دردسرهای یک عدم همدردی! 5اسفند-93
پایان این همدردی با شهروندان خوزستانی
اسیر گردو غبارو سنگریزه منجر شده که ضمن تعریف وتمجید کردن از وزیر بهداشت دولت
روحانی احمدی نژاد دراز وب به ریشخند گرفته شود. زیرا که در این مورد گفته شده است
آیا جز این است که نامبرده به جای آنکه با
سفرهای ممتد استانی بخواهد فریاد بزند که «هموطنان عزیز من را هم در غم خود شریک
بدانید!» و در عوض اینکه گوجه فرنگی و سیب زمینی و خیارش را از بقالی سرکوچهشان
بخرد تا مردم ببینند که او هم همانند آنها و به سختی ایشان روزگار میگذراند! و
یا با حرکتی نمادین با مترو و اتوبوسی که جای سوزن انداختن دارد! سر کار برود، با
حوصله و تدبیری وصف ناشدنی مشکلات بهداشت و درمان مردم را یکی یکی از سر راهشان
بر میدارد و اگر هم در میانه این راه سری هم به اقصی نقاط کشورمان بزند، تنها لذت
سفر را در مشاهده صرف یا دادن وعده وعیدهای پوچ و توخالی نمیبیند، بلکه جراحیهای
کوچکی را هم چاشنی معایناتش مینماید!؟ چاشنیی وطنی که قرار است برای سالهای سال
مزهاش زیر زبان مردم خوب کشورمان بماند؛ البته اگر حافظه ضعیف تاریخی ماایران
زمینیان مرحمتی نماید!
مطلب دریافتی- محمد ماکویی؛ مردم
خوزستان پیش از آنکه از گرد و غباری که زندگی را پیش چشمانشان تیره و تار کرده گلهمند
باشند و بیش از آنکه بر عملکرد مسئولینی که با ندانم کاریهای خود مشکلات و معضلات
آلودگی هوا را دوچندان ساختهاند خرده بگیرند، از رییس سازمان حفاظت از محیط زیست
دلخورند که در روزهای بد زندگی شان کنارشان نبوده تا آنچه را که آنها سالهاست با
گوشت و پوست و استخوان درک میکنند- ولو برای چند ساعتی هم شده- تجربه نماید!
البته نباید بر مردم خوزستان خرده گرفت زیرا تمامی ما ایرانیان انسانهایی عاطفی هستیم که بیش از مقدار لازم، برای همدردی دیگران ارزش قائلیم، بدون آنکه آگاه باشیم گاه همین ارزش گذاری بیش از حد است که باعث میشود که بسیاری از کارها بر زمین مانده و از انجام آنها غفلت شود!
اینکه ما براستی برای همدردی دیگران ارزشی فراتر از تصور قائلیم را براحتی میتوان در مسائل و موضوعات مختلف مشاهده نمود! برای نمونه اگر دوست یا آشنایی نتوانست در مجلس تولد یا شادی و سرور ناشی از خداحافظی! (همان گودبای پارتی فرنگیها!) و یا عروسیمان حاضر شود، عدم حضور او را چندان «دلخورکنک!» نمیبینیم زیرا میدانیم دعوت نشدگان فراوانی هستند که قادرند بخوبی جای خالی دعوت شدگان را پر کنند-که میکنند! - اما اگر خدای ناکرده کسی -به هر دلیلی- نتوانست در مراسم ختم و یادبود و عزای ما! -یعنی عزای یکی از عزیزان ما! -حاضر شود کار زشت او را آنچنان به دل میگیریم که با خودمان خدا، خدا میکنیم که فرصت تلافی، هرچه سریعتر نصیبمان گردد! اینکه ما در مجالس غم مدام چشممان را به درب مسجد میدوزیم تا به عینه ببینیم که مجلس ما هم از مجلس دیگران چیزی کم ندارد و متوجه شویم که مجلس ما هم انصافا پر بدک نیست، بخوبی میرساند که ما تا چه حد برای حضور نشاط گرفته از همدردی دیگران ارزش و احترام قائل هستیم!
جالب اینکه در تمامی این مجالس تنها کمیت حضار را مورد توجه قرار نمیدهیم بلکه شش دانگ حواسمان جمع است که اگر در مجلس آدم مهمی حضور یافت، این حضور را به واسطه مداح یا سخنران به اطلاع همه کسانی که از راههای دور و نزدیک آمده و خود را در غم ما شریک دانستهاند، برسانیم! این ارزش گذاری بر همدردی است کهگاه باعث میشود خود را به آن راه بزنیم و ندانیم که خیلی از کسانی که لطف کرده و تشریف آوردهاند، این کار را منباب وظیفه نموده و امید دارند که در جریانات مشابه ما هم لطف آنها را تلافی نماییم! ضمن اینکه در برخی از مواقع موجب میگردد متوجه نشویم که بسیاری از اشکهایی که در مجالس ختم از دیدهها سرازیر میشود یا به خاطر قرض و قولههایی است که «اشک ریزان» بالا آوردهاند و توان پرداخت آنها را ندارند و یا به یاد زنده شدن خاطره عزیزان از دست رفته دیگری است که نه با مای صاحب عزا که با «صاحب اشکها» که به شدت گریه میکنند نسبت دارند!
شاید همین متوجه نشدنها است که موجب میشود صاحب عزایی که علاوه بر تالمات روحی عاطفی، دردها و رنجهای مادی بیشماری را نیز تجربه مینماید، دست نیاز به سوی یکی از همدردها دراز نماید و اصلا و ابدا به این فکر نکند که ممکن است پاسخ او «خودت که وضع من را بهتر میدانی!» باشد!...
با همه این اوصاف نمیتوان ارزش حضور در جمع دردمندان و مطلع شدن از آلام آنها را نادیده گرفت و «شنیدن کی بود مانند دیدن!» را مورد توجه قرار نداد!
هرچند شاید شایستهتر آن باشد که با مشاهده عملکرد خوب یکساله -و اندی بیشتر- وزیر بهداشت و درمان تلنگری بر خویش بزنیم که براستی چرا از عملکرد او بیش و پیش از دیگر وزرای آقای روحانی رضایت داریم!
آیا جز این است که نامبرده به جای آنکه با سفرهای ممتد استانی بخواهد فریاد بزند که «هموطنان عزیز من را هم در غم خود شریک بدانید!» و در عوض اینکه گوجه فرنگی و سیب زمینی و خیارش را از بقالی سرکوچهشان بخرد تا مردم ببینند که او هم همانند آنها و به سختی ایشان روزگار میگذراند! و یا با حرکتی نمادین با مترو و اتوبوسی که جای سوزن انداختن دارد! سر کار برود، با حوصله و تدبیری وصف ناشدنی مشکلات بهداشت و درمان مردم را یکی یکی از سر راهشان بر میدارد و اگر هم در میانه این راه سری هم به اقصی نقاط کشورمان بزند، تنها لذت سفر را در مشاهده صرف یا دادن وعده وعیدهای پوچ و توخالی نمیبیند، بلکه جراحیهای کوچکی را هم چاشنی معایناتش مینماید!؟ چاشنیی وطنی که قرار است برای سالهای سال مزهاش زیر زبان مردم خوب کشورمان بماند؛ البته اگر حافظه ضعیف تاریخی ماایران زمینیان مرحمتی نماید!
البته نباید بر مردم خوزستان خرده گرفت زیرا تمامی ما ایرانیان انسانهایی عاطفی هستیم که بیش از مقدار لازم، برای همدردی دیگران ارزش قائلیم، بدون آنکه آگاه باشیم گاه همین ارزش گذاری بیش از حد است که باعث میشود که بسیاری از کارها بر زمین مانده و از انجام آنها غفلت شود!
اینکه ما براستی برای همدردی دیگران ارزشی فراتر از تصور قائلیم را براحتی میتوان در مسائل و موضوعات مختلف مشاهده نمود! برای نمونه اگر دوست یا آشنایی نتوانست در مجلس تولد یا شادی و سرور ناشی از خداحافظی! (همان گودبای پارتی فرنگیها!) و یا عروسیمان حاضر شود، عدم حضور او را چندان «دلخورکنک!» نمیبینیم زیرا میدانیم دعوت نشدگان فراوانی هستند که قادرند بخوبی جای خالی دعوت شدگان را پر کنند-که میکنند! - اما اگر خدای ناکرده کسی -به هر دلیلی- نتوانست در مراسم ختم و یادبود و عزای ما! -یعنی عزای یکی از عزیزان ما! -حاضر شود کار زشت او را آنچنان به دل میگیریم که با خودمان خدا، خدا میکنیم که فرصت تلافی، هرچه سریعتر نصیبمان گردد! اینکه ما در مجالس غم مدام چشممان را به درب مسجد میدوزیم تا به عینه ببینیم که مجلس ما هم از مجلس دیگران چیزی کم ندارد و متوجه شویم که مجلس ما هم انصافا پر بدک نیست، بخوبی میرساند که ما تا چه حد برای حضور نشاط گرفته از همدردی دیگران ارزش و احترام قائل هستیم!
جالب اینکه در تمامی این مجالس تنها کمیت حضار را مورد توجه قرار نمیدهیم بلکه شش دانگ حواسمان جمع است که اگر در مجلس آدم مهمی حضور یافت، این حضور را به واسطه مداح یا سخنران به اطلاع همه کسانی که از راههای دور و نزدیک آمده و خود را در غم ما شریک دانستهاند، برسانیم! این ارزش گذاری بر همدردی است کهگاه باعث میشود خود را به آن راه بزنیم و ندانیم که خیلی از کسانی که لطف کرده و تشریف آوردهاند، این کار را منباب وظیفه نموده و امید دارند که در جریانات مشابه ما هم لطف آنها را تلافی نماییم! ضمن اینکه در برخی از مواقع موجب میگردد متوجه نشویم که بسیاری از اشکهایی که در مجالس ختم از دیدهها سرازیر میشود یا به خاطر قرض و قولههایی است که «اشک ریزان» بالا آوردهاند و توان پرداخت آنها را ندارند و یا به یاد زنده شدن خاطره عزیزان از دست رفته دیگری است که نه با مای صاحب عزا که با «صاحب اشکها» که به شدت گریه میکنند نسبت دارند!
شاید همین متوجه نشدنها است که موجب میشود صاحب عزایی که علاوه بر تالمات روحی عاطفی، دردها و رنجهای مادی بیشماری را نیز تجربه مینماید، دست نیاز به سوی یکی از همدردها دراز نماید و اصلا و ابدا به این فکر نکند که ممکن است پاسخ او «خودت که وضع من را بهتر میدانی!» باشد!...
با همه این اوصاف نمیتوان ارزش حضور در جمع دردمندان و مطلع شدن از آلام آنها را نادیده گرفت و «شنیدن کی بود مانند دیدن!» را مورد توجه قرار نداد!
هرچند شاید شایستهتر آن باشد که با مشاهده عملکرد خوب یکساله -و اندی بیشتر- وزیر بهداشت و درمان تلنگری بر خویش بزنیم که براستی چرا از عملکرد او بیش و پیش از دیگر وزرای آقای روحانی رضایت داریم!
آیا جز این است که نامبرده به جای آنکه با سفرهای ممتد استانی بخواهد فریاد بزند که «هموطنان عزیز من را هم در غم خود شریک بدانید!» و در عوض اینکه گوجه فرنگی و سیب زمینی و خیارش را از بقالی سرکوچهشان بخرد تا مردم ببینند که او هم همانند آنها و به سختی ایشان روزگار میگذراند! و یا با حرکتی نمادین با مترو و اتوبوسی که جای سوزن انداختن دارد! سر کار برود، با حوصله و تدبیری وصف ناشدنی مشکلات بهداشت و درمان مردم را یکی یکی از سر راهشان بر میدارد و اگر هم در میانه این راه سری هم به اقصی نقاط کشورمان بزند، تنها لذت سفر را در مشاهده صرف یا دادن وعده وعیدهای پوچ و توخالی نمیبیند، بلکه جراحیهای کوچکی را هم چاشنی معایناتش مینماید!؟ چاشنیی وطنی که قرار است برای سالهای سال مزهاش زیر زبان مردم خوب کشورمان بماند؛ البته اگر حافظه ضعیف تاریخی ماایران زمینیان مرحمتی نماید!