کشتیبان را سیاستی دگر باید. کدام کشتی و کدام سیاست؟
از
آقای علیرضا یعقوبی
28
تیر-92
در
گشت و گذار در فیس بوک به مقاله ای برخوردم که هم عنوان و هم نام نویسنده اش برایم
آشنا بود. مقاله ای بنام «کشتیبان را سیاستی دگر باید» از بیژن نیابتی. عنوان
مقاله را گمان می برم برای اولین بار در ۳۰ تیر سال ۳۱، قوام السطنه از شعر منوچهری عاریه گرفته بود و
بجای «کشتینیان»،«کشتیبان» نشاند. قیام مردم در ۳۰ تیر سال ۳۱ هم آن کشتیبان و هم آن سیاست استعماری و طوق
نوکری بیگانه به گردن آویختن را با هم غرق ساخت. حال بیژن نیابتی را از کجا می
شناسم بماند. فقط ذکر این نکته را خالی از لطف نمی بینم که چندی قبل ایده ایجاد یک
سایت را با دوستی به مشاوره گذاشتم. او نام آقای بیژن نیابتی را بعنوان کسی که می
تواند در آن سایت با بنده همکاری داشته باشد، مطرح ساخت. گفتم که من آبم با بیژن
توی یک جوی نمی رود و …. وقتی در مراسم ویلپنت پاریس با بیژن روبرو شدم از نگاهش
فهمیدم که آن دوست نظراتم درباره او را با خود بیژن به مشارکت گذاشته است. البته
این خود تستی بود برایم که در شناخت بیژن راهی به خطا طی نکرده ام هر چند در شناخت
دوست دیگر هنوز به بیراهه می روم.
چندی
قبل بعد از مراسم ویلپنت طی مقاله ای بنام «یک تذکر و یک درخواست از هواداران مقاومت»
که بشدت مورد انتقاد دوستان مقاومت از یک سو و خشم و حقد و کین اضداد آن از سوی
دیگر قرار گرفت، بطوریکه دوستان مرا به دعوت هواداران مقاومت به پاسیفیسم و دشمنان
نیز مرا «حسنقلی و حسینقلی» خواندند تا دوستانشان دلی از عزا با فحاشی و توهین
نسبت به بنده صرف هواداری از مقاومت بردارند، نوشتم که هرگونه پاسخگویی به مسائل
مطرح شده از سوی مخالفان مقاومت ایران تا آنجا اصولی و منطقی است که راه به شفاف
شدن مرزبندیها و ارتقاء مبارزه با دشمن ضدبشری آخوندی برد. دقیقا از همین منظر
نویسنده مطلب حاضر به نقد و بررسی نظریات آقای نیابتی می پردازد. باید از قبل مشخص
شود که نگارنده آقای نیابتی را در صفوف دوستان مقاومت با ادعاها و نظریات خاص خود
می پندارد. همین علقه و دوستی چنان مورد خشم و کین اضداد مجاهدین است که بعد از به
اشتراک گذاشته شدن مقاله اخیر آقای نیابتی توسط یکی از آنها، دیگران از فحاشی و
توهین به آقای نیابتی چیزی فرو گذار نکرده اند. این البته برای بنده بسی مایه
مباهات است، آقای نیابتی را نمی دانم.
دغدغه
بنده در نقد نظرات آقای نیابتی دقیقا از آخرین بخش مقاله طولانی ایشان نشأت می
گیرد. آنجا که می گوید: «من تردیدی ندارم که در آینده ای نه چندان دور مجاهدین تن
به تغییر خواهند داد . آن جریانی که نزدیک به نیم قرن است که در طوفان پارو کشیده
و بسا غیرممکن ها را ممکن کرده است ، از این گردباد نیز بسلامت گذر خواهد کرد.
سپهر سیاست ایران بدون سازمان مجاهدین به بیابانی بی آب و علف می ماند که درختانی
چند در جای جای آن جلوه می کنند . بدون حضور رادیکالیسم ضروری این سازمان ، توازن
قوا به سرعت به نفع رفرمیسم پوشالی برهم خواهد خورد و صحنه سیاسی ایران ناگزیر
بدنبال بخشی از همین رژیم روان خواهد شد.»
اگرتعارفات پیچیده شده در زر ورق «سپهر سیاست ایران بدون مجاهدین به بیابانی بی آب وعلف می ماند ….» پیچیده شده را به کناری بگذاریم و شفاف و شسته و رفته بخواهیم ازنظریات ایشان نتیجه گیری کنیم به چیزی جز همان «تغییر» مورد ادعای ایشان و درعبارتی ساده تر «رویزیونیسم » و بازهم روانتر «تجدید نظر طلبی» نخواهیم رسید بخصوص که شرایط حاضر یعنی «دوران فترت» بزرگترین عارضه اش را دقیقا بشکل «تجدید نظر طلبی» و «رویزیونیسم» به منصه ظهور می رساند.
اگرتعارفات پیچیده شده در زر ورق «سپهر سیاست ایران بدون مجاهدین به بیابانی بی آب وعلف می ماند ….» پیچیده شده را به کناری بگذاریم و شفاف و شسته و رفته بخواهیم ازنظریات ایشان نتیجه گیری کنیم به چیزی جز همان «تغییر» مورد ادعای ایشان و درعبارتی ساده تر «رویزیونیسم » و بازهم روانتر «تجدید نظر طلبی» نخواهیم رسید بخصوص که شرایط حاضر یعنی «دوران فترت» بزرگترین عارضه اش را دقیقا بشکل «تجدید نظر طلبی» و «رویزیونیسم» به منصه ظهور می رساند.
اگر به
راه طی شده از مقطع ۲۲ بهمن سال ۵۷ و بالاخص از زمان آغاز مقاومت انقلابی از ۳۰ خرداد سال ۶۰ و به مجموعه سیاست های اتخاذ شده به عنوان قطعات
یک پازل که در نمای کلیش بشکل مبارزه با بنیادگرایی و فاشیسم مذهبی جلوه گر می
شود، نگاه نکنیم و در بند این یا آن برخورد با این یا آن گروه و سازمان و شخصیت و
فرد باقی بمانیم بیشک راه به انحطاطی می بریم که باید ناچارا به توصیه آقای نیابتی
تن در دهیم. خوب با شناختی که از آقای نیابتی دارم ایشان را آنچنان خجل نمی بینم
که بخواهد از کلمه «تغییر» بجای «تجدید نظر» استفاده کنند. شاید شرایط مقطع کنونی
و هجوم بی امان طیف اضداد و گسستگان از مقاومت ایشان را وادار به استفاده از این
واژه ساخته است. سؤال این است «تغییر» در چه مبانی و اصولی؟ در مبانی سیاسی و
ایدئولوژیک و تشکیلاتی؟ مگر مجاهدین چه کرده اند جز پاسخ دادن به «ضرورت » ها.
همانجایی که بنده و آقای نیابتی در جا زدیم و مجاهدین جستند و رفتند همچون همسر سابق
شهید آقای نیابتی، خواهر مجاهدم شیرین… تغییر زمانی ضرورت می یابد که سیاستهای
گذشته به بن بست رسیده باشد و راهی جز «تجدید نظر» از تحلیل های گذشته و پراتیک
مبتنی بر آن در مقابل مجاهدین قرار نداشته باشد. آقای نیابتی، شرایط حاضر و تفاوت
آن با فاز سیاسی و ابتدای فاز نظامی را اصلا در دیدگاه خود لحاظ نمی دارند. آنجا
که در رابطه با فشار هواداران و اضداد مقاومت بطور همزمان بر خود در رابطه با
موضعگیری در مقابل «جنگ روانی» دشمن و اضداد مقاومت و نیروهای گسسته از مقاومت طی
چند ماه گذشته، می گوید و اعلام می دارد: «با اینحال من نه مصاحبه کردم و نه مطلب
نوشتم و نه پاسخی به ای ـ میلی دادم . تنها سکوت کردم ، اگرچه که سکوتم سرشار از
ناگفتنی ها بوده و هست ! سکوتی که درعین حال برای آنان که می فهمیدند و می فهمند
خود یک اعلام موضع سیاسی بود . فریاد اعتراضی بود علیه وضع موجود . عصیانی علیه
ارزانی سطح تقابل سیاسی ! ازیکسو برهم ریخته شدن مرزهای وحدت و تضاد از سوی رفقای
دور و نزدیک خود علیه مجاهدین و ازسوی دیگر به میدان فرستاده شدن مشتی آدمهای خرده
پای کف بر دهان که رسالت دفاع از برج و باروی مقاومت را بر شانه های ضعیف خود
احساس کرده اند و ناآگاهانه تیشه را برداشته و به ریشه خود می زنند.» و با تمسک به
تک مورد برخورد یکی از هواداران مقاومت با خانم مینا اسدی که صد در صد محکوم بوده
و شخص خطا کار هم به عمل اشتباه خود اعتراف داشته، در توهین به هوادران مقاومت
اعلام می دارد : « شاید این بیچارگان نمی دانند که برای نابودی هر ایدئولوژی و
اندیشه ای ، بهترین راه "خوب" به آن حمله کردن نیست ، "بد"
دفاع کردن از آن است.» جدا از خودبزرگ بینی ذاتی آقای نیابتی که پاسخ دهندگان به
«جنگ روانی» دشمن و اذنابش را خده پا می خواند و خود را در قامت یک استراتژیست و
تئوریسین انقلابی می بیند، باید به آقای نیابتی گوشزد که تمامی آنهایی که در دفاع
از شرف و حریم مقاومت به صحنه آمدند، تنها عاملی که آنها را به پاسخگویی واداشت،
دفاع از حریت و آزادگی و شرف و دفاع از مرزهای «جنبش» در مقابل «ضد جنبش» بود و
دقیقا پراتیکی بود که نیروهای هوادار مقاومت در وسیعترین طیف به صحنه امدند و مسلم
است که نمی توان از همه انتظار داشت، دست از پا خطا نکنند. اما بزرگترین اشتباه و
خطا را آنهایی مرتکب شدند که تنزه طلبانه و برای حفظ دوستی های گذشته، حال و ضرورت
پاسخگویی به احوال کنونی و مواضع دوستان دیروز را به ورطه فراموشی سپردند. بله
برای همه ما و بهتر است از خودم بگویم برایم سخت بود موضعگیری در برابر شاعری که
با شعر و صدای او خاطره ها داشتم و شعرش زمزمه من در برابر فشارها و شکنجه های
دشمن بود، اما این را پس از کناره گیری از حضور در صف اول مقاومت بر خود یک وظیفه
می دانستم که در برابر مخدوش کردن مرزهای «انقلاب» و «ضد انقلاب» و «جنبش» و
«ضدجنبش» و در تمیز «رهبری انقلاب» از یک «هوچی و شهرت طلب و ماجراجو» وارد صحنه
شوم و پیه تهمت و فحاشی شنیدن از طیفی که کمر به نابودی تنها سازمان رزم حی و حاضر
در مقطع کنونی تاریخ ایران بسته اند را به تن مالیده تا در آینده در برابر دختری
که ۲۲ سال است که از دامن پر مهر و محبت پدر و مادر جدا شده و در
کنارم زندگی می کند و در این سالیان مادرش هم به خیل شهیدان پیوسته اند، خجل
نباشم. شرمساری در برابر خلق و خالق و هزاران هزار دلاور شیر زن و کوه آهن مرد تا
ابد بر دوشم سنگینی می کند. اینچنین است که خود را همواره بدهکار مقاومت و سازمان
رزم آن می دانم. آقای نیابتی چنان به شخص خود مدال می دهند و نقطه خلاء در مبارزه
و «جنگ روانی» حاضر را فقدان حضور خود می پندارند که اعلام می دارند: «ویژگی این
کمپین (منظور کمپین مخالفان مجاهدین ) در پیچیدگی مهاجمان نیست ، در سادگی مدافعان
است . در ذکاوت پرسشگر نیست ، در بلاهت پاسخگوست.» این است سقف درک و فهم آقای
نیابتی از پاسخگویی حامیان مقاومت به کمپین مخالفان به زعم ایشان. قضاوت را به خود
حامیان و خوانندگان این مطلب می گذارم.
دیدن
خود در قامت یک تئوریسین و استراتژیست و غرور و نخوت برآمده از آن، آقای نیابتی را
به آنجا می کشاند که در پس تحلیلی از وضعیت هیئت حاکمه آمریکا که گویا رهبری
مجاهدین و مقاومت از آن چیزی نمی داند و لذا باید در برابر این تحلیل آقای نیابتی
بگویند: «سمعا و طاعه» (۱). چرا که اگر به این بخش از نظر آقای نیابتی نظری بیفکنیم متوجه
منظور نگارنده می شوید: «… اما تا آنجا که به سازمان رهبری کننده انقلاب نوین برمی
گشت نه "تعییرسیاست" کلان در کاخ سفید و نه "تغییرشرایط" کیفی
در داخل "میهن در زنجیر" و ورود خارق العاده عنصراجتماعی به خیابان
افاقه نکرد . آنان همچنان تمامی تخم مرغهایشان را در سبد "معادلات
ژئوپلیتیکی" گذاشته و کانون استراتژیک نبرد را در شرایطی که عنصراجتماعی به
فتح خیابان مشغول بود ، اشرف نامیدند .»
آقای
نیابتی بر این نظرند که دولت اوباما در پی تغییر نرم افزاری رژیم هستند و با همین
ایده با «جنبش سبز» سال ۸۸ تنظیم رابطه کردند و رهبری مجاهدین فاقد از درک این واقعیت و
همچنین خواسته های مردم در قیام ۸۸، اشرف را «کانون استراتژیکی نبرد» بر می شمرد.»
. از جواب شایسته و بایسته به آقای نیابتی به عمد در می گذرم . فقط به این توضیح
اکتفا می کنم. جنبش سال ۸۸ خروش سالیان مطالبات سرکوب شده مردم در قالب «جنبش سبز» بود.
اصولا تمامی جنبش ها در دنیای معاصر از مطالبات اجتماعی و اقتصادی شروع می شوند و
در مسیر حرکت خود راه به رادیکالیسم انقلابی می برند. جدا از خواست رهبری «جنبش
سبز» یا دولت اوباما، «جنبش سبز» در بطن خود یک جنبش گسترده مردمی بود که در مسیر
حرکت خود از شعار «رأی من کو؟» «یاحسین، میرحسین» راه به طرح شعار «موسوی بهانه
است، کل نظام نشانه است» «مرگ بر اصل ولایت فقیه» و یا شفاف تر طرح شعار اشرف نشان
«ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم» برد. تعجب اینجاست که چگونه آخوندی همچون
احمد خاتمی پی به این واقعیت برد و اعلام داشت که «فرمانده صحنه عاشورای ۸۸ ، منافقین بودند» ولی هنوز تئوریسین و استراتژیست غرق در نخوت
ما هنوز پی به این واقعیت آشکار و پیش پا افتاده نبرده است. باید به عرض آقای
نیابتی برسانم در دانشکده «تابعیت بین المللی» در مباحث تئوریک مربوط به «رهبری »
و خصوصیات آن اولین اصل از خصوصیات یک رهبر «الهام بخش بودن » اوست. یعنی اگر
رهبری جنبش را می توان از «الهام بخش بودن» او شناخت، نه آنکه تمامی هم و تلاش خود
را برای کشیدن ترمز قیام و جنبش بکار می گیرد. بگذارید یک پیام را که در بحبوبه
قیام ۸۸ از یک پزشک هموطن از داخل دریافت کردم را محض اطلاع آقای
نیابتی، اینجا طرح کنم. البته ناگفته نگذارم که نگارنده حاضر دهها نظر متشابه را
در همان زمان از داخل دریافت داشته که بعنوان مشتی نمونه خروار یک نمونه از آن را
به اطلاع همگان می رساند. «هم ولی فقیه و هم رهبران جنبش سبز پی به این واقعیت
برده اند که این جنبش دارد از جای دیگری رهبری می شود و برنده نهایی این جنبش
جریان سومی است که از خارج این حاکمیت می آید و هر دو طرف به این واقعیت رسیده اند
و در تقسیم کار بین خود دنبال کشیدن ترمز جنبش و متوقف ساختن لوکومتیوی هستند که
از آنها جلو افتاده است». و این «جریان سوم»و «رهبری از جای دیگر» چیزی نبود جز
اشرف که الهام بخش مبارزه بود. مگر در انقلاب ۵۷ یادمان رفته است که مردم شعار می دادند «تنها ره رهایی راه
مجاهدین است» «تنها ره رهایی جنگ مسلحانه» خوب این مجاهدین و فدائی ها که اکثرشان
داخل زندانها بودند چگونه این شعارها شکل گرفت؟ آری آنها از درون سلولهای زندان هم
الهام بخش بودند و دقیقا بهمین خاطر بود که شاه بزرگترین اشتباه خود را نکشتن
تمامی مجاهدین و فدایی ها می دانست.
آقای
نیابتی در ادامه بحث و در فرازی دیگر از نوشته شان درباره «جنگ روانی» چند ماهه
اخیر علیه مقاومت، اینگونه به طرح نظر خود پرداخته اند:«موجی که ظاهرا با یک
کمپین ساده و شاید هم اندکی ابلهانه براه افتاده بود ، در پروسه اعتلای ! خود به
برکت واکنش منحصربه فرد "سازمان رهبری کننده انقلاب نوین" به یک کمپین
افشاگرانه علیه رهبری مجاهدین تحت پوشش نقد و ادعای "اصلاح امور" مبدل
گردید . افشاگری به جای نقد نشست و ناسزاگویی پاسخ آن ! چشمها بسته و دهانها گشاده
، تو گویی که تهدید را دیگر نه درجانب دشمن که در "خیمه و خرگاه" دوست
سراغ باید کرد. جلوی این موج را می شد در آغاز براحتی و بی هیچ هزینه ای سد بست.
می شد بجای استفاده از فرهنگ موهن "ماماچه پلیدک" تنها سکوت کرد. سکوت
بُراترین پاسخ بلاهت است . می شد که سازمان مدعی "تنها آلترناتیو
دمکراتیک" خود را در سطح ایکس و ایگرگ پایین نمی کشید . آنچه که درانتها شکل
و شمایل یک کمپین افشاگرانه به خود گرفت بیش از آنکه حاصل توطئه گری ! با طرح و
نقشۀ تنی چند بر علیه رهبری مجاهدین باشد ، محصول یک "تنظیم رابطه"
سراپا غیراصولی وغیرقابل دفاع با ملاء اجتماعی و عنصرغیرخودی است.»
از
علاقه وافر آقای نیابتی از بکارگیری واژه «ابلهانه» و نگاه عاقل اندر سفیه ایشان
به همه بغیر از خود که بگذریم، باید یادآور شد که از قضا هیچکدام از پروژه «جنگ
روانی» چند ماهه گذشته از «تشکیل کمپین انتقال از لیبرتی به کشور یا کشورهای سوم»
تا «نامه نگاری ۲۳۰ صفحه ای آقای ایرج مصداقی» و طرح «کشتارهای مشکوک درون
تشکیلاتي» و سرانجام «جدایی دوتن از اعضای شورای ملی مقاومت »، «ابلهانه» و یا
«اندکی ابلهانه» نبوده بلکه حکایت از یک برنامه ریزی و سازماندهی از پیش تعیین
شده، داشته است. نگارنده بهیچوجه این اتهام را به کسی روا نمی دارد که در ارتباط
مستقیم با وزارت اطلاعات آخوندی باشد. اما بنا به تجربه ای که از دوران اسارتش
بدست وزارت اطلاعات آخوندی دارد بخوبی می داند که وزارت اطلاعات رژیم از مجاری و
کانالهای مختلف در صدد نفوذ در بین طیف نیروهای جدا شده از مقاومت به لطایف الحیل
است. در این مسیر حتی برای تک تک افراد جدا شده مسئول معینی گذاشته شده و «اتاق
فکر»ی برای مکانیزم نفوذ در این افراد و یا جمع که بطور منظم و سازماندهی شده جلسه
برگزار می کنند، ایجاد کرده. چنین تقسیم کاری هم درباره تک تک اعضای شورای ملی
مقاومت هم صادق است. در این «اتاق فکر» بنا به گزارشات دریافتی از کانال های مختلف
و عناصر جذب شده سابق و جمعبندی تمامی گزارشات، خصوصیات و ضعف های فردی این افراد
برای نفوذ در آنها به تجزیه و تحلیل گذاشته می شود. کارشناسان مختلف و روانشناسانی
در این راستا به این تیم کمک می کنند. افراد گسیل شده به اروپا با هویت های مختلف
وظیفه نفوذ و اجرایی کردن طرح های آموزش داده شده در بالاترین سطح وزارت اطلاعات
را بعهده دارند. افراد نفوذی به راحتی قابل شناسایی نبوده و بالاخص آنکه طیف جدا
شده و به ضدیت گرفتار آمده تنها چیزی که برایشان مهم است یافتن همصدا و همراه به
هر طریقی است. مرزبندی و چارچوبهای پیشین و آموخته های تشکیلاتی چنان نزد این
افراد رنگ باخته است که حتی تلنگر و تذکر افراد خیرخواه را هم بر نمی تابند.
نگارنده در این باره و در برخورد با افرادی که در ماههای اخیر پروژه های تخریبی
علیه مجاهدین را به پیش برده اند، تجربه ای وافر و گرانبها دارد چرا که طی دو سال
گذشته با گواهی دوستان و هوادران مقاومت با این طیف دیالوگ، گفتگو و بحث در عالم
مجازی، فراوان داشته است. این دوستان سابق نه تنها به تذکرات و اخطارهای دوستانه و
خیرخواهانه نگارنده حاضر وقعی ننهادند بلکه به لطایف الحیل شخصا زمینه فحاشی و
توهین به این نگارنده را هم فراهم آوردند و خود در گوشه ای به تماشا نشستند.
بطوریکه راهی جز قطع همان دوستی ها در دنیای مجازی برای نگارنده حاضر باقی نماند.
در حالیکه همین نگارنده با سعه صدر و طیب خاطر با این دوستان سابق به بحث و گفتگو
پرداخته و هیچگاه دامن منطق و ادب را در گفتگوها رها نساخت. باید یادآور شوم که
تمامی پروژه های تخریبی بخشی و تکه ای از پازلی بود که به انزوا کشاندن مقاومت و
کشتار ساکنان لیبرتی و بستن دست و پای یاران مقاومت در افشاگری علیه رژیم بالاخص
در آستانه شعبده انتخاباتی رژیم و ایجاد بدبینی در بین مردم و یاران شورایی
مجاهدین و در نهایت انشقاق در شورای ملی مقاومت را در نمای کلی خود دنبال می کرد.
هیچکدام از این پروژه ها فی البداهه و تنها بر اثر برخورد با ایکس و ایگرگ مورد
نظر آقای نیابتی و یا احیانا توهین هواداران مقاومت شکل نگرفت، هر چند که نمی شود
منکر برخوردهای انحرافی و تآثیر آن در پیگیری و لجاجت بیشتر مجریان پروژه ها شد.
اما به ضرس قاطع می توان ادعا کرد که تمامی پروژه های به فعل در آمده از منشا و
آبشخوری واحد در سازماندهی و تشکیلات پذیری برخوردار بودند حتی اگر مجریان آنها
خود به این امر معترف نبوده و یا صادقانه هیچگونه رابطه ای با وزارت اطلاعات رژیم
نداشته باشند، اما این دوستان سابق بلااستثنا به شرط واسطه به شبکه هدایت کننده و
مادر در وزارت اطلاعات رژیم وصل بوده و هستند.
آقای
نیابتی در ادامه بحث نقبی به انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین زده و ادعا می کند:
«روزگاری دور در آن دوران پیش ازانقلاب ایدئولوژیک ، "توان ایدئولوژیکِ"
آدمها در درون سازمان مجاهدین ، در ارتباط مستقیم با توان "تنظیم رابطه"
آنان با بالا(مسئول) ، با پایین (تحتِ مسئول) و با هم رده هایشان تعریف و ارزیابی
می شد . تعریفی بغایت واقعگرایانه که معادل آن در دنیای خارج نیز بسادگی دست
یافتنی بود . آنجا نیز معیار واقعی تکامل عنصر انسانی به باور من در توان
"تنظیم رابطه" درست و اصولی با "ملاء اجتماعیش" خلاصه می شود
. هرچه این "تنظیمها" کم تضادتر، "صلاحیت" فرد و جریان بالاتر
. این صلاحیت را نه می توان به کسی اعطا کرد و نه می توان ازکسی سلب کرد. میز و
قپه و رده را می توان داد و گرفت ، توان و صلاحیت را نه ! ».
اینکه
آقای نیابتی از چه جایگاهی در درون مجاهدین برخوردار بوده و بر اساس کدامین پروسه
آموزش ایدئولوژیک و تئوریک درون تشکیلاتی و پراتیک مشخص آن اینچنین متفکرانه
درباره پروسه پیش و پس از انقلاب ایدئولوژیک به اظهار نظر می پردازد، باید یادآور
شد که اصولا انقلاب ایدئولوژیک نه برای تغییر در اصول، بلکه صیقل زدن به انگیزه ها
و اراده ها و حل یک سری از مشکلات دست و پاگیر ناشی از چهارسال نبرد بی امان و
درگیری مداوم با اعدام و شکنجه و رنج و مشقت شکل گرفت. هر چند که در طی آن تشکیلات
مجاهدین توانست آخرین دستاوردها و تحولات علمی در رابطه با انسان و روابط فرد و
اجتماع را در درون خود جاری و ساری سازد. کنده شدن از بحث «خصلت» های فردی راه به
«آگاهی » و «آگاهی بخشی» برای پیشبرد امر مبارزه و مشارکت افراد درون تشکیلات در
آن برد. و چه نیروها و انرژی هایی را در راستای پیشبرد انقلاب، مادی و عینی ساخت
که در تکامل خود راه به تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران و زمینگیر کردن ماشین جنگی
رژیم در جنگ ۸ ساله با عراق برد و توانست طعم صلح را به مردم چشانده و زهر آن
را به کام خمینی بریزد. هر چند که هدف آن بود که شیرینی آزادی بهمراه صلح تماما به
کام مردم ایران ریخته شود و بازهم تآکید می شود که هیچ صلحی پایدار با رژیم حاکم
بر ایران وجود ندارد. ذات این رژیم و ناف آن با جنگ و جنگ افروزی بسته شده و
دیکتاتوری عنان گسیخته یار جدایی ناپذیر جنگ طلبی رژیم ولایت فقیه است. این واقعیت
را حتی می شود در دیدار آخر خامنه ای با هیئت دولت احمدی نژاد گواهی داد، همزمان
که آخوند روحانی در مجلس سیاهه ای از اوضاع وخامت بار اقتصادی کشور و سوء مدیریت
توسط دولت احمدی نژاد ارائه می داد، خامنه ای در دیدار با هیئت دولت احمدی نژاد،
می گفت: «جبهه ضد انقلاب سعی فراوان کرده که این شعارها (شعارهای انقلاب) را کمرنگ
و محو نماید و آنها را به تدریج به ضدارزش تبدیل کند اما موفق نشده است که علت
اصلی آن، هوشیاری امام بزرگوار در طرح و تثبیت این شعارهاست. او وصیتنامه خمینی را
"لُبِ ارزشهای مورد نظر آن عزیز به عرش سفر کرده خواند" و با توصیه به
عمله و کارگزاران رژیمش برای مراجعه مستمر به ا وصیتنامه خمینی، تأکید کرد:
اظهارات و نوشته های امام بینات و محکمات انقلاب است نه متشابهاتی که بتوان تحریف
کرد یا تغییر داد. خامنه ای با تجلیل از اقدام دولت در برجسته کردن شعارهای انقلاب
در داخل و خارج افزودند: احساس شرم نکردن در بیان «اهداف، انگیزه ها و شیوه های
انقلابی در مجامع جهانی»، از جمله کارهای بزرگ دولت است. او با توصیه به اعضای
هیأت دولت برای جهت گیری در تمام فعالیتهای آینده افزودند: امثال شما مدیران
شایسته و کارآمد لازم است تلاش کنید تا رویکرد انقلابی را در فعالیتهای خود حفظ
کنید.»
نه
اینکه خامنه ای از وضعیت وخامت بار اقتصادی کشور بی خبر است اما او به عمد وظیفه
دولت نزدیک به خود را نه حل مشکلات و معضلات اقتصادی بلکه طرح «شعارهای انقلاب» می
داند و برای اهل فن و آگاهان سیاسی. به معنی «شعارهای انقلاب» آنهم توسط متحجرترین
و عقب مانده ترین قشر جامعه که در نبود یک «آلترناتیو انقلابی» به قدرت خزیده اند
که چیزی جز دیکتاتوری عنان گسیخته در داخل و صدور تروریسم در خارج نیست، کاملا
واقفند، لذا هدف نهایی ارتش آزادیبخش عقیم و ناتمام باقی مانده و سرنگونی رژیم در
تقدیر تاریخی این مقاومت و این مجاهدین و این ارتش آزادیبخش ملی ایران نوشته شده
است. ولی بازهم در همین شرایط نازائی، باید گواهی داد که همین صلح نیم بند هم از
دستاوردهای ارتش آزادیبخش و به طبع آن از دستاوردهای انقلاب ایدئولوژیک درونی
مجاهدین بوده است و از این منظر نه تنها انقلاب ایدئولوژیک منشا شری در روابط
درونی مجاهدین به زعم آقای نیابتی نبوده، بلکه منبع خیر و برکت چه برای مجاهدین و
چه برای خلق قهرمان ایران بوده و می باشد. انقلاب ایدئولوژیک در ادامه خود عیان هر
کسی را مشخص و معین ساخت و جدایی تنی چند گسسته از مجاهدین نه تنها چیزی از عظمت
آن نکاسته و نمی کاهد بلکه در بروز ماهیت ها نقش تسریع کننده داشته و بغایت هم
باید از جانب کسانیکه خیر و صلاح و رستگاری و فلاح جامعه را طلب می کنند مورد
استقبال و تمجید و تشویق باشد. البته باید یادآور شد که تنها مشق نانوشته است که
بدون عیب و ایراد است. مجاهدین در فرازی از پیشرفت و راهگشایی می بایستی
قانونمندیهای تشکیلاتی و مبارزاتی خود را شخصا کشف و در معرض آزمایش می گذاشتند و
مسلم است که چنین کشفی نمی تواند فاقد ایراد و اشکال و خدشه باشد اما این ایرادات
در برابر خیرات و براکت آن اصلا قابل مقایسه و در نهایت ایجاد خدشه و تردید نبوده
و نیست. آقای نیابتی لااقل بگذارند که چند نفری که دو پیراهن بیش از ایشان در درون
روابط مجاهدین پاره کرده اند به طرح ایراد و خطا و خدشه پرداخته و آنگاه ایشان به
اظهار نظر و لحیه و فضل درباره روابط درونی مجاهدین مشغول شوند.
آقای
نیابتی با علم بر اینکه در مقطع قبل از انقلاب ایدئولوژیک، فردی که از قضا از
تصادف روزگار همنام نویسنده حاضر می باشد به طرح بحثی همچون «تشکیل کنگره» و
«انشعاب» پرداخته بود اعلام می دارد :«امروز به باورمن تمامیت تشکیلاتی و سیاسی
مجاهدین در شرایطی کم و بیش مشابه شرایط پیش از انقلاب ایدئولوژیک درونیشان قرار
دارند. آنروز بدلیل شکست آشکار استراتژی "جنگ چریک شهری" و ذبح عظیمی که
درجریان آن بر جنبش سرفراز ضد رژیم تحمیل گردید ، تهدید انشعاب بر بالای سرمجاهدین
همچون شمشیر داموکلس آویزان بود. انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین این تهدید را برای یک
دوران اساسا کور کرد. درتحلیل تئوریک آن تحول گفته بودم که انشعابات اگرچه قاعدتا
برمبنای اختلاف در خطوط ایدئولوژیک ، استراتژیک و تشکیلاتی شکل می گیرند اما تحقق
آن اساسا حول "چهره ها" و "ستارگان" تشکیلات است که فعلیت و
بروزخارجی می یابد . رهبری مجاهدین در پروسه انقلابش ، تمامی چهره ها را به خاک
افکند و همه "ستاره" ها را از آسمان بزیر کشید و به "سیاره"ها
مبدل کرد. به این اعتبار تهدید امروز مجاهدین اصلا "انشعاب درتشکیلات"
نیست. تهدیدی اگر اینبار باشد همانا "انفجار در تشکیلات" است. برای گریز
از این انفجار شاید انقلاب ایدئولوژیک دیگری ضروری باشد!».
بگذارید
برای درک و فهم جایگاه آن «چهره ها» و «ستارگان» انشعاب طلب، مطلبی را با دوستان
به اشتراک بگذارم. نگارنده این مطلب چند بار چه از آن «چهره» و «ستاره» انشعاب طلب
مورد نظر آقای نیابتی و چه از سعید شاهسوندی، شخصا عباراتی نزدیک به این نقل قول
را شنیده بود که «اگر مجاهدین تماما نیست و نابود شوند و تنها مسعود برای سازمان
باقی بماند او دوباره سازمان را احیاء خواهد کرد». حال با این مقدمه به سراغ نقل
خاطرات خود از آن مقطعی می روم که «ستاره» و «چهره» انشعاب گر، علنا اعلام جدایی و
انشعاب توسط خود و همسرش از سازمان را اعلام نمود. در آن زمان بنده همچون آقای
نیابتی در آلمان و در شهر کلن حضور داشتم. دوستانی خبر دادند که همسر «چهره» و
«ستاره» انشعابگر به زعم آقای نیابتی در سالن غذاخوری دانشگاه کلن حضور یافته و
اعلامیه های همسرش را در بین دانشجویان ایرانی پخش می کند. برای نگارنده این مطلب
چندان پیچیده نبود که کدام «البته خمینی» گویی، پای همسر انشعابگر همنام این
نگارنده را به سالن غذاخوری دانشگاه کلن کشانده و هزینه ایاب و ذهاب او را از
پاریس تا این شهر تآمین نموده است. روزگار گذشت و تلآلو انقلاب ایدئولوژیک تمامی
ادعاهای آن «ستاره» و «چهره» انشعابی را در هم پیچید که دیگر محلی برای ابراز وجود
و طرح مطالب ادعایی باقی نماند. روزگار گذشت و نگارنده از سازمان گسست و روزی با
همان «البته خمینی» گو هم سفره شد. طی این دیدار آقای «البته خمینی» گو برای
نگارنده شرح داد که از کجا با «چهره» و «ستاره» مورد نظر آقای نیابتی از دوران
جنبش ملی شدن نفت آشنا بوده است. او مطرح ساخت که در فاز سیاسی هر وقت برای
مجاهدین کمک مالی جمع می کرده به یکی از مسئولین تلفن می کرده و همین «چهره» و
«ستاره» انشعابی برای دریافت کمک مالی جمع آوری شده به او مراجعه می کرده است. او
همچنین توضیح داد که تا قبل از گسستن رابطه اش با مجاهدین هر بار که به پاریس می
رفته و در اورسورواز همین «چهره »و «ستاره» انشعابی را می دیده به او می گفته که
«این چه وضعش است؟» «چرا نزیه و مدنی در شورا راهی ندارند؟» و خلاصه دهها انتقاد
دیگر که همواره از سوی انشعابگر به او گفته می شده که عین این موضوعات را با خود
«مسعود » در میان بگذارد. بهرحال در ادامه به این بخش رسید که چگونه زمینه ایاب و
ذهاب «مینا» را فراهم می کرده است تا اطلاعیه های آنها در سالن غذاخوری دانشگاه
شهر کلن پخش شود و در نهایت به این گفته رسید که «آقا اصلا این آقا پرویز بعد از
اینهمه آموزشات درونی مجاهدین چیزی در چنته نداشت. او را که اولین بار دیدم پاشنه
کفشش را می خوابند تا حالا هم پاشنه فکر و اندیشه اش هم خوابانده باقی مانده است».
بله
آقای نیابتی چون به درون روابط مجاهدین راهی ندارند مسلما از آنچه که در درون آن
می گذرد، بی اطلاعند و با ذهنیات خود درباره مقوله ای سخن می گویند که وجود خارجی
در درون مجاهدین ندارد. خطر نه «انشعاب» بلکه «انحلال طلبی» از سوی گسستگان از
مبارزه است و این عامل اصلی ورود به بحث مجاهدین و هوادرانشان در برابر هر آنکسی
است که در پی آن است که در پس نفی مجاهدین به نفی هرگونه مبارزه و مقاومتی بپردازد
و در واقع علم «انحلال طلبی» و اعلام برائت از انقلاب را بر دوش گرفته و می خواهد
بنفع مماشات همه جانبه با دشمن . مبارزه و مظاهر عینی آن یعنی مجاهدین را نفی کند.
ورود به بحث ها از اینجاست که «ضرورت» می یابد و هدف نه هم دهانی و جوابگویی
«بلاهت گونه» به زعم آقای نیابتی، بلکه پافشاری بر انقلاب و پایداری و پایبندی به
آن و اصول آن است. اگر مجاهدین در سالهای ۵۷ تا ۶۰ در پی پاسخگویی به نظرات مطرح شده درباره خود بر نمی آمدند به
ضرورت مبارزاتی آن دوران و فضای انقلابی حاکم بر آن بر می گشت. هر گفتمان و نظری
بالفور در پراتیک عمل اجتماعی عیار خود را به محک می گذاشت و معیار دیگر تنظیم
رابطه دشمن یعنی رژیم حاضر با آن بود. میزان دوری و نزدیکی هرگروه سیاسی از رژیم
محکی برای میزان کژی و راستی مواضعش بود اما در «دوران فترت» با بهم ریختن شدن
مرزها ایدئولوژیک و سیاسی برای دفاع از «جبش» و دفع «ضد جنبشي باید قیام کرد. باید
به جامعه آموخت که آزموده را آزمودن خطاست. و ما بیش از هر زمان دیگری به این
گفتمان و بحث نیاز داریم. نمی شود و نمی توان «شرایط انقلابی» و روابط حاکم بر آن
را به «دوران فترت» و بهم ریختگی مرزها و دیوارهای انقلابی و عقیدتی ، تعمیم داد.
اینجاست که طراح چنین نظری همچون آقای نیابتی به بیراهه می رود و خطر شمشیر
داموکلس را بر سر مجاهدین را عامل تحقق انقلاب ایدئولوژیک در آن می داند. انقلاب
ایدئولوژیک مجاهدین نه در برابر انشعاب و گریز از آن بلکه جلوگیری از گرفتار آمدن
به «دوران فترت» و عوارض ناگزیر آن شکل گرفت و چون در نیت و اساس درست و خیر بود،
لذا به گل ارتش آزادیبخش ملی ایران نشست و جام زهر را به کام خمینی ریخت و بقیه
راه یعنی شیرین کام شدن مردم ایران با آزادی و راهی جز از طریق ایجاد حصارهای بلند
و بالا با «ضد جنبش» با «ضد مقاومت» و با «ضد انقلاب» در این «دوران فترت» و گذار
از آن میسر نیست.
آقای
نیابتی در بخشی از مقاله بسیار طولانی خود به ماهیت جناح های مختلف در آمریکا می
پردازد. نگارنده به عمد از آن درز می گیرد، چرا که معتقد است بزرگترین مشکل و تضاد
دنیای معاصر، غول آدمی خواری است بنام «بنیادگرایی مذهبی» که با تمامی جلوه ها و
دستاوردهای دنیای مدرن در تضادی آشتی ناپذیر بسر می برد. این غول آدمی خوار در پی
آن است که تمامی دستاوردهای بشری از دوران رنسانس و انقلاب صنعتی را به ورطه
نابودی بکشاند. این غول که با به قدرن رسیدن «فاشیسم مذهبی» در ایران، در اوج جنگ
سرد و بنا به تحلیل «کمیسیون سه جانبه» برای تشکیل »حلقه سبز» در خاورمیانه، روی
پا آمده است پا از حیطه مرزهای ملی فراتر گذاشته و «صدای پای غول فاشیسم مذهبی»
حتی در کنار مرزهای آمریکا و در حیاط خلوت آن کشور به گوش می رسد. نگارنده بر این
نظر است که تشکیل «جبهه واحد ضد فاشیسم مذهبی» از ضروری ترین وظائف بشر متمدن است.
هر سیاستمدار و جریانی که در دنیای امروز و در حاکمیت «امپراطوری های فرا ملی» که
زمینه رشد آمیب وار «فاشیسم مذهبی» را فراهم می آورد به ضرورت تشکیل «جبهه واحد ضد
فاشیسم مذهبی» پاسخ مثبت می دهد بعنوان یک شخصیت و جریان مترقی دستش را فشرد و با
او متحد شد. «شرایط جنگی» ناشی از حاکمیت و عملکرد «امپراطوری های فرا ملی»
درخواست ها و مطالبات آزادیخواهانه را برای یک دوره به تعویق و تآخیر انداخته است.
همین عامل، شرایط و فضا را برای جنگ سالاران بنیادگرایای مذهبی که از مدرنیسم و
آموزش نوین فقط فوت و فن تیراندازی و استفاده از سلاح را آموخته اند، برای ترویج
نفرت و خشونت فراهم آورده و میدان را از فرهیختگان و اندیشمندان و مصلحان ابنای
بشر ربوده است. بنابر این ورود به بحث جناح بندی های درونی هیئت حاکمه آمریکا و هر
پدیده سیاسی زمانی مثبت و دارای بار ترقیخواهانه است که به تقویت جبهه ضد فاشیسم
مذهبی راه برده و تمامی توان و انرژی ها را در این راستا بسیج و همراه نماید.
نگارنده
یقین دارد که به یمن عزم و اراده بهترین فرزندان ایرانزمین و به با راهگشایی رهبری
انقلاب دمکراتیک نوین مردم ایران، خلق ایران همچون تمامی خلق های از بند رسته ،
«دوران فترت» کنونی را پشت سر گذاشته و تمامی توذه ها و دسائس و «جنگ روانی» دشمن
و اذنابش را نقش بر آیب خواهد ساخت و در نهایت در آتش رزم و نبرد بی امان شیرزنان
و کوه آهن مردان ارتش آزادیبخش ملی ایران، فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران را سرنگون
کرده و شر این بلیه تاریخی را با همت و تلاش و مجاهدت همه مردم ایران از سر ایران
و جهان کوتاه خواهد ساخت اما در فردا این کلام مسعود همواره مطرح خواهد بود که: «
کسی نخواسته نه شورای ملی مقاومت نه مجاهدين که با آنها مخالف نباشيد که باآنها
ناسازگار نباشيد که انتقاد نکنيد که دشنام ندهيد نه ولی به جای يک سنگ يا درازای
يک سنگ که به سرما بزنيد لطفا کلوخی هم به پای خمينی بزنيد اين برای خودتان هم
خوبه خودتان تازه خواهيد فهيمدکه کسانی که راه های پرفراز ونشيب تر رادرنورديده
وباز گشوده اند چه کشيده اند .وباچه مشکلات ومخاطراتی روبرو بوده اند هرچه می
خواهيد به مجاهدين دشنام بدهيد نقد کنيد تحليل کنيد بزنيد ازجمله خود من، هرچه می
خواهيد اما يادتان باشد که يک روز تاريخ ايران ومردم ايران وزن خواهند کرد اون
مقدار را که به مازديد اون مقداررا که به خمينی نزديد.»
تاریخ
بیشک از این دوران پرآشوب گذر خواهد کرد. صبر و استقامت را اگر بینه حرکت و عمل
خود سازیم و رها شده و طلاق گرفته از «من»، «ما» شویم که این لازمه اش همانا
برگزیدن راه «تقوای انقلابی» می باشد، بیشک در پایان همچون مجاهدین مشمول این وعده
الهی و قانونمندی اجتناب ناپذیر خواهیم بود:
«و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب!» (۲)
«هرکس تقوی پیشه نماید،خداوند راه خروج از بحران و مشکلات را
براو منکشف خواهد فرمود».
پاورقی
ها:
۱- به معنی: شنیدم و اطاعت
کردم.
۲- سوره الطلاق آیه ۳ .