زیباکلام: بالاخره فهمیدیم دانشگاه اسلامی و انقلاب فرهنگی یعنی چه!

 زیباکلام: بالاخره فهمیدیم دانشگاه اسلامی و انقلاب فرهنگی یعنی چه!9-شهریور-1402

عجیب است پس از 44 سال که از انقلاب ضد فرهنگی یورش سراسری به دانشگاه های سراسرکشور دراردیبهشت 59 می گذرد که دانشگاه ها به خاک وخون کشیده شدند وتعداد 800 اساتید پاک سازی واخراج وخانه نشین شدند وحتی برخی شان همراه با تعدادکثیری ازدانشجویان بازداشت شدند .سپس این تهاجم ضدانقلاب فرهنگی دردوران احمدی نژاد با طرح پادگانی-حوزوی- گورستانی کردن دانشگاه ها ازسوی مصباح یزدی بازتولیدگردید  زیبا کلام متوجه نشد زیرچتر انقلاب ضد فرهنگی و اسلامی کردن دانشگاه یعنی چه؟ تااینکه اکنون ترکش پیگیر کنندگان طرح مریدان مصباح یزدی جبهه پایداری به وی اصابت کرده است متوجه شده پیام ضدانقلاب فرهنگی وپاسداری -امنیتی - حوزوی کردن دانشگاه ها که همراه با پاکسازی واخراج اساتید معترض دانشگاه هاست چیست؟!

زیباکلام: بالاخره فهمیدیم دانشگاه اسلامی و انقلاب فرهنگی یعنی چه!

زیباکلام نوشت: فهم اخراج اساتید خیلی دشوار نیست. انقلابیون می‌خواهند این پیام را بدهند که اگر با آغاز سال تحصیلی تحرکات دانشجویی صورت بگیرد، اساتید مراقب باشند که اگر پشتیبانی از آنان نمایند، با خطر اخراج از دانشگاه روبه‌رو هستند.صادق زیباکلام نوشت: بالاخره فهمیدیم انقلاب فرهنگی و دانشگاه اسلامی یعنی اداره دانشگاه توسط وزارت کشور!.صادق زیباکلام در یادداشتی در کانال تلگرامی خود نوشت:فهم اخراج اساتید خیلی دشوار نیست. انقلابیون می‌خواهند این پیام را بدهند که اگر با آغاز سال تحصیلی تحرکات دانشجویی صورت بگیرد، اساتید مراقب باشند که اگر پشتیبانی از آنان نمایند، با خطر اخراج روبه‌رو هستند.برخورد با اساتید، چندین پرسش را به‌وجود می‌آورد. نخست آن که از سال ۱۳۱۳، که دانشگاه تأسیس شد، آیا کسی به‌یاد می‌آورد که «وزارت کشور» در امور دانشگاه‌ها دخالت کرده باشد؟ ثانیاً، آیا در مملکت، «قانون» نبایستی حاکم باشد، و نظام هر طور که خواست، می‌تواند با اساتید رفتار نماید؟ ثالثاً، آیا رؤسای دانشگاه‌ها، وزارت علوم، آقای رئیس‌جمهور و مجلس، هیچ مسئولیتی در این میانه ندارند؟می‌ماند حکایت «منصور حلاج» این وسط. می‌گویند حلاج را که می‌بردند برای اعدام، جماعت برای ثواب، سنگ و کلوخ به او پرتاب می‌کردند و حلاج خون‌آلود، دم نمی‌زد. یک نفر تکۀ خاک نرمی به‌سمتش پرتاب کرد و حلاج ناله کرد. نگهبانان با تعجب گفتند: «آن تکه خاک مگر چه بود که دردت آورد؟»، گفت: «آن را یک دوست پرتاب کرد».