وضعیت «دو بال پرواز» رژیم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری .قسمت-3 و پایانی

وضعیت «دو بال پرواز» رژیم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری (۳)
«دو بال پرواز» رژیم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری (قسمت آخر)
بقلم آقای علیرضا یعقوبی .
9 فروردین -92
وضعیت «دو بال پرواز» رژیم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری (۳)
در مبحث گذشته درباره وضعیت اصلاح طلبان گفتگو کرده و اینکه چگونه خامنه ای آنها را که یکی از دوبال پرواز رژیمش خوانده بود، با اهرمهایی که در اختیار داشت از جمله شورای نگهبان و «مهندسی انتخابات» از صحنه خارج ساخت و در واقع یکی از بالهای پرواز رژیمش را بخاطر تنگ تر کردن حلقه نیروهای خودی، شکست. حال به وضعیت جریانات و نیروهایی که به آنها اصولگرا اطلاق می شوند در آستانه انتخابات می پردازیم، قبل از آن به نقطه عزیمت و نطفه بستن جریانات اصولگرا در پایان جنگ و دوران ریاست جمهوری رفسنجانی اشاره ای می کنیم.
نقطه عزیمت نیروهای موسوم به اصولگرا:
با پایان یافتن جنگ و بازگشت جنگ سالاران در قالب فرماندهان سپاه پاسداران و اشتغال آتی آنها از مهمترین دغدغه های سران رژیم بود. رفسنجانی در نماز جمعه تهران در همانزمان با اعلام اینکه چه کسی گفته که حزب اللهی باید فقیر باشد، زمینه حضور چنین جریاناتی را در عرصه اقتصادی کشور فراهم آورد. از طرف دیگر برای مقابله با بیکاری عمومی با طرح برنامه های اشتغالزایی، پرداخت وامهای کلان با بهره کم در وضعیت ورشکستگی کامل اقتصادی به افرادی که به آنها جانبازان اطلاق می شد، آغاز شد بدون اینکه زمینه لازم برای اشتغال یعنی «تخصص» در بکارگیری چنین سرمایه هایی فراهم آورده باشد. رفسنجانی همزمان بعلت ورشکستگی مفرط اقتصادی رژیم و نیاز دولتش به وام بانک جهانی مجبور شد دستورالمعل های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را برای دریافت وام تحت عنوان «طرح تعدیل اقتصادی» یا همان «سیاست ریاضت اقتصادی» بکار بندد. بر اساس این طرح پول ملی ایران باید بهای واقعی خود را در برابر ارزهای معتبر خارجی می یافت و از طرف دیگر می بایستی کمک های اجتماعی که بنام «یارانه» ها و یا همان «اقتصاد کوینی» دوران جنگ بتدریج حذف می شد و «بدنه دولت» بعنوان بروکراسی ناکارآمد، نیز می بایستی کوچکتر می گشت و در راستای اجرایی کردن این دستورالعمل ها، بازخرید بسیاری از نیروهای شاغل در ادارات دولتی شروع شد (۱). پیگیری این سیاست بنام «رشد اقتصادی» (۲) و «بازسازی مناطق جنگی»، چنان بلبشویی در جامعه و روابط اجتماعی ایجاد کرد که هنوز ابعاد آن به تمام عیار افشا نشده است اما اجرای همین طرح ها با توجه به فقر تکنولوژیک و عنصر متخصص در بدنه فوقانی رژیم، زمینه حضور عده ای تکنوکرات تحصیل کرده در غرب را در هیئت دولت طلب می کرد. اینجا بود که جریاناتی که بالاخص بعد از جنگ، کشور را «ملک طلق پدری» و بخشی از تیول خود محسوب می کردند با توجه به زلزله های شدید اقتصادی ،بی ارزش شدن پول ملی و رشد لجام گسیخته تورم و رشد بالای بیکاری عمومی باعث شد که نیروهایی «انحصارگرا» که حول «بیت رهبری» گردهم آمده بودند از بیم از دست رفتن اقتدارشان با توجه به شرایط حاکم بیکباره بفکر «عدالت اجتماعی» افتاده، با طرح «تحقق عدالت اجتماعی» که در روابط غیر تولیدی و اقتصاد مبتنی بر روابط دلالی چیزی جز تقسیم فقر در وسیعترین ابعاد ممکن را در برنداشت و همچنین «حفظ ارزش های دینی»، طرح های دولت هاشمی را به چالش کشیده و در واقع رفع خطر از حاکمیت انحصاری خود نمایند. (۲) نطفه نیروهای موسوم به اصولگرا در این نقطه بسته شد. این نیروها را جنگ سالاران بازگشته از جنگ تحت نام «سپاه پاسداران» تا نیروهای سنتی مذهبی از حوزه و در رأس آنها مصباح یزدی و بازاریان سنتی تحت نام «موتلفه اسلامي» به سرکردگی برادران عسگر اولادی و نیروهایی تکنوکرات اسلامی که مدرک تحصیلی خود را نه از حضور در کلاس درس دانشگاهها و دانشکده ها بلکه با حضور در جبهه های جنگ کسب کرده بودند همچون سبزعلی (محسن) رضایی و علی لاریجانی و احمد توکلی و باهنر و…تشکیل می دادند. نقطه اشتراک همه حفظ «انحصار» ثروت و قدرت تحت عنوان اینکه خمینی در وصیت نامه اش ادعا نموده «نگذارید انقلاب به دست نامحرمان و نامحرمان بیفتد» بود. یعنی در یک کلام نیروهای فاشیستی و باندهای غارتگری که هیچگونه انطباقی با خواست و اراده مردم نداشتند، بنام مردم و تحقق عدالت تنها بمنظور پیش بردن اهداف باندی به همدلی و توافق رسیدند. این نیروها بوسیله دو عامل حضور خود را بر جامعه تحمیل می کردند: ۱- استفاده از اهرمهای قانونی همچون مجلس و شورای نگهبان که لایحه های ارائه شده دولت را کان لم یکن باقی می گذاشتند ۲- استفاده از اهرمهای غیر قانونی در قالب ایجاد «گروههای فشار» تحت عنوان «انصار حزب الله» به سرکردگی قاسم روانبخش رئیس دفتر مصباح یزدی و حسین الله کرم و مسعود ده نمکی و ذوالقدر … که مامور حفظ ارزشهای اسلامی بودند. این جریانات تا مقطع ۳۰ خرداد سال ۶۰ بنا به ادعای حسین الله کرم صرفا علیه نیروهای اپوریسیون و برهم زدن مراسمات و تجمعات آنها فعال بودند. بعنوان مثال الله کرم از تظاهرات جبهه ملی علیه «قانون مجازات اسلامی» و یا «لایحه قصاص» تهیه شده از سوی محمد بهشتی رئیس قوق قضائیه یاد می کند که او و اوباش همراهش در میدان حاضر شده و شعار می دادند: «ملی ها کوش اند؟/ تو سوراخ موشند». ارگان این جریان «الثارات» به صاحب امتیازی قاسم روانبخش و سردبیری مسعود ده نمکی بود. با توضیحات بالا می توان متوجه شد که جریانات موسوم به اصولگرا نه بعنوان یک جریان سیاسی با اهداف روشن و استراتژی معین و در راستای نمایندگی از حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طبقه خاصی از جامعه بلکه صرفا مجتمعی از باندهایی بود که هر یک انحصار یک بخش از اقتصاد جامعه را در ید خود داشت. سلاطین شکر و چای و خشکبار و لاستیک و سیگار …. که هر کدام در حیطه کاری خود یکه تاز میدان بوده و اصولا باندهای دیگر در حیطه فعالیت آنها دخالت نمی کردند ولی آنچه که در این میان مشخص بود اینکه سپاه پاسداران در بین این جریانات دست بالا را داشته و حیطه فعالیت اقتصادی آن بعد از «بیت رهبری» در مقام دوم قرار داشته است.
موقعیت کنونی نیروهای اصولگرا در آستانه ریاست جمهوری:
در پایان دوران ریاست جمهوری خاتمی، نیروهای وابسته به مصباح یزدی که در قالب «کفن پوشان» حرفه ای بیشترین نقش را در به چالش کشیدن دولت خاتمی بر اثر بی عملی او، ایفا کرده بودند، با کاندیداتوری احمدی نژاد سهم خود را از قدرت طلب می کردند. این نیروها ابتدا بنام «رایحه خوش خدمت» و سپس در دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد بنام «جبهه پایداری» متشکل از فاشیستی ترین نیروهای رژیم، کشور را عرصه تاخت و تاز مغول وار خود قرار داده و با دست باز به غارت اموال عمومی مشغول شدند . هاشمی رفسنجانی و افشای او در قالب «بگم، بگم» احمدی نژاد اسم رمز غارت های نجومی از سرمایه های ملی ایران بود که افشای یک نمونه از اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی بخش بسیار ناچیزی از آن بود. مسلم بود که اصولگرایان که نقطه اشتراک آنها همانا «انحصار» منافع اقتصادی بود با چنین رویکردی دچار تشتت و شقه شدن داخلی می شوند. جناح میانه روی آن یعنی محسن رضایی علیرغم تمکین در برابر سرکوب «جنبش سبز» توسط ولی فقیه متهم به همراهی با ساکتین در قبال آنچه که «فتنه ۸۸» خوانده می شد از گردونه اصولگرایان بطور عملی حذف شد بطوریکه حتی تائید صلاحیت او در انتخابات آتی صرفا بمنظور «زینت الانتخابات» باید ارزیابی نمود.
احمدی نژاد که بخوبی دریافته بود که هر چه به دوران پایان ریاست جمهوریش نزدیک می شود تمام مشکلات و تنگناهایی که رژیم به آن گرفتار امده است بطور طبیعی بر روی او سرشکن خواهد شد و دیکتاتور برای اجرای یک شعبده دیگر از او فاصله گرفته و حتی همچون امروز ادعا خواهد کرد که امیدوار است رئیس جمهور بعدی از ضعفهای رئیس جمهور فعلی برخوردار نباشد، بر عکس آنچه که خاتمی انجام نداد، راه مقاومت به شیوه خود را برگزید. او با علم بر اینکه تمام مردم از خامنه ای و سایر عمله او بیزارند، راه فرار به میان مردم کوچه و بازار را در پیش گرفت. او با توجه به دیدگاه پوپولیستی که همواره عوامفریبانه منافع طبقات تحتانی جامعه را مطرح می ساخت، راهی جز اینکه هر روز بیش از پیش سنگ توده ها و بالاخص اقشار تحت ستم را به سینه بزند در پیش ندارد البته او نیم نگاهی هم به اصلاح طلبانی دوخته است اما مسلم است که این طیف پراگماتیست و قدرت طلب در شرایط فعلی با طناب احمدی نژاد به چاه نخواهد رفت. فقط کافی است نظری به موضع اخیر تاجزاده از زندان بیندازیم که نسبت به تحقق گفته های اخیر خامنه ای اظهار امیدواری کرده است. آدمی می تواند با عنوان «زندانی سیاسی » در حبس باشد اما مفهوم آنکه چرا به زندان افتاده است را درک نکند. وضع حال تاجزاده بیانگر چنین وضعیتی است. بازگشت دیکتاتور و در پیش گرفتن بزرگ منشی! آنهم بعد از آنهمه ریختن خون بیگناهان و ماجرای رسوای کهریزک. زهی خیال باطل.
طیف تحت حمایت خامنه ای یعنی ولایتی و حداد عادل و قالیباف نیز با آگاهی از «نظر مرجع» ائتلاف نموده و روی کاندیداتوری ولایتی و معاون اولی قالیباف به توافق دست یافته اند. در حال حاضر کاندیدای «بیت رهبری» بیشک شخص ولایتی می باشد. او رابطه نزدیکی هم با هاشمی رفسنجانی داشته و در نهایت می تواند در خلاء حضور اصلاح طلبان روی حمایت او نیز حساب کند. ناگفته نماند که یک دوجین از افراد وابسته به باندهای مختلف در بین اصولگرایان در حال حاضر اعلام کاندیداتوری نموده اند که در نهایت در صورتیکه مشایی و افرادی از اصلاح طلبان درجه ۳ و ۴ کاندیدای ریاست جمهوری شوند، باندهای مختلف اصولگرا برای جلوگیری از شکستن آرا در نهایت با فشار خامنه ای روی کاندیدای مطلوب او، اجماع خواهند کرد و یا اینکه در نهایت یک کاندیدای دیگر از جمع اصولگرایان به جمع حاضر در عرصه رقابت انتخاباتی حاضر خواهد شد. تمامی تلاش خامنه ای تا روز ثبت نام کاندیداها این خواهد بود که از طریق گفتگو و مذاکره و دادن وعده هایی، احمدی نژاد را از ادامه حمایت از مشایی بازدارد اما آیا احمدی نژاد حاضر خواهد شد آنچه که بنا گفته لاریجانی درباره توافق اصلاح طلبان در قضیه غنی سازی اورانیوم، «مروارید» را داده و به وعده نسیه «آب نبات» در قالب انتصاب به عنوان «مشاور رهبری» قناعت کند؟ احمدی نژاد اگر تجربه کروبی در پایان دوره ششم مجلس رژیم را بیاد نداشته باشد حتما از اطرافیانی برخوردار است که آن را بیاد او آورند که چگونه کروبی بپاس لحاظ داشتن «حکم حکومتی» ولی فقیه در بازنگری قانون مطبوعات در مجلس ششم، طی حکمی از سوی ولی فقیه بعنوان «مشاور رهبری» انتصاب شد ولی چیزی نگذشت که مغضوب واقع شده و از سران فتنه محسوب گردید و به حصر خانگی گرفتار آمد. اگر کروبی در زمان ریاست مجلس هنوز ارج و قربی داشت اما هم اکنون که احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری است کسی برای او تره هم خورد نمی کند و همه با توجه به وضعیت اقتصادی کشور و شدت و حدت تضادهای درونی رژیم که یک نمونه از آن را در جلسه استیضاح وزیر کار احمدی نژاد در صحن علنی مجلس شاهد بودیم، برای او دندان تیز کرده اند و جریان همراه او «جریان انحرافی» نام گرفته اند. پس منطق حکم می کند که احمدی نژاد راه مقاومت را در پیش گیرد، در آنصورت است که شق های دیگر حل مسئله در دستور کار «بیت رهبري» قرار می گیرد که شق احتمالی و ممکن همانا تمکین به انتخاب «محمد رضا عارف» معاون اول دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، می باشد. لااقل تا به امروز که اصلاح طلبان برای باقی ماندن در مدار قدرت نه تنها به «تدارکاتچی» (۳) بودن بلکه به «آبدارچي» شدن در «بیت رهبری» هم راضی اند. بیشک در روزهای باقیمانده تا زمان انتخابات باید منتظر تحولات بسیاری باشیم که در بطور اجتناب ناپذیر همگی آنها در وهله اول شخص ولی فقیه را به چالش خواهند کشید. فعلا که تمامی عمله استبداد و ولی فقیه از فتنه ای فراتر از «فتنه ۸۸» سخن می گویند.
در مبحث پایانی به موقعیت و جایگاه و وظیفه نیروی آلترناتیو انقلابی و سرنگونی طلب اشاره نموده و با ایمان به «تغییر» در بهترین وجه در «حال و احوال» ملت ایران، باید خود را آماده رویایی با شرایط و تحولات پیش رو نمود و با تقدم و تاخر تضادها، در نهایت جنگ ارتجاعی درون حاکمیت را به جنگ خلق برای رهایی و آزادی با دشمن یعنی رژیم ولایت فقیه تبدیل نمود.
پاورقی:
۱- در طی سالهای ریاست جمهوری رفسنجانی برای کاستن از انقباض بدنه دولت کارگران و کارمندان دون پایه دولت صرفا با دادن یک وانت بار مستهلک شده که مجبور بودند بهای آن را با قدری تخفیف نسبت به قیمت روز آنها، به اقساط می پرداختند، بازخرید شدند و به لشکر بیکاران پیوستند و اکثر این افراد جذب بنگاههای کاریابی که از هیچگونه پوشش بیمه درمانی و بادنشستگی برخوردار نبودند شدند. «برده داری نوین» به این دلیل روی پا آمد.
۲- راه رشد اقتصادی آنهم در قالب راه رشد سرمایه داری در عصر جهانی شدن سرمایه دارای سه فاکتور در شرایط حاضر خلاصه می شود: ۱- دارا بودن یک نظام سیاسی با ثبات و مبتنی بر روابط تعریف شده ۲- دارا بودن زیر ساختهای لازم برای جذب سرمایه همچون نیروی کار متخصص و ماشین آلات مناسب تولیدی ۳- پیگیری برنامه ملل متحد در کنترل و مهار جمعیت بنا به برنامه ۲۰۴۰.
وضعیت این سه فاکتور در ایران کنونی را هموطنان می توانند دریابند. مهمترین فاکتور نظام سیاسی با ثبات و روابط تعریف شده آنهم با حاکمیت ولایت فقیه در تضادی آشکار است فاکتور دوم اصولا جامعه ایران در تولید علم بنا به جدولی که دولت چین هر ساله ارائه می دهد بزرگترین دانشگاه ایران یعنی تهران در بین ۱۰۰ دانشگاه برتر جهان جایی ندارد و فاکتور سوم را هم خامنه ای برای ادامه حیات سیاسی خود بمنظور ایجاد بحران بیشتر برای جامعه با طرح ازدیاد جمعیت به سخره گرفته است.
۳- «تدارکاتچی» عنوانی بود که محمد خاتمی در ماههای آخر حکومتش به شغل ریاست جمهوری در رژیم کنونی ولایت فقیه در ایران داد.


«دو بال پرواز» رژیم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری (قسمت آخر)
نگاهی اجمالی به مباحث گذشته:
در مباحث گذشته درباره وضعیت جناح بندیهای درونی رژیم یعنی اصلاح طلبان و اصولگرایان گفتگو کردیم. دو جریانی که به گفته خامنه ای به مثابه دو بال پرواز رژیم بودند و دیدیم که چگونه خامنه ای مجبور شد برای حاکمیت جابرانه خود عملا یک بال پرواز رژیمش را بشکند و اصلاح طلبان را به حاشیه رانده و به انها نقشی در حد «سوپاپ اطمینان رژیم» با نهایت ۳۰ تا ۳۵ نماینده مجلس بدهد. حال تنها جناح باقیمانده یعنی اصولگرایان نیز دچار تشتت شده و شقه شقه شدن آنها باید راه به حذف یک جریان ببرد یعنی با چیده شدن بال پرواز اصلاح طلبان نوبت چیده شدن قسمتی ازبال اصولگرایان رسیده است و با زمینگیر شدن رژیم، زمان برای پرواز ملت ایران و نیروی آلترناتیو و سرنگونی محتوم خون آشام ترین نظام دیکتاتوری در دنیای معاصر فرا رسیده است. دیو چو بیرون رود، فرشته در اید.
جایگاه و موقعیت مردم و آلترناتیو برانداز در آستانه انتخابات ریاست جمهوری:
مقدمه:
در مبحث موقعیت اصلاح طلبان بیان کردیم که اصولا تمامی آرایی که در حالت خلاء و در وضعیت عدم تغییر در معادله قوا بین آلترناتیو انقلابی و رژیم حاکم به طور موقت از سوی مردم به حساب اصلاح طلبان ریخته می شود تماما متعلق به آلترناتیو انقلابی و اپوزیسیون برانداز است و ترس خامنه ای از اصلاح طلبان نه قائم به ذات این جریان بلکه از عقبه ای است که رای دهندگان به آنها از آن برخوردارند. در یک کلام اکثریت قاطع مردم ایران نیروی بالقوه برانداز و بطور طبیعی حامی نیروی انقلابی و الترناتیو سرنگونی طلب هستند. این واقعیت را تمامی کسانیکه دستی در تحلیل و درک شرایط دارند آگاهند.
مبانی علمی خواست سرنگونی رژیم:
رژیم مبتنی بر ولایت فقیه با درکی مطلق از امور دنیوی و لذا ذاتا نسبی در واقع با قانونمندیهای حاکم بر جهان مادی در جنگ و ستیز است. اگر حرکت تاریخ و جوامع بشری را حرکت شتابنده از دنیای جبر و ضرورت به دنیای آگاهی و اختیار و آزادی بنا به دستاوردهای بشری بدانیم دیگر جایی برای انقیاد انسان و سپردن اختیار او به دست یکنفر باقی نمی ماند. در یک کلام اصل ولایت فقیه در تناقض ماهوی و آشکار با حرکت تکاملی جامعه بشری دارد و لذا امری منسوخ و باطل می باشد و باید تماما بعنوان سد کننده تکامل و مانع جوامع بشری نفی و سرنگون گردد.
مبانی عملی خواست سرنگونی رژیم ولایت فقیه:
از آنجائیکه اصل ولایت فقیه با ذات و جهت حرکت جامعه بشری همخوانی ندارد و امری منسوخ می باشد در عملکرد نیز جز به قهقرا بردن جامعه بشری بطور عام و در شرایط خاص حاضر یعنی جامعه ایران بعنوان کشور تحت اختیار ندارد. در تمامی زمینه ها به بن بست کامل رسیده است. وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران گواه این حقیقت است. این رژیم حتی تحمل یک انتخابات صنفی ( سازمان نظام پزشکی) را ندارد تا چه رسد که بخواهد یک انتخابات رقابتی برگزار کند. بقول مارک توین: «آنجا که آزادی نیست، اگر رای دادن چیزی را تغییر می داد، اجازه نمی دادند که رای بدهید» (۱). این رژیم فاقد هرگونه پتانسیل و ظرفیت برای تغییر و اصلاح است. دستگیریهای گاها روزانه فعالان عرصه روزنامه نگاری و فعالان مدنی و اجتماعی و فعالان حقوق اقلیت های قومی و ملی و مذهبی و اعدامهای مستمر در ملاء عام، گواه این حقیقت است. بدون سرکوب مستمر و روزانه این رژیم قادر به ادامه حیات نیست و اعمال این رژیم بطور کامل گواه این ادعاست.
چرا رژیم جمهوری اسلامی کماکان پابرجاست؟:
این رژیم با بکارگیری دو عامل یعنی سرکوب تمام عیار و فریب با بکارگیری گسترده عناصر فاسد و خودفروخته ای همچون لابی رسوای رژیم در اروپا و امریکا و وجود امثال فرخ نگهدارها در صف به اصطلاح اپوزیسیون پابرجاست. اگر سرکوب تمام عیار و غیر قابل توصیف را عامل مبنایی برای ادامه حیات خفت بار این رژیم بدانیم بدون شک در برپا ماندن این رژیم، نفوذ گسترده عناصر جاسوس رژیم در صفوف اپوریسیون، در ایجاد تزلزل و سستی در صفوف مبارزین، نقش شرط را ایفا می کنند یعنی در یک کلام وجود لابی رژیم در خارج از کشور و وجود عناصری همچون فرخ نگهدار و همپالکی های او در صفوف اپوزیسیون بزرگترین مانع و سد در پیش بردن سیاست سرنگونی رژیم و تحقق عملی آن است.
چه باید کرد؟:
باید در یک کلام اراده ها را صیقل زد. باید چشمها را شست و جور دیگر باید دید. سرکوب رژیم نه نشانه اقتدار بلکه از ضعف مفرط آن است لذا نباید مقهور سرکوب شد. باید انسانهای آزاده و شجاع همچون شهدا علی صارمی و جعفر کاظمی و محمد علی حاج آقایی زندانیان سیاسی دیرپا و دهه ۶۰ رژیم و زندانیانی همچون دکتر سعید ماسوری و خانم نسرین ستوده و صدها زندانی سیاسی دیگر که با عزم و اراده آهنین به مقاومت ادامه می دهند را الگو و سرمشق قرار داد . یعنی مبنای تحقق سرنگونی در عزم و ارده جامعه ایرانی نهفته است. در یک کلام «می توان و باید» رژیم ولایت فقیه را سرنگون ساخت. تحقق این خواست و اراده ملی در شناخت آلترناتیو انقلابی و رهبری ذیصلاح ان نهفته است. بایدصفوف اتحاد را در بین ایرانیان سرنگونی طلب فشرده تر نمود. مسائل پیش پا افتاده را در دل تضاد بزرگتر باید حل نمود. تنگ نظریها را کنار گذاشت. باید بدانیم که امر سرنگونی رژیم در هیچ برهه و زمانی دست یافتنی تر از شرایط حاضر نبوده است. بلوغ سیاسی و درک و فهم و شناخت جامعه از عامل اصلی سیه روزی ایران و ایرانی، این فرصت و اجازه را بما می دهد که بگوئیم زمان، زمان سرنگونی است. و سرنگونی هم ممکن نیست الا با بکارگیری ساز و کارهای لازم. تحقق امر سرنگونی بدست توانای ارتش آزادیبخش ملی ایران میسر است لذا تنها راه و شق ممکن، همانا گرد آمدن در ارتش آزادیبخش ملی ایران است. در مسیر تحقق این امر باید کار را از کوچک شروع کرد. تشکیل یکانهای ارتش آزادیبخش ملی ایران در دل هر خانواده و کارگاه و محله و شهر یک ضرورت تاریخی و ملی است و نباید از آن بسادگی گذشت در عین اینکه باید تمامی تمهیدات امنیتی را بکار بست. هر کسی با توجه به شناختی که از مهره های رژیم و جاسوسان آن دارد می تواند بهترین راهکار را برای مخفی کاری، تا پیوستن نهایی به ارتش آزادیبخش ملی ایران را بکار بندد. ضرورت اتحاد در بین نیروهای برانداز یک ضرورت تاریخی است. همبستگی ملی تنها راهکار برای سرنگونی این رژیم است. در کنار آن و بعنوان شرط باید بی محابا عناصر رژیم و مزدوران رنگارنگش را در وهله اول از صفوف مبارزان و اپوزیسیون اخراج و طرد نمود و این مقدور نیست جز با افشاگری تمام عیار عناصری همچون فرخ نگهدار و دیگر جرثومه های ایجاد فساد و تباهی در میان اپوزیسیون انقلابی. طرد این جماعت و عناصر اعزامی رژیم بنام اپوزیسیون قانونی و یا جنبش سبز و هر آن کسی که ادعا می کند که می توان این رژیم را اصلاح نمود شرط لازم تحقق اتحاد و یگانگی در بین اپوزیسیون برانداز و انتقال امید و باور به سرنگونی رژیم به دل آحاد جامعه اکثریت قاطع مردم ایران است.
کلام آخر:
اگر خواست سرنگونی رژیم یک خواست مشروع و قانونی به اعتبار رأی و نظر اکثریت قاطع مردم بجان آمده ایران است باید از فرصت انتخابات پیش رو برای تحقق امر سرنگونی استفاده نمود. ضمن تحریم کامل شعبده انتخاباتی و تبلیغ و بردن آن در بین وسیعترین اقشار جامعه نباید به تضادهای درونی رژیم کم بها داد. دیدن مطلق در نسبی و نسبی در مطلق یعنی همین. اگر مطلق ما سرنگونی رژیم حاضر است، وجه نسبی آن دامن زدن به تضادهای درونی رژیم است. به دعواهی درونی جناحهای ارتجاعی رژیم باید سمت و سو داد و آن را به جنگ توده های سرنگونی طلب با تمامیت رژیم جهل و جنایت ولایت فقیه تبدیل ساخت. خامنه ای برای ادامه بقای رژیمش، بدون شک در پی یک جراحی دیگر است و حذف احمدی نژاد و جناح او را در دستور کار قرار داده است. جریان اصلاح طلب برای تقرب جستن به ولی فقیه در کنار سایر اجزای درونی رژیم در پی القای این دروغ هستند که عامل خرابی ها و ویرانگری ها و اختلاس و دزدیهای نجومی و غارت اموال عمومی، سوء مدیدیت احمدی نژاد بوده وگرنه ولی فقیه در ذات خود ندارد مشکلی. باید به این حقیقت اشراف داشته باشیم که احمدی نژاد گماشته ولی فقیه بوده و حال هم تاریخ مصرفش در حال اتمام است و باید قربانی ادامه حیات رژیم شود. نباید در دام این القائات گرفتار آئیم. لابی رژیم در پی خریدن زمان برای ولی فقیه با ادعای دادن فرصت به خامنه ای برای انتخاب یک رئیس جمهور مطلوب ولی فقیه هستند. این بیشرمی آشکار و شیادی رسوا باید به تمام و کمال نزد توده ها افشا گردد. اصل تقدم و تاخر در تضادها بما می آموزد که تضاد اصلی در همه حال باید عامل اصلی ویرانی ایران یعنی ولایت فقیه باشد. احمدی نژاد و جناحش بدون حضور و پشتیبانی ولی فقیه و دستگاه سرکوب و تفتیش عقاید او نمی توانند یک روز هم دوام بیاورند. تضاد اصلی مردم ایران یعنی عامل سیه روزی ملت ایران رژیم ولایت فقیه و شخص خامنه ای است. باید در همه حال او را به چالش کشید. اگر در تاریخ معاصر ایران، شاه سلطان حسین صفوی در چهره خاتمی به زعم خامنه ای قرینه تاریخی خود را بازیافته است، بوده اند عمله ها و غلامانی که در برابر سلاطین ایستاده اند، محمود افغان هم یکی از آن عمله ها و غلامانی بود که بر ارباب خود خروج نمود. شاید محمود احمدی نژاد در فردایی نه چندان دور توسط خامنه ای «محمود افغان» نامیده شود، به یمن آگاهی و صیقل اراده ها به وظیفه تاریخی خود قیام کنیم. جنگ بین ولی وفقیه و سلطان حسین و محمود افغان را به جنگ خلق برای آزادی و رهایی تبدیل سازیم. اینچنین باد.
پاورقی:
۱- مارک توین نویسنده و طنزپرداز آمریکایی که شهرت خود را مدیون آثاری همچون «ماجراهای کلبری فین (۱۸۸۵) و ماجراهای تام سایز (۱۹۸۶) است.