از کیفزنی شروع کردم! 11-اسفند-99
«سرقت را از اتوبوسهای شهری شروع کردم! با یک بلیت سوار اتوبوس میشدم و با تیغ بند کیف زنان را میبریدم. گاهی نیز به آرامی داخل کیف را خالی میکردم و در ایستگاه بعدی پیاده میشدم.»
به گزارش ایسنا، روزنامه خراسان نوشت: «بررسی دوربینهای مداربسته نشان میداد که سارقان دو نفر هستند. آنها در مناطق مختلف شهر به خودروهای داخل پارکینگ مجتمعهای مسکونی دستبرد میزدند و بهراحتی از محل فرار میکردند. ساکنان مجتمعهای مسکونی زمانی متوجه میشدند در پارکینگ را روی سارقان گشودهاند که دیگر اثری از آنها نبود! در پی شکایتهای زیادی که به پلیس رسید، نیروهای تجسس کلانتری قاسمآباد مشهد وارد عمل شدند و با بررسیهای تخصصی به اطلاعاتی دست یافتند که نشان میداد یک زن و مرد جوان به قطعات و محتویات داخل خودروها دستبرد میزنند.
در همین حال با شناسایی خودروی سارقان در منطقه قاسمآباد این زوج در یک عملیات غافلگیرانه دستگیر و به کلانتری هدایت شدند. دو سارق که مدعی هستند از مدتی قبل با یکدیگر ازدواج کردهاند، در بازجوییهای فنی نیروهای تجسس که با نظارت مستقیم سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسمآباد) صورت گرفت، به سرقت قطعات ۲۱ خودرو در مناطق قاسمآباد، ایثارگران و عبدالمطلب اعتراف کردند و مدعی شدند که اموال سرقتی را در جمعهبازار محله سیسآباد به فروش میرساندند.
در حالی که تعدادی از مالباختگان اموال خود را در میان لوازم کشفشده از سارقان شناسایی کرده بودند و لبخند رضایت بر لبانشان جاری بود، زن جوان به تشریح سرگذشت خود پرداخت و به چند سوال خراسان پاسخ داد. آن چه در پی میآید، نتیجه گفتوگو با این دزد حرفهای است.
نامت چیست؟
مرا «سحر» صدا میزنند اما نام واقعیام نیست! به «سحر» معروف شدهام.
چند سال داری؟
۲۵ ساله هستم.
تا کلاس چندم تحصیل کردی؟
در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم.
چرا؟
نامادریام نمیگذاشت درس بخوانم و از من متنفر بود.
مگر فرزند طلاق هستی؟
بله! من یک سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدرم مدتی بعد ازدواج کرد. من هم نزد پدرم ماندم.
با مادرت رابطهای نداری؟
نه! از همان دوران کودکی دیگر مادرم را ندیدم. در واقع او بعد از طلاق دیگر سراغی از من نگرفت.
دوست داشتی درس بخوانی؟
بله! آرزویم این بود که در رشته معماری درس بخوانم و روزی مهندس شوم اما افسوس که ... .
بعد از ترک تحصیل چه کردی؟
مدتی کنار نامادریام زندگی میکردم تا این که در ۱۵ سالگی ازدواج کردم.
عاشق شدی؟
نه. نامادریام برای آن که از شر من خلاص شود، من را برای پسر یکی از دوستانش عقد کرد که ۱۲ سال از من بزرگتر بود.
این جوانی که دستگیر شده، همان فردی است که در ۱۵ سالگی با او ازدواج کردی؟
نه! او بیماری عصبی داشت. با «وحید» مدت زیادی زندگی نکردم. همیشه در جنگ و جدل بودیم. چند بار مرا مجبور کرد جنینم را سقط کنم.
چرا؟
گفتم که مشکل عصبی داشت و نمیگذاشت باردار شوم.
به همین دلیل از او جدا شدی؟
نه! یک زن هر سختی را در زندگی تحمل میکند اما زیر بار «خیانت» نمیرود. او به من «خیانت» میکرد. به همین دلیل طلاق گرفتم.
معتادی؟
بله! از همان زمانی که مجبور به سقط جنین میشدم، مصرف مواد مخدر را هم آغاز کردم، چون اطرافیان و دوستانم برای تسکین درد پیشنهاد میدادند که مواد مصرف کنم! عجب اشتباه بزرگی! شما را به خدا به زنان جوان بگویید فریب این حرفهای مزخرف را نخورند. لذت و تسکین همه مقطعی است. زمانی که معتاد شدید، دیگر راه بازگشتی نیست! من هم مانند خیلی از افراد دیگر هزینههای سنگین دارو و درمان را بهانه میکردم تا مواد مخدر مصرف کنم و این گونه خودم را نابود کردم.
مهریه هم از همسرت گرفتی؟
نه! همه چیز را بخشیدم. فقط میخواستم شاهد خیانتهای او نباشم!
پس هزینههای زندگی را چگونه تامین میکردی؟
مدتی به منزل یکی از دوستانم رفتم و در آن جا گلدوزی میکردم ولی آنها وقتی در جریان خلافکاریهایم قرار گرفتند، بیرونم کردند. من هم برای آن که مخارج اعتیادم را تامین کنم، به سرقت روی آوردم.
سرقت را چگونه آغاز کردی؟
از اتوبوسهای شهری! با یک بلیت سوار اتوبوس میشدم و با تیغ بند کیف زنان را میبریدم. گاهی نیز به آرامی داخل کیف را خالی میکردم و در ایستگاه بعدی پیاده میشدم.
سابقه داری؟
بله! برای اولین بار به جرم کیفزنی به زندان افتادم.
با این همسرت (متهم) چگونه آشنا شدی؟
با او از طریق یکی از دوستانم آشنا شدم و با هم به صورت غیر رسمی ازدواج کردیم چون دیگر از تنهایی خسته شده بودم!
او هم سارق است؟
بله! تاکنون شش بار به جرم سرقت در زندان بوده.
کجا زندگی میکنید؟
در خانه مادرشوهرم زندگی میکنیم. اگر چه او نیز مرا دوست ندارد اما از پسرش خیلی میترسد. به همین دلیل هم جرات نمیکند به من چیزی بگوید.
چه شد که تصمیم گرفتید با هم سرقت کنید؟
همسرم دزد قطعات خودرو بود. به خاطر این که کسی به ما مشکوک نشود، من هم به همراه همسرم میرفتم.
با چه شگردی سرقت میکردید؟
ابتدا یک خودرو سرقت میکردیم و با آن به مجتمعهای مسکونی میرفتیم. همسرم داخل خودرو مینشست و من به عنوان مهمان یکی از واحدها، زنگ منازل را میزدم و از آنها میخواستم در پارکینگ را باز کنند. چون زن بودم، کسی مشکوک نمیشد و بلافاصله کلید آیفون را میزدند. در این هنگام همسرم پیاده میشد و با هم اموال داخل خودروهای پارکشده را میربودیم و در جمعهبازار میفروختیم.
پشیمانی؟
خیلی.
چه نوع موادی مصرف میکنی؟
هشت سال شیره و تریاک کشیدم اما الان شیشه و کریستال مصرف میکنم.
اگر زمان به عقب بازگردد چه میکنی؟
با نامادریام میسازم چون الان که فکر میکنم، من هم او را خیلی اذیت میکردم.