از اینجا رانده، از آنجا مانده

از اینجا رانده، از آنجا مانده 12-مرداد-99

 از اینجا رانده، از آنجا مانده
ایسنا/اصفهان عجیب زمانی شده است؛ دورۀ شگفتی‌ها و پوست‌اندازی‌های شگرف. نسل عجیبی که کارش از پوست‌اندازی گذشته، دندان‌های عقل نسل گذشته را شیری می‌پندارد و موی سفیدشان را مش می‌بیند و ابنای خود را نسل قرن بیست و یکمی می‌نامد.
نسل پدران و مادران ما هم سرنوشتِ بین زمین و هوا مانده‌ی ما را از سوی دیگر می‌کشند. آن‌ها نیز دندانه‌ای دائمی نسل جدید را شیری می‌دانند و مِش موهایشان را حاصل تفکر جوانی می‌دانند که می‌خواهد بدون کسب تجربۀ راه بلندبالای ایشان، یک‌شبه به زیبایی سن آن‌ها شود.
اما ما؛ مانده در بین آن‌ها و این‌ها. نه راه پس داریم و نه راه پیش. جدیدترها کوچک‌ترین حرکت ما را به نیاکان ما نسبت می‌دهند و برای آن‌ها قدیمی و با افکار ماقبل قرن ۲۱ تعبیر می‌شویم. بزرگ‌ترها نیز ما را جزئی از کل جدیدترها می‌پندارند.
با نسل پدرانمان گفتگو بایستی از پایین به بالا باشد، شاید مورد وثوق واقع شود و با نسل جدیدِ خود همه‌چیز پندارِ از سقف آسمان افتاده هم همان‌گونه...
جین به تن کنیم و مویی کتیرا بزنیم، از نظر پدرانمان حرمت‌شکن شده‌ایم و از نظر نسل جدید می‌خواهیم خودمان را شبیه آن‌ها کنیم.
غیرت داشته باشیم، از نظر فرزندان قرن بیست و یکمی، یک موجود کنترل‌کننده، محدودکننده، غیرقابل‌تحمل، سلب کننده‌ی آرامش و آسایش محسوب می‌شویم و از نظر بزرگ‌ترها بچه‌ای خواهیم بود که می‌خواهد ادای بزرگ‌ترها را دربیاورد.
سخت است بین حافظ و شاهنامه‌خوانی و موسیقی سنتی و رپ‌ها و پاپ‌های نسل جوان ماندن. نیچه‌ای که ما با کتاب‌هایش بزرگ‌شده‌ایم، برای نسل جدید، تنها یک ژست روشنفکرانه‌ی کافه نشان است برای عکس‌های اینستاگرام. نمی‌توانی به بزرگ‌ترها بگویی دوران پست‌مدرن شده و به جوان‌های قرن حاضر بفهمانی باید به ارزش‌ها احترام گذاشت، نباید کامل نقضشان کنید و به جای دور اندازی، به فکر اصلاح و ارتقای آن باشید.
مانده‌ایم بین نسلی که حرف حرف خودشان است و ولا غیر؛ نسلی که هنوز نمی‌داند در زندگی با خودش چند چند است و هر روز حرف‌های خود را نقض می‌کند.
ما که چند صباحی مشغول تحصیل و کار بودیم و ارزش‌ها را به قیمت جوانی‌مان تغییر دادیم تا نسل جدید نفسی به آسودگی بکشد، گویی سال‌ها در غار زندگی کردیم. حالا که می‌خواهیم پس از یک دوره‌ی سخت و نفس‌گیر، دوباره به زندگی عادی برگردیم می‌بینیم جایی نداریم در این همهمۀ نسل‌ها.
گویی نیستیم، گویی از ابتدا وجود نداشته‌ایم. مانده‌ایم به تماشا که چه طور پدران و مادرانمان با نسل جدید یا غرق در ارتباط دوسویه‌ی عاشقانه‌اند یا چگونه در کشمکش بین افکار و عقاید افتاده‌اند.
دراین ‌بین ما فقط نظاره‌گریم، هیچ‌کدام، مسئولیت ما نسل اقلیت را قبول نمی‌کند و ازآنجایی‌که در جامعه بسیار کم هستیم، نمی‌توانیم اعلام استقلال کنیم.
مانده‌ایم بین تفکر وفادارانه و معتقدِ قدیمی‌ترها و افکار آزادانه‌ی هر روز یک رنگ جدیدترها.
مانده‌ایم بین نسلی که آسمان به زمین می‌آمد، هزاران دلیل و برهان را رد می‌کردند و حرف فقط حرف خودشان بود، با نسلی که نیازی به دلیل و برهان ندارد و و حرف روز قبل خودش را هم به‌صورت کاملاً دلبخواه نقض می‌کند.
گویا ما فقط مسئول فضاسازی و ارتباط بین این دو نسل بوده‌ایم. بعدازآن ما را به دنبال نخود سیاه تحصیل و کار فرستادند تا پیوند اشتراکی افتراقی دو نسل را خودشان جشن بگیرند؛ نسلی که دوست داشتن را تنها در یک نفر یا یک‌چیز خلاصه می‌کرد و وفادارانه با تمام وجود عشق می‌ورزید با نسلی که از دوست داشتن و دوست داشته شدن زیاد فراری است و بعضاً عقایدی را دنبال می‌کند که روی غرب و شرق را سفید کرده است... نسلی که از پختگی زیاد نمی‌شد سمتشان رفت و نسلی که از خامی زیاد، خود را همه‌چیزدان می‌داند و پوسته‌ی هر چیز را که می‌بیند با فریاد شروع می‌کند در مورد داخلش نقد یا تعریف کند.
زندگی در دورانی که اختلاط عقاید حاصل از تعصب بیداد می‌کند، چقدر سخت است. تعصب به عقایدی که از روی تفکر نیست، برای بزرگ‌ترها ارثی و غیرقابل‌مذاکره ست، برای جوان‌ترها از روی لجبازی و مایی که متصل‌کنندۀ این دو به یکدیگر بودیم و بین و سی و اندی تا چهل سال عمر کرده‌ایم، این سایش صد و هشتاد درجه‌ای فقط خسته‌ترمان می‌کند از مابین بودن، از از اینجا رانده شدن و از آنجا مانده شدن.
برای مایی که چهارده، پانزده سال در خودمان و زندگی غرق بودیم، گویی اصحاب کهف کف می‌زنند.
کاش و ای‌کاش کسی بود که ما را می‌فهمید، تنها برای چند ماه، چند هفته، چند روز.
یادداشت از: سجاد فرخی، مدرس دانشگاه آزاد اصفهان و سرایندۀ مجموعه شعر «س».