یک چهره - یک روایت
فیلم وزیر جدید آموزش و پرورش؛ «دربی» برای او هم خوشیُمن نبود!۱۳-خرداد-۱۴۰۲
مگر انتظاری غیرازاین بوده است که یک مهره دست نشانده بی اطلاع وناآگاه جایگزین پاسدار فاسد رانت خوار استیضاح وبرکنارشده دولت دژخیم رئیس ۶ کلاسه وزیرآموزش وپرورش گردد که محصول طرح امنیتی- مهندسی یک دست کردن رژیم تروریستی ولایت فقیه می باشد.
صرف ندانستن معنی یک اصطلاح رایج مایۀ شرمساری نیست. وجوه تأسف را جای دیگر باید جُست و خوشبختانه سوتی فاحش میتواند برای رضا مراد صحرایی درسآموز و قابل جبران باشد. عصر ایران؛ سروش بامداد- صبح چهارشنبه - اولین روز حضور رضا مراد صحرایی وزیر جدید آموزش و پرورش- خبرنگار تلویزیون در حیاط نهاد ریاست جمهوری سراغ او رفت و برای این که پرسش متفاوتی را طرح کرده باشد گفت: «دربی امشب را پیشبینی میکنید؟» مشخص است که مراد خبرنگار از دربی، بازی دو تیم همشهری استقلال و پرسپولیس در فینال جام حذفی بود. آقای رضامراد اما پاسخ داد: «من فعلا هنوز واقعا دربارۀ آن تصمیمی نگرفتهام. همین دربی که میفرمایید!». این پاسخ به معنی آن بود که او تا به حال حتی یک بار هم کلمه دربی را نشنیده است. مهمتر این که نه تنها نمیداند بلکه نمیگوید «نمیدانم» و به جای آن درباره موضوعی که معنی آن را نمیداند پاسخ هم میدهد! در حالی که میتوانست پاسخ دیپلماتیک بدهد و بگوید نظری ندارم اما ترجیح داد بگوید: هنوز تصمیمی نگرفتهام. اگر خبرنگار از طرف تلویزیون نبود میتوانست به روی خود نیاورد و ادامه دهد و و یک مصاحبه مهیجتر از آن دربیاورد ولی در ادامه با آبی و قرمز به آقامعلم میرساند! نویسنده این سطور هم اگرچه با کلمه سر و کار دارد ممکن است معنی کلماتی را نداند یا بسیار واژگان به گوش ما هم نخورده باشد ولی ندانستن معنی دربی -که البته فارسی هم نیست- یعنی آقای مراد صحرایی تا به حال یک گزارش فوتبال بین پرسپولیس و استقلال را نشنیده یا هرگز صفحه اول روزنامههای ورزشی را هم ندیده تا این واژه توجه او را جلب کرده باشد. شگفتی وقتی بیشتر میشود که بدانیم متولد ۱۳۵۵ است و رشته تحصیلی او در دوره لیسانس، دبیری زبان انگلیسی در دانشگاه رازی کرمانشاه بوده و فوق لیسانس و دکتری خود را هم در رشته زبانشناسی همگانی از دانشگاه علامه طباطبایی دریافت داشته و در سالهای ۷۸ و ۷۹ دانشجوی نمونه شده و قاعدتا در محیط دانشجویی باید درباره دربی شنیده باشد. اتفاقی که واکنشهای بسیاری را در پی داشته و از جمله احسان علیخانی مجری و تهیه کننده (سابق؟) تلویزیونی این تصویر را منتشر کرد:
حالا این که نشنیده را می گذاریم به حساب این که احتمالا زیاد اهل ارتباط با دیگران و پیگیری رسانهها نبوده اما امیدواریم این اتفاق دستکم برکات زیر را در پی داشته باشد: اول این که مِنبعد اگر سؤالی را متوجه نشد رودربایستی نکند و صریح و روشن به سبک مهران مدیری بپرسد: «این که گفتی یعنی چه؟!» دوم: روزنامه بخوانند. اگر نگاهی به تیترها هم بیندازند برخی کلمات، دیگر نأمانوس نخواهند بود. هر چند به جای دربی بهتر است بگوییم "شهرآورد". وزیر آموزش و پرورش به قاعده باید آدم فرهیختهای باشد.
سوم: در نظر داشته باشند که برای ارتباط با نسل جوان باید ادبیات و اصطلاحات آنان را بیاموزند. از این حیث مدیران بیشتر به یاد گرفتن زبان نسل جدید نیازمندترند تا آنان به زبان اینان. ولو زبانشناس باشند. خاصه این که افراط در آموزشهای ایدیولوژیک دانشآموزان را زده میکند. کما اینکه اکنون به وضوح در جامعه مشاهده میشود. حال آنکه در همین آموزش و پرورش بالیدهاند و اگر می خواست نتیجه بدهد، میداد. چهارم: با جامعه ارتباط بیشتری برقرار کنند. چون بیگانه بودن با یک اصطلاح بسیار مرسوم نشان میدهد در وادیهای دیگری سِیر میکنند. اکنون اما فرصتی به دست آوردهاند که به جای تحمیل دنیای خود به آنان، پنجرهای تازه باز کنند. اگر تا دیروز دنیا را از یک چشمی نگاه میکردند اکنون در حال و هوایی تازه تنفس کنند. پنجم این که برای آن که ثابت کنند این ندانستن به معنی بیگانگی با ورزش نیست شاید انگیزهای شود تا به درس مهجور و متروک ورزش در مدارس بیشتر توجه شود. همچنین شایسته است با تاریخ آموزش و پرورش و فرهنگ در ایران بیشتر آشنا شوند. در این مملکت ۱۳ سال قبل از تولد ایشان آدمی در اندازه و آوازۀ دکتر پرویز ناتل خانلری وزیر فرهنگ یا آموزشوپرورش بوده است.
پرویز ناتل خانلری
انقلاب ایران هم ماهیت فرهنگی داشته و اولین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب در دولت موقت مهندس بازرگان شخصیتی چون دکتر غلامحسین شکوهی بوده است و دو وزیر بعدی محمدعلی رجایی و دکتر محمدجواد باهنر نیز هر دو بعدتر نخستوزیر شدند و یکی رییسجمهوری هم شد و با هم در ۸ شهریور ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند. آری، جایگاهی چنین داشته این منصب. وزیران بعدی هم تا مدتها در قامت کاندیدای ریاست جمهوری مطرح بودند. غلامحسین شکوهی
با این همه وجه تاسفبار قضیه برای نویسنده این سطور این نیست که ایشان معنی این کلمه بسیار رایج خاصه نزد جوانان را نمیداند در حالی که اکثریت محصلینی که متولی آنان شده میدانند و بر سر آن شرط بسته، هیاهوها کرده، هوراها کشیده، زانوی غم بغل گرفته یا کریها خواندهاند. چون متولی واقعی آموزش و پرورش، سازمان برنامه و بودجه است و کار خاصی از وزیر برنمیآید جز واگذاری مناصب زیرا وزارتخانه پُرپُستی است و کلی مدیرکل و مدیرمنطقه و مدیر مدرسه در سطح کشور دارد و اهمیت و جذابیت آن در این امکان جابهجایی است وگرنه اگر قرار بود بتوانند بچهها را به شکل قالبهای مورد نظر دربیاورند تا حالا توانسته بودند. تاسف به این خاطر است که مدام به نقطه اول بازمیگردیم. شخصی در جایی خاطره بامزهای از اتفاقی در سال ۵۹ یا بهار ۶۰ تعریف میکرد. او میگفت روزی شنیدم رفیقم که جوان باخدا اما ناوارد به کاری بود مدیر یک کارخانه بزرگ چوب و کاغذ شده. جنگ درگرفته بود و محدودیت ارزی و سهمیه بندی اعمال میشد. من هم نامهای عامیانه و بر روی کاغذی عادی نوشتم که برای دورادور خانۀ تازهسازم 1000 متر چوب میخواهم. چوب بسیار کیفیتی را هم در نامه آوردم و نگران بودم کسی او را هوشیار کند که این نوع چوب چقدر مرغوب است. آن بنده خدا اما نه تنها با آن نام آشنا نبود بلکه نمیدانست مراد از ۱۰۰۰ متر چوب متر طول نیست. من هم کامیونکامیون چوب سهمیهای را به انباری منتقل کردم و همان سرمایه کسب و کارم شد و همیشه آن مدیر جوان را دعا میکنم! به نگاه سرزنش آمیز ما هم این گونه واکنش نشان داد که کار خلافی نکردم. سهمیه گرفتم! این سوتیها دو سه سال بعد انقلاب به خاطر دگرگونی مدیریتی قابل توجیه بود ولی ۴۵ سال بعد که تجربهها باید انباشته شده باشد جای بسی شگفتی دارد. هر چند که خوشبختانه دربی متر ندارد!