفلوآنزای مرغی به یک خبر بزرگ تبدیل شد. ژاپن نیز در معرض خطر بروز آن همه گیری خطرناک قرار داشت و مقامات دولت ژاپن دستورات سختگیرانه ای در رابطه با تولید، مصرف یا نگهداری مرغ صادر کردند. صبح روز بعد از اعلام این دستورالعمل ها، خبری را برای پخش بامدادی ترجمه کردم مبنی بر اینکه یک زوج صاحب مرغداری در ژاپن با وجودی که متوجه وجود مواردی آلودگی در مرغ های خود شده بودند، آنها را در بازار توزیع کردند. در اخبار تلویزیون، آن زن و مرد ضمن اعتراف به این اقدام، معذرت خواهی کردند. عصر همان روز یک خبر فوری بدستم رسید که ترجمه کنم؛ آنها پیش از بازداشت شدن توسط پلیس به زندگی خود پایان دادند. همان خبر موجب شد در مورد میزان خودکشی در ژاپن تحقیق و مطالعه کنم و با آمارهای تکان دهنده ای روبرو شدم که باورکردنی نبود. در ژاپن که میزان رفاه، آسایش و امنیت اجتماعی در بالاترین سطح جهان است، بی انگیزگی و افسردگی از جمله اصلی ترین علتهای خودکشی قلمداد می شد.در آن سالها وقتی مقایسه می کردم، میزان مرگ و میر در تصادفات جاده ای در ایران در سطح وحشتناکی قرار داشت ولی آمار خودکشی آنچنان بالا نبود. البته با نگاهی به نحوه رانندگی با سرعت خیلی بالا در جاده ها بوسیله خودروهای نا امن و فرسوده، به نظرم عجیب نیست اگر بخشی از این تلفات بسیار زیاد را در زمره استقبال از مرگ به حساب آورد. فقط در تعطیلات نوروزی امسال بیش از 800 نفر در تصادفات جاده های ایران جان خود را از دست داده اند.در روزهای اخیر خبر خودکشی یکی از کارگردانان خوشنام تلویزیون و سینمای ایران، جامعه را بهت زده کرد و متاسفانه عده ای که به آن مرحوم ارادت داشتند، با نظرات خود سعی کردند آن عمل را توجیه کرده و به نوعی عادی جلوه دهند که به عقیده من این ظلم بزرگی به جامعه ای است که شادابی و امید به زندگی در آن به اشکال گوناگون و دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره در حال کمرنگ شدن است. خبرنگارانی که بعد از اعلام این خبر به همراه عده زیادی از هنرمندان در منزل آن مرحوم حضور داشتند در گزارشهای خود نوشته اند که همسر داغدارش بی تاب و بی قرار در ناله و شیون های جگرسوز خود مدام فریاد میزده: "چرا من را کشتی و رفتی؟" من نه جامعه شناس هستم نه روانشناس و نه در هیچ زمینه ای از دانش و تخصص به خصوصی برخوردارم و قصد تحلیل در این زمینه را نیز ندارم ولی به نظرم با اندکی دقت به خوبی می توان روند روزافزون افسردگی و ناخشنودی را در میان هموطنان عزیزمان مشاهده کرد و این به شدت ناراحت کننده و نگران کننده است.آمارهای موجود نیز حاکی از افزایش هولناک موارد خودکشی در کشور است.به باور من شادابی و نشاط و امید را به هیچ وسیله نمی توان به جامعه تزریق کرد ولی هر یک از ما اعضای این جامعه شاید بتوانیم با ایفای نقشی مثبت هر چند کوچک در این زمینه به شادترکردن حتی چند نفر از اطرافیان کمک کنیم. این را وظیفه اخلاقی و ملی خود می دانم.حقیقتا ادعا ندارم که از روحیه آهنین در مواجهه با بیماری پارکینسون برخوردار هستم و اگر لطف و محبت های بی دریغ و بزرگوارانه خانواده و برخی از دوستان عزیزم نبود یقینا من به تنهایی توان و امکان حفظ روحیه خوب و غلبه بر روند رو به وخامت بیماری ام را نداشتم. حرفهای محبت آمیز و تشویق کننده حتی گاهی در حد یک ایمیل ساده چنان تاثیر دلگرم کننده، عمیق و مثبتی بر روحیه و حتی جسم من بر جای می گذارد که قابل توصیف نیست. و من صمیمانه قدردان هستم.بخش اجتناب ناپذیری از عوارض بیماری من، افسردگی است و من آنقدر خودم را قوی و مصون از این مشکل جدی نمی دانم. در چند هفته اخیر به طرز بی سابقه ای تمام نشانه های بیماری ام تشدید شده و رو به وخامت می رود. روش مقابله من با افسردگی این بوده است که شادی های کوچک را برای خود واقعی جلوه داده ام و همین دلخوشی ها مرا با جلوه های واقعی زندگی آشناتر ساخته و امروز زندگی را با وجود تمام ناملایماتش دوست دارم. زندگی در این دنیا را هدیه ای می دانم که در اختیار ما قرار گرفته و به اعتقاد من تلاش ما باید این باشد که تا لحظه ای که نفس داریم از آن بهره و لذت ببریم و این شعار نیست بلکه در عمل به آن پایبندم.دلیل به اشتراک گذاشتن این تجربه های خودم هم نشان دادن برتری، قدرت و توانایی خودم نیست، برعکس، از آنجائی که خودم را در تمام زمینه ها انسانی بسیار معمولی با نقاط ضعف و قوت مختلف می دانم، اصرار دارم صادقانه بگویم که اگر من می توانم با این درد و بیماری هم زیستی کنم و حتی لذت هم ببرم چرا دیگران نتوانند؟ بدون شک همه می توانند و بدون شک زندگی در یک جامعه شاداب تر برای تک تک اعضای آن شیرین تر خواهد بود.در مورد مرگ نیز تردیدی وجود ندارد که روزی باید در برابر آن تسلیم شد و اگر آن زمان برسد هیچکس توان گریز از آن را حتی برای لحظه ای ندارد ولی دلیلی نمی بینم که هر روز به آن فکر کنم. هر روز و هر لحظه به زندگی فکر می کنم و همان حرف همیشگی ام را تکرار می کنم بدون هیچ واسطه و وسیله به خصوصی حتی از مشاهده طلوع و غروب خورشید، ماه و ستاره، برف و باران، گرما و سرما، شکوفه و خزان ... از تمامی این اتفاقات تکراری عمیقا لذت می برم و هر بار شبیه به یک کودک ذوق زده می شوم و در حداقل ممکن انگیزه های بهتر زیستن را در دلم تقویت می کنم و از بیانش بطور علنی خجالت نمی کشم.