متنی بسیار قابل تامل و آشنا برای
ما ایرانیها. امرداد – 92
مطلب دریافتی که بیانگر خیلی نا گفته ها ست. بدون شک بی
ارتباط به فرهنگ ریشه دار تجمل گرایی و رقابتی و حسادتی و هم چشمی و
خونمایی و کمبودها ... ناشی از حکومت استبدادی و تک صدایی نیست که منجر به رشد شخصیت
ها و رفتارهای متنا قض چند گانه شده است .
داشتم به ميهمانم مي گفتم که اگر راحت تر است رويه نايلوني
روي مبل هاي سفيد را بردارم، نرسيده بودم قبل از رسيدنشان برشان دارم، او تعارف
کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد يکدفعه حس کردم چقدر راحت تر
است. سه سالي مي شود خريدمشان اما هيچ لک و ضربه اي بر آنها نيفتاده اگرچه اکثر
اوقات به دليل ماندن همين روپوش نايلوني بر رويشان از لذت راحتي شان محروم مانده
ايم، بعد ياد همه روکش هاي روي اشياي زندگي خودم و اطرافيانم ميفتم، روکش هاي روي
موبايل ها، شيشه ها، روکش هاي صندلي ماشين، روکش هاي روي کنترل هاي تلويزيون، روکش
هاي روي لباس هاي کمد و... همه اين روکش ها دال بر پذيرش دو نکته است يا بر
ناميرايي خود باور داريم و يا اينکه قرار است چنين چيزهاي بي ارزشي را به ارث
بگذاريم، هر روز در روابط روزمره مان نيز همين روکش ها را بر رفتارمان مي گذاريم
تا فلاني نفهمد عصباني هستيم، فلاني نفهمد چقدر خوشحاليم، فلاني نفهمد چقدر شکست
خورده ايم.
نقاب ها و روکش ها را استفاده مي کنيم براي اينکه اعتقاد
داريم اينطوري شخصيت اجتماعي ما براي يک روز مبادا بيشتر و بهتر روي پاي خودش مي
ايستد و اين در شرايطي است که اغلب زودتر از حد تصورمان اين دنيا را ترک مي کنيم و
آن روز مبادا هرگز نمي رسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دريغ کرده
ايم. جسارت لذت بردن از خود حقيقي مان حتي به قيمت گاه زخمي شدن و ضربه ديدن.
روحمان را از تماس با دنيا محروم مي کنيم تا روزي اين لذت را به او ببخشيم که بي
محابا دنيا را لمس کند، غافل از اينکه امروز همان روز است و همان روز اگر در
انتظارش باشي هرگز فرانمي رسد.
ميهمان
من تلنگري کوچک به من زد. جلد همه وسايلي را که از ترس خش افتادن پوشانده ام، باز
مي کنم. دلم مي خواهد اشيا هم دموکراسي را تجربه کنند. ضربه خوردن به قيمت لذت
بردن از خود حقيقي. ما همه مان فکر مي کنيم عمر نوح خواهيم کرد. در پس ذهن بشر
هميشه همچنين باوري جا خوش کرده، خدا مي داند که وقتي پرنسس دايانا مرد چقدر دستکش
و کفش استفاده نشده در کمد او پيدا شد، برعکسش هم هست آدم هاي به ظاهر فقيري که با
مرگشان کلي پول از بالش ها و لاي رختخواب هايشان پيدا مي شود و کلي خرت و پرت که
طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بيايد و روز مبادا نرسيده غزل خداحافظي
را سروده اند.محافظه کاري و دورانديشي هميشه از احساس دموکراتيک بودن (لااقل با
خودم) دورم کرده. من تصميمم را گرفته ام. همه نايلون ها و روکش ها را کنار مي زنم.
من ترجيح مي دهم لذت ضربه خوردن را تجربه کنم تا سلامت دور از دسترس ماندن
را. شما چه؟