درخت و مسافر

كوتاه و خواندني
درخت و مسافر
.20اسفند-92
به شیوه به در گفتن تا دیوار بشنود این چنین حوزوی  به رقبا پیام داده شده است
مسافري خسته كه از راهي دور مي‌آمد، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود، درختي كه مي‌توانست آن چه كه بر دلش مي‌گذرد برآورده سازد...!
وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي‌شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي‌تـوانست قـدري روي آن بيارامد.
فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت: چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد.
پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
بعـد از سير شدن، كمي سـرش گيج رفت و پلـك‌هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق‌هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي‌كرد با خودش گفت:
قدري ميخوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...
هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش‌هايي از جانب ماست.
ولي بايد حواسـ
مان باشد، چون اين درخت افكار منفي، ترس‌ها، و نگراني‌ها را نيز تحقق مي‌بخشد.
بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي‌انديشيد باشيد.