روز کارگر و روایتی تلخ از یک زن سرپرست خانوار در رشت؛
روزمرگی، بدون بازنشستگی با همسر معتاد و فرزندان بی پناه۱۳-اردیبهشت-۱۴۰۲
سیمای 39ساله میگوید اندازه 390سال کار کرده و بدنش مثل زنی 80ساله رنجور و فرسوده است. می گوید ازدواج مجدد؟ کدام مردی حاضر است با زنی که سه فرزند دارد ازدواج کند؟ پیشنهادی هم اگر هست برای همخوابی ساعتی است. حتی پولی هم که بابت این پیشنهاد به زنی شبیه من میکنند اندازهی خرید یک مرغ برای خوردن بچههایم نمیشود. سایت کلانشهر (رشت) در گزارشی به قلم فاطمه صابری از زندگی یه زن سرپرست خانوار نوشت: پانزده ساله بود که طبق رسم ساکنان روستا با مردی بیست ساله ازدواج کرد. یک سال بعد اولین فرزندشان به دنیا آمد.«فقر» فصل مشترک زندگی سیما در خانه پدر و همسرش بود.«نداری» اما مانعی برای به دنیا آمدن فرزند دومشان نبود. خشکسالی و بی آبی همان زندگی «بخور و نمیر» کشاورزی را هم از اهالی گرفت تا دو سال بعد همسرش دست او و دو فرزند خردسالشان را بگیرد و برای یافتن شغلی از خلخال به رشت بِبِرد. هفده سال قبل طبق شنیدههای اهالی، رشت شهری پر از نور و رونق و کاسبی بود.سرابِ مهاجرت از خلخال به رشت-«آداش» که وارد رشت شد دید بین شنیدهها و زیستن تفاوت از زمین تا آسمان است. او وارد شهری بسیار گرانتر از روستا و شهرشان شده بود؛علاوه بر مشکل سواد،حرفهای هم بلد نبود. حتی جنس کارهای کشاورزی دو منطقه هم با هم متفاوت بود.آلونکی در حاشیه شهر سرپناهشان شد تا او برای سیر کردن شکم زن و بچهاش پیشنهادات کاریای را بپذیرد که فقط به زور بازو نیاز داشتند. یک سالی ادامه داد و به پیشنهاد همکارانش برای دواندن زور بیشتر به بازوهایش به سراغ «تریاک» رفت و این سرآغاز بدبختیهایی شد که خودش، سیما وسه فرزندشان هنوز در آتش زغالش میسوزند.بعد از مدتی لذت تریاک و بعد شیره بر کار چربید و «آداش» خانه نشین شد. بی پولی و اعتیاد هم اما دلیلی برای به دنیا نیامدن سومین فرزندشان نبود. حالا سیما مجبور شد بچههای کوچکش را در خانه بگذارد و به جای همسرش برای درآوردن لقمه نانی به سراغ کار برود. از نظافت ساختمان تا کارهای کشاورزی. تا دو سال بعد با التماسهای سیما، همسرش چند باری اَدای ترک کردن را درآورد اما بعد از مدتی سیما و سه فرزندش را رها کرد و از خانه بیرون رفت.سیما می گوید تا سه سال بعد، هر چند ماه یکبار سراغی از ما میگرفت.البته آداش برای وظایف همسری یا پدری و یا کمک مالی به خانه باز نمیگشت. می آمد تا شاید با کتک از همسرش پولی بابت یک سوت کشیدن «شیشه» بگیرد.چه کسی با زنی که 3بچه دارد ازدواج میکند؟سیما چهار سال بعد از رفتن همسرش از خانه درخواست طلاق داد تا بتواند به عنوان «زنی بی سرپرست» تحت پوشش نهادهای حمایتی قرار بگیرد. اما حکم طلاقش وقتی صادر شد که از تاریخ درخواستش هفت سال گذشته بود.حالا سالها گذشته و سیمای 39ساله میگوید اندازه 390سال کار کرده و بدنش مثل زنی 80ساله رنجور و فرسوده است. می گوید ازدواج مجدد؟ کدام مردی حاضر است با زنی که سه فرزند دارد ازدواج کند؟ پیشنهادی هم اگر هست برای همخوابی ساعتی است. حتی پولی هم که بابت این پیشنهاد به زنی شبیه من میکنند اندازهی خرید یک مرغ برای خوردن بچههایم نمیشود.کمک هایی برای تلف نشدن از گشنگی-سیما زار میزند و میگوید به ما میگویند آفرین، زنانی شجاع هستید که بچههایتان را دندان گرفتید. اما من حتی نمیتوانم بگویم که «به جای تمام روزهای نابود شدهی زندگیام سه بچهی خوب دارم» چون نه فقط پدرشان که من هم نتوانستم برای تربیت بچههایم کاری بکنم. چون بچههایم از کودکی بدون پدرو مادر رها شدند تا هیچکدام نه در تحصیل موفق باشند و نه علاقهای به یاد گرفتن کاری داشته باشند. پسر بزرگم راه پدرش را رفته و دو پسر کوچکترم هم فقط با گریههای من به مدرسه می روند که فقط رفته باشند.سیما میگوید بیمه کارگری؟حمایت؟ حمایت نهادهایی مثل کمیته امداد و بهزیستی از زنانی شبیه من با چند بچه فقط در اندازهای است که از گشنگی نمیریم. برای کسی مهم نیست که چه به ما می گذرد و چه چیزی در انتظار من و فرزندانم هست.سیما خبری از همسر سابقش ندارد.میگوید قانونی که برای صادر کردن حکم طلاقم از یه مرد معتاد سالها عذابم داد، حمایت مالیاش هم برای زنانی شبیه ما بیشتر کمک به مرگ تدریجی است تا زندگی بهتر.شوخیای به نام کمک هزینه اجاره خانه-مثلا سه سال پیش به زنانی با شرایط من پنج میلیون تومان وام کمک هزینه ودیعه خانه دادهاند و ماهیانه حدود 100هزارتومان از مستمری 300هزارتومانی ما کم میشود که چند سال طول می کشد.اما امسال که قیمت خانه حتی آلونکهایی شبیه سرپناههای ما در حاشیه رشت چند برابر شده میگویند تا وام پنج میلیونی سه سال قبل تمام نشود دیگر امکان کمک جدید نداریم.سیما میگوید اگر بعضی گروههای خَیر در این سالها نبودند قطعا من و فرزندانم زنده نبودیم. اما هزینههای زندگی آنقدر بالاست که خیلی روزها آرزو میکنم کاش همسر سابقم نَمرده باشد و این مدت در کنار کِشیدن مخدر، کمی رنج هم کشیده باشد تا کاش بفهمد زندگی مشترک فقط مشارکت در تولید بچه نیست.سیمای 39 ساله بارها به خودکشی و مرگ فکر کرده .میگوید رنجهای تحمیل شده از طرف خانوادهی بی پول و همسر معتادم تا مغز استخوانم را سوزانده اما باز هم غریزه مادری و شاید انسانی مانع خودکشیام شده است.هنگام خداحافظی میپرسد: خانم شما میدانید زنانی شبیه من که در بچگی ازدواج کرده و تمام زندگیشان بدبختی کشیدهاند تقاص کدام گناه یا اشتباه را پس میدهند؟پینوشت: هفتاد درصد آمار زندانیان کشور مربوط به جرائم مواد مخدر است. زندانیانی که اغلب مرد هستند و داستان زندگی بسیاری از زنان با همسران معتاد زندانی یا غیرزندانی با تفاوتهایی اندک مشابه «سیما» است.