توقف زمان در اسفند ۹۸ 11-اسفند-99
زمان از یک جایی برای همه ما متوقف شد؛ اول اسفند ۹۸. روزی که رسماً اعلام شد کرونا در خیابانهای شهر جولان میدهد. موجی از نگرانی و وحشت همه جا را فرا گرفت و همه نگران هم شدیم. کرونا آمده بود بگوید باید مدتی از هم دور باشیم؛ مهمانی، گردش و تفریح و مسافرت تعطیل شد و ما در خانه ماندیم. یک سال به همه ما سخت گذشت. بارها به تقویم نگاه انداختیم و از خودمان پرسیدیم این روزها کی تمام میشود؟ پرسشی که هنوز هر صبح که از خواب بیدار میشویم یقه ما را میگیرد.
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «به روزهای آخر سال نزدیک میشویم. سالی که گذشت برای همه تلخ بود. حدود ۶۰ هزار نفر از هموطنانمان تسلیم کرونا شدند. این روزها کمتر کسی را پیدا میکنی که خودش یا یکی از اعضای خانواده و بستگانش اسیر کرونا نشده باشند. تعطیلات نوروز امسال برای خیلیها تفاوتی با سال قبل ندارد. در خانه میمانیم و همچنان منتظر روزهایی میشویم که کرونا دست از سر ما بردارد. احمد شهیدیان، استاد ارتباطات، معتقد است کرونا در این یک سال شرایط انسانی را سخت کرد: «زندگی من هم مثل خیلی از مردم در این یک سال تحت تأثیر کرونا قرار گرفت. تا قبل از شیوع این ویروس برای تجدید قوا سینما، کنسرت یا نمایشگاه میرفتم یا در دورهمیها و دیدار با دوستان خاطراتمان را مرور میکردیم. اما کرونا همه اینها را از ما گرفت. شرایط تدریس هم تحت تأثیر این ویروس قرار گرفت. تا قبل از این هیچ وقت تجربه تدریس آنلاین نداشتیم. تدریس و آموزشی که در کلاس و دیدار چهره به چهره با دانشجویان داریم هیچگاه در کلاسهای آنلاین محقق نمیشود و صرفاً به یک رفع تکلیف شباهت دارد.»
او درباره خانواده خود میگوید: «خانواده من هم مثل میلیونها خانواده دیگر تحت تأثیر این ویروس قرار گرفت. زندگی آپارتماننشینی و محبوسشدن در چاردیواریهای کوچک فرصت تحرک و شاد بودن را از بچهها گرفت و خیلی از تفریحات برای آنها ممنوع شد.»
به اعتقاد این استاد دانشگاه، کرونا با وجود همه تلخیها آموخت فرصت با هم بودن کوتاهتر از چیزی است که تصور میکنیم: «در این یک سالی که گذشت کرونا به ما یاد داد در شرایط بغرنج خیلی تنها هستیم. کرونا تلنگری بود برای همه ما که بدانیم اقتصاد و ارتباطات شکننده هستند و یک بحران میتواند روابط اجتماعی را هم تحت تأثیر قرار دهد. بعد از پایان کرونا باید این دوره و اتفاقات به عنوان سرفصلهای درسی در دانشگاهها تدریس شود و پژوهشگران و جامعهشناسان به این موضوع بپردازند که چطور میتوانیم به روزگار قبل از کرونا بازگردیم.»
اسفند سال گذشته همه نگاهها به کادر درمان و پرستارانی بود که در صف اول مقابله با کرونا قرار داشتند. یک سال گذشته به آنها خیلی سخت گذشت. نه تعطیلات داشتند، نه مرخصی. حالا هم با شیوع ویروس جهشیافته انگلیسی شرایط برای آنها سختتر از گذشته شده است. فاطمه پرستار یکی از بیمارستانهای قزوین است. او میگوید: «این مدت بارها از خودم پرسیدهام چرا پرستاری را انتخاب کردم ولی باز یادم میآید که وظایف سنگینی دارم. این یک سال برای کادر درمان و پرستاران به اندازه ۱۰ سال گذشت. با شیوع کرونا بقیه دورکار شدند اما مرخصیهای ما لغو شد. من مثل بقیه همکارانم لحظه تحویل سال و همه ایام نوروز بیمارستان بودم. روحیه من و خیلی از همکارانم خسته است و هر بیماری که بستری میشود استرس میگیریم؛ مخصوصاً آنهایی که علائم دارند. البته نگرانی ما بیشتر به خاطر خانواده و پدر و مادرانی است که سن و سال بالایی دارند. وقتی شیفت هستیم نمیتوانیم چیزی بخوریم چون بخش آلوده است. بهار و تابستان آن قدر زیر گان و ماسک عرق ریختیم که خود من هفت کیلو وزن کم کردم. محیط کاری ما پراسترس و پرتنش است. بیماران از مرگ میترسند و خانوادهها نگرانند. باور کنید کادر درمان در یک سال گذشته زندگی نکرد و هر بار با شنیدن مرگ یک همکار استرس بدی به جان ما افتاد. پرستارانی که مبتلا میشوند یا به خاطر بیماری و خستگی زیاد استعلاجی میگیرند، ما باید جای آنها را پر کنیم و مسئولان بیمارستان میگویند نیرو نداریم. گاهی اوقات چند شب پشت سر هم شیفت میمانم. همین حالا یکی از پرستارها که مبتلا شده در آی سی یو بستری است و همه نگران او هستیم. همراهان بیمار هم دست به ناسزا گفتن خوبی دارند و حرفهای آنها بیشتر ما را خسته میکند. تلخیهای زیادی در این مدت دیدم. هر جا بقیه متوجه میشوند پرستار هستم از من فاصله میگیرند. البته این را هم بگویم که خیلیها تشکر و قدردانی هم میکنند. وقتی میبینم مردم مسافرت میروند واقعاً حسرت میخورم. من هم دلم مسافرت میخواهد و در این یک سال به جز مسیر بیمارستان و خانه جای دیگری نرفتهام. نوروز امسال هم در بیمارستان هستم و با این وضعیت تصور میکنم تا آذر سال بعد درگیر کرونا باشیم. امیدوارم زودتر با واکسیناسیون عمومی از این وضعیت نجات پیدا کنیم.»
آن قدر همه چیز به شکل عجیبی عوض شد که هنوز هم نمیتوانیم آن را باور کنیم. پریناز میگوید: برای من انگار از یک جا به بعد زمان متوقف شد. زندگی با ترس و نگرانی در کنار کلاسهای آنلاین دختر و پسرش روزهای سختی را برای او رقم زده است: «شرایط در این یک سال برای همه تقریباً یکسان بود. وقتی اتفاقات گذشته را مرور میکنم میبینم از اسفند پارسال تا الان به معنای واقعی زندگی نکردهایم و فقط زندهایم. هر روز باید کنار دختر و پسرم در کلاسهای آنلاین مدرسه مشارکت کنم. یعنی وظیفه آموزش و تدریس بچهها هم به وظایف مادران اضافه شده. در این مدت من و همسرم تلاش کردیم که آرامشمان را حفظ کنیم و اجازه ندهیم بچهها زیاد درگیر اخبار و سختیهای این روزها شوند. این مدت فیلم و سریال تماشا کردیم و مهمانی نرفتیم. هر سال عید نوروز مسافرت خارج از کشور میرفتیم و قرار بود نوروز امسال هم به خانه خواهرم در دوبی برویم ولی با این اوضاع ترجیح میدهیم دوباره در خانه بمانیم. فعلاً تنها دلخوشی ما این است که به کرونا مبتلا نشدهایم.»
کسانی که بیماری زمینهای دارند مشکلات و سختیها را بیشتر لمس میکنند. مسعود میگوید: «ترس و نگرانی ما بیشتر از بقیه است و دائم در رسانهها میگویند دیابتیها اگر کرونا بگیرند وضعیتشان وخیم میشود.» مسعود کارمند است و دیابت دارد. میگوید یک سال گذشته خیلی از کسانی که بیماری او را دارند مجبور شدند از جمع فاصله بگیرند: «به دلیل شرایطی که دارم باید بیشتر از بقیه رعایت کنم. به همین دلیل دورکار شدم و تا همین حالا ماههاست که در خانه ماندهام و همه زندگیام شده است چاردیواری اتاق. فشار روحی و روانی ماندن در خانه در کنار ترس و نگرانی مبتلاشدن در بیرون از خانه شرایط خیلی سختی به وجود میآورد. خوشبختانه با رعایت پروتکلهای بهداشتی تا امروز مبتلا نشدهام. هرچند کرونا از آن طرف هم باعث دوری و دوستی شد. بین همه فاصله انداخت و باعث شد دلتنگ هم و دلتنگ روزهایی باشیم که زندگی عادی داشتیم.»
علی تیرماه به کرونا مبتلا شد. او ۱۲ روز در بیمارستان بستری بود. میگوید هر چقدر برای سلامتیمان و پیشگیری از کرونا هزینه کنیم ضرر نکردهایم که هیچ بلکه پسانداز هم هست: «ما جزو خانوادههایی بودیم که کرونا را از همان اول جدی گرفتیم. همسرم آذرماه سال قبل به آنفلوانزا مبتلا شد و نگران بودیم با توجه به وضعیتی که داشت به ویروس کرونا هم مبتلا شود. مهمانی و مسافرت را لغو کردیم و با دختر و پسرم در خانه ماندیم. اوضاع خوب پیش میرفت تا این که تیرماه در محل کارم مبتلا شدم. به خاطر این که سال قبل با رژیم سخت ۳۵ کیلو وزن کم کرده و ضعیف شده بودم. در بیمارستان شهدای گمنام بستری شدم و ۱۲ روز در آی سی یو خوابیدم. روزهای سختی بود؛ روزهایی که تنها به زندهماندن فکر میکردم. خدا را شکر وضعیتم بهتر شد. همسرم هم مبتلا شد. در این مدت بچهها بیشتر از ما اذیت شدند. فرسودگی روحی در چهره خیلی از مردم مشهود است. البته به اعتقاد من اگر با رعایت پروتکلهای بهداشتی دو سال هم سخت بگذرد در برابر سالها زندگی بدون ترس و نگرانی میارزد.»