زندگی پررنج
یک کارگر صنعتی؛
زندگی پیرمرد قصه ما چکیده سختیهای
زیستِ طبقهی کارگر ایرانی است؛ زندگیای که با دوندگی و کار زیر آفتاب سوزان جنوب
شروع شد و با «بلک لیست یا «لیست سیاه» به خانهنشینی مبدل شد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در شصت سالگی
تقاضای بازنشستگی نکرد. تجربه به او آموخته بود که به سرمایهدار جماعت نمیتوان
اعتماد کرد. در این شرایط، پیرمرد هفت سال دیگر کار کرد، در سن ۶۷ سالگی تقاضای
بازنشستگی داد؛ فکر میکرد حالا که ۱۴ سال معلمیاش در آموزش و پرورش محاسبه نمیشود،
حداقل باید صبر کند تا کار در صنایع نفت که به صورت قرارداد موقت بوده، به ۳۰ سال
برسد تا در نهایت، تامین اجتماعی با ۳۰ روز حقوق؛ او را بازنشسته کند ولی مثل
اینکه اگر از آسمان دو تا سنگ پشت سر هم ببارد، اولین آن بر سر پیرمرد کارگر میخورد
و دومی هم در انتظار میماند تا جای دیگر سرش را شدیدتر بکوبد؛ در هر صورت پس از
کلی رفت و آمد گفتند: دولت اعلام کرده برای محاسبه مستمری بازنشستگی به جای ۲ سال
آخر ۵ سال آخر درنظر گرفته میشود.
با اینکه پیرمرد در
سالهای کار در پروژهها، این ده پانزده سال آخر را با رتبه سوپروایزی
(سرپرستی کارگاه) کار میکرده، پیمانکاران با اطمینان از حمایت نهادهای دولتی،
هنگامِ بیمه کردن او و دیگران، درصدی از حداقل حقوق را به تامین اجتماعی ارسال میکردند.
اخراج شد چون حقش را میخواست
با اطلاعاتِ ناخوشایندی که داشت، پیش از
بازنشستگی به سراغ پیمانکار رفت واز مدیرعامل شرکت پیمانکاری تقاضا کرد بیمهاش را
طبق حقوقش پرداخت کنند، که آنها نپذیرفتند و مخالفت کردند. قبلا همین شرکت برای
حفظ نیروی کار با تجربهاش خیلی مایه میگذاشت؛ مثلاً هر سال وقتی دولت درصد
افزایش حداقل حقوق را اعلام میکرد، شرکت علاوه بر درصد اعلام شده دولت، به همان
میزان و گاهی بیش از آن، به حقوق نیروی کارش اضافه میکرد تا کارگران ماهرش را از
دست ندهد ولی حالا که تعدیل ساختاری با قدرت کاربردی میشود، دیگر به نیروی کار
ماهر اعتنایی ندارد چون کافیست اراده بکند، آنقدر بیکار متخصص وجود دارد که با
حقوق کمتر، با کمال میل حاضر به کار هستند.
به همین دلیل رئیس با تقاضای پیرمرد که
خواسته بود با حقوق واقعیاش لیست بیمهاش را رد کنند، مخالفت کرد. پیرمرد که میدانست
به عدالت و انصاف سرمایهداران پیمانکار و تازه به دوران رسیدهها نمیتوان امید
بست، پیشنهاد داد لیست بیمه را با حقوق حقیقی رد کنند ولی اختلاف ۲۰ درصدش را از
حقوق خودش کم کنند که درنهایت، جناب مدیرعامل با این شرایط پذیرفت و از ماه دیگر
به جای حداقل حقوق با حقوق سوپروایزری، بیمهی او را رد میکردند ولی این
وضعیت تنها سه ماه دوام آورد. گویی مدیرعامل از اینکه به یک کارگر قدیمی، آنچه
استحقاقش را دارد، بدهد و برایش امکان زندگی بهتر در سالمندی فراهم کند، ناراضی
بود؛ به همین دلیل او را اخراج کرد و همان فردای این اخراج، فرد
دیگری را به جای او استخدام کرد، آن هم با حقوق پایینتر.
این عمو عقل معاش نداره!
زندگی پیرمرد ادامه داشت؛ او بازهم کار
کرد؛ در پروژههای نفتیِ جنوب، همه نیروهای کار از تلاشهای او اطلاع دارند و
پیرمرد ما هم به پرکاری و انجام کارهای سخت معروف بود، از این رو مدیر ایرانی یک
شرکت اروپایی در عسلویه او را استخدام کرد و این شرکت از همان روز اول، لیست بیمه
او را با حقوق سوپروایزری پرداخت میکرد و پیرمرد هم با علاقه بیشتر کار میکرد
و" تاور"های مرتفع را بازید فنی میکرد تا کار پالایشگاه طبق استاندارد
کاربردی شود ولی مدیر ایرانی با اینکه چند برابر دیگران از او کار میکشید،
نتوانست او را بیش از دو سال تحمل کند. چراکه تاثیر شیوه کار و گفتگوهای این کارگر
در میان کارگران و همکاران مانند خاری در قلبش فرو میرفت، به خصوص زمانی که شنید
او در میان کارگران چند شرکت در حال جمعآوری عضو برای یک اتحادیه کارگری است؛ این
را که مدیر شنید، دیگر تردید نکرد؛ مطمئن شد که باید این خطر بالقوه برای موقعیت
شغلی خود را از کار اخراج کند؛ پیرمرد قصه ما بیخبر از این تصمیمگیریها وقتی
برای مرخصی به خانه رفته بود، به اواطلاع دادند به دفتر شرکت در تهران برود و
تسویه حساب کند؛ به قول همکارانش، پشت سرش میگفتند: "این عمو، حالیش نیست
کجا زندگی میکنه و عقل معاش نداره و هنوز به دنبال اتحادیه و سندیکا است."
در سن ۶۷ سالگی اخراج شد و تامین
اجتماعی هم در همان زمان اعلام کرد ۵ سال آخر کار را برای محاسبه حقوق دوران
بازنشستگی درنظر میگیرد؛ گفته بودیم اگر از آسمون دو سنگ بیاید یکیش توی سر او میخورد
و یکی دیگر هم توی نوبت میماند! پس از بسته شدن حساب کتاب او در تامین اجتماعی،
دولت باز اعلام کردد از این به بعد برای بازنشستگان ۲ سال آخر محاسبه میشود نه ۵
سال. این هم عجایب روزگار بود که «دشواریها و مصائب» تنها سراغ پیرمرد میآمد؛ از
این وضعیت بدتر محاسبه سالهای کار بود، او که حتی سابقه بیمه تامین اجتماعی در سال
۵۴ را هم داشت همه این سالهای کار را که روی هم ریختند، تنها شد ۲۵ سال یعنی بیش
از ۱۵ سال به سلامتی نئولیبرالها، بالا کشیده شد!
شاید بپرسید چرا این اتفاق افتاد؛ چون
بیشتر پیمانکاران از یک سال کار، تنها ۲ ماه آن را بیمه رد کرده بودند در حالی که
سوابق کار او از سال ۵۴ در بیمه وجود داشت و در مجموع با آنکه ۴۰ سال کارکرد داشت،
با ۲۵ سال آن هم با حداقل حقوق بازنشسته شد.
در نهایت «بلک لیست» شد
تازه پس از رها شدن از فشارهای این همه
دوندگی، پیرمرد دید با این حقوق و یک دانشجوی فارغالتحصیل بیکار نمیتواند
زندگی کند؛ از این رو باز به کار در پروژه ادامه داد. دو سال دیگر در یک شرکت دست
دوم در عسلویهی ادامه داد، تا اینکه شرکتهای بزرگی که صاحبکاران اصلی بودند، او
را به جرم حقخواهی صنفی و سابقهی مطالبهگری، «بلک لیست» کردند و به پیمانکاران
دست چندم هم اعلام خطر کردند که "این عمو میخواهد سندیکا راه بیندازه کار
همه تون رو دچار مشکل میکنه؛ باید او را برای همیشه از محیط کار اخراج
کنید." بدین ترتیب، این کار را هم از دست داد و جای دیگری هم او را استخدام
نکردند.
در پایان قصه، پیرمرد با حداقل حقوقِ ۲۵
روز، کلی بیماری و یک فرزند بیکار و کلی گرفتاری، خانهنشین شد....
زندگی او چکیده سختیهای زیستِ برخی
کارگران ایرانی است؛ زندگیای که با دوندگی و کار زیر آفتاب سوزان جنوب شروع شد و
با «بلک لیست یا «لیست سیاه» به خانهنشینی مبدل شد؛ از یک کارگر ماهر صنعتی امروز
فقط «درد» مانده است؛ درد بیپولی و اندوه بابت روزهایی که بیحاصل دوید....
گزارش: نسرین هزاره مقدم