محسن هاشمی: افراطیون بدانند که تاریخ محو شدنی نیست

 محسن هاشمی: افراطیون بدانند که تاریخ محو شدنی نیست18-مرداد-1401

بدون شک تاریخ محو شدنی نیست .برای همین مردم ایران دیگر گوش شان بدهکار یاوه گویی های شعاری- تبلیغاتی پوچ تکراری رژیم عوامفریب ولایت فقیه نیست  وخشمگینانه دراعتراضات ضد حکومتی خود فریاد مرگ بردیکتاتور وخامنه ای و دژخیم رئیسی و... سر می د هندو خواهان تغییرر ژیم ضدمردمی ولایت فقیه اند.


محسن هاشمی‌رفسنجانی در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: در قسمت‌های پیشین سلسله یادداشت‌های «بانیان وضع موجود» از نقاط مثبت وضع موجود گفتیم که تخریبگران با بی‌توجهی به آن سعی در مصادره خوبی‌ها و فرافکنی نقاط منفی دارند، در این بخش به تناسب ایام عاشورای حسینی به یکی از مهم‌ترین بخش‌های تاریخ انقلاب اسلامی، دهه نخست و دفاع مقدس می‌پردازیم.

دهه نخست انقلاب اسلامی، بدون تردید سخت‌ترین بخش از عمر ۴۴ ساله نظام جمهوری اسلامی است، دهه‌ای که با ترور‌های ناجوانمردانه آغاز و با جنگ تحمیلی ادامه یافت، دورانی که مسوولیت با خطر کردن و شهادت گره خورده بود و بسیاری از شخصیت‌های برجسته انقلاب یا در ترور یا در جبهه‌ها در خون خود غلطیدند. امروز و پس از دوران تثبیت سخن گفتن از آن دوران ساده است، به خصوص که مسوولان در امنیت و امکانات مناسب و حمایت‌های رسمی قرار دارند، اما در آن دوران مسوولیت با گلوله و ترکش و خون، همراه بود.

ترور‌های فرقان با شهید قرنی در فروردین ۵۸ آغاز شد و سپس آیت‌الله مطهری در خون خود غلطید، آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی نفر سوم بود که در منزل خود در چهارم خرداد سال ۱۳۵۸ هدف دو گلوله قرار گرفت، شهید مفتح در آذر و برخی دیگر از شخصیت‌های انقلاب پس از ایشان توسط فرقان ترور شدند، موج دوم ترور‌ها از تابستان ۱۳۶۰ آغاز شد و آیت‌الله خامنه‌ای در ششم تیر ترور و شهید بهشتی و یارانش در هفتم تیر در خون خود غوطه‌ور شدند، رجایی و باهنر در شهریور همین سال به قافله شهدا پیوستند، شهدای محراب و ۱۷ هزار مردم بی‌گناهی که توسط منافقین ترور شدند بخشی از هزینه‌های سنگینی است که این ملت برای وضع موجود پرداخته است.

امام خمینی به عنوان بنیانگذار و رهبر ابدی انقلاب اسلامی، جانش به جان چه کسانی بسته بود؟ آیا ایشان پس از ترور آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی، در پیام خود با مقایسه این شاگردش با مرحوم مدرس، ننوشت که «هاشمی زنده است تا نهضت زنده است» که به راستی حجم تخریب‌های ناجوانمردانه این روز‌های آیت‌الله توسط دلواپسان و افراطیون نشان می‌دهد که مکتب هاشمی و تفکرش کاملا زنده و پویاست که این‌چنین مورد هجمه قرار می‌گیرد.

افراطیون از یاد برده‌اند که آیت‌الله خامنه‌ای فرمودند که: «امام تنها برای سلامتی آقای هاشمی نذر می‌کردند و هر بار که ایشان به جبهه یا سفر می‌رفتند، برای بازگشت آقای هاشمی گوسفند نذر می‌کردند.» فقط سی سال از دفاع مقدس سپری شده و هنوز پیشکسوتان جهاد و شهادت در قید حیاتند و می‌توانند شهادت بدهند چه کسانی در صف اول خطر و استقبال از شهادت قرار دارند.

جا دارد به تناسب ایام یادی نیز از حماسه ماندگار عملیات مرصاد کنیم که تعدادی از افراد، جبهه و مناطق پرخطر را رها کردند و مسوولان قضایی با حکم امام درصدد تشکیل دادگاه نظامی برای این افراد و صدور احکام سنگین و حتی اعدام برای آنان بود که آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا، با تدبیر خود مانع از این اقدام شد.

در خاطرات ایشان به‌طور دقیق قید شده که در اوج هجوم منافقین به غرب کشور، ایشان، شخصا به خطوط مقدم جبهه رفت و در قرارگاه به سازماندهی نیرو‌ها برای حفظ استان‌های غربی مشغول بود که فرمانده منطقه با توجه به خطر زیاد حمله به قرارگاه و احتمال شهادت یا اسارات ایشان، به آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی اصرار می‌کند که به پشت جبهه برود، اما با عصبانیت و برخورد تند ایشان مواجه می‌شود که حاضر به رها کردن جبهه نیست.

مجال اندک است و سخن بسیار، اما افراطیون بدانند که تاریخ محو شدنی نیست، حماسه‌ای که توسط بزرگمردان این سرزمین در دهه نخست انقلاب وبه بهای سنگین صد‌ها هزار شهید و جانباز خلق شد را نمی‌توان مصادره کرد، یاران راستین خمینی، همان‌هایی بودند که بی‌ریا و خالصانه در جبهه‌ها جنگیدند نه کسانی که با و بداخلاقی خود را آیینه تمام نمای انقلاب و ارزش‌ها نشان می‌دهند.

گزیده‌ای از خاطرات جانشین فرمانده کل قوا در روز‌های سخت مرصاد: «اول مرداد؛ خبر‌ها در جبهه غرب و جنوب، حاکی از تداوم پیشرفت عراق در خاک ایران بود. تصمیم گرفتم به جبهه بروم. چمدان را بستم. ترتیب امور را در روز‌های غیبت از تهران دادم. به ستاد کل توصیه‌های لازم شد.

دکتر روحانی آمد، درباره جنگ و برنامه‌ها مذاکره کردیم. قرار شد او با من نیاید و در ستاد شرکت کند و نهاد‌های حوزه فرماندهی را تشکیل دهد و برای اعزام نیرو و تقویت جبهه کمک کند. در ستاد کل از من خواستند که برای ضرورت حضور در مرکز در شرایط جاری به جبهه نروم؛ کمی تردید کردم ولی دیدم نمی‌شود در تهران ماند و شاهد پیشروی دشمن بود. بعد از نماز و ناهار با اتومبیل حرکت کردیم.

مهدی هم به قصد شرکت در جنگ با من آمد و یاسر هم داشت برای رفتن به جبهه آماده می‌شد. محسن هم با جدیت تولید انبوه موشک ۱۳۰ کیلومتری را دنبال می‌کند؛ مثل اینکه وضع جدید و پیام امام، جوش و خروش بی‌سابقه‌ای در جبهه رفته‌ها به وجود آورده است...» «یکشنبه ۲ مرداد؛ آقای [صادق]خلخالی آمد. طالب واگذاری مسوولیت دادگاه زمان جنگ برای تنبیه متخلفین بود. گفتم همراه امام جمعه اهواز، سری به یگان و قرارگاه‌ها بزنند و گزارشی بیاورند.

از جبهه غرب خبر می‌رسد که دشمن وارد شهر گیلانغرب شده و نیرو‌های رزمی ما به سرعت جمع می‌شوند و مشغول سازماندهی آن‌ها هستند. گفتم در غرب، به دشمن که در جاده‌ها و دشت پخش شده حمله کنند... حکمی برای آقای [صادق]خلخالی نوشتم که به امور نظامیان متخلف جبهه رسیدگی کند و پیشنهاد تنبیه و تشویق بنماید. او مایل است خودش اختیار تنبیه داشته باشد.

اوایل شب آیت‌الله خامنه‌ای با لباس سپاهی به گلف آمدند.. آخر شب آقای محسن رضایی اطلاع داد که دشمن از پادگان اباذر بیرون رفته و از گیلانغرب هم رفته ولی آقای حسنی سعدی قبول ندارد. آقای رضایی پیشنهاد‌هایی درباره اختیارات فرمانده سپاه داد. آقای [محمد]فروزنده آمد. طرحی برای روانه کردن آب کارون به منطقه خرمشهر و اهواز در صورت ورود دشمن داشت که به نظر می‌رسید عملی است؛ گفتم مقدمات کار را مهیا کنند و در ستاد کل مطرح نماید.»

«۳ مرداد؛ با آقای خامنه‌ای ساعت چهار و نیم صبح بیدار شدیم. نماز خواندیم و آخرین صحبت‌ها را با هم کردیم. ایشان ماندند و من با محافظان با اتومبیل به سوی باختران [= کرمانشاه]حرکت کردم... آقایان دانش‌راد و مقدم از قرارگاه نجف آمدند و درباره تهاجم اخیر عراق به جبهه مرکزی و فرار و عقب‌نشینی‌های مفتضح ارتش و بعضی از واحد‌های سپاه توضیحات دادند؛ خیلی تاسف‌بار است تا جایی که مردم عشایر منطقه در جاده‌ها جلوی آن‌ها را گرفته و متعرض آن‌ها شده‌اند. دستور سازماندهی سریع و هدایت نیرو‌های جدیدی هم که می‌رسند، دادم. فرماندهان اصلی سپاه در جنوب‌اند.

ناگهان خبر رسید که عراق از تنگه یاتاق گذشته و به طرف کرند پیش می‌رود و سپس اعلان شد که نیرو‌های منافقین‌اند. اندکی بعد خبر رسید که نزدیک اسلام‌آباد رسیده‌اند و درگیرند. شب آقای دانش‌راد خبر داد که عوامل نفوذی منافقین در اسلام‌آباد جنگ روانی راه انداخته و مردم و نیرو‌ها را مضطرب کرده‌اند. خبر‌ها ضد و نقیض است. بعضی می‌گویند با تانک و نفربر به اسلام‌آباد رسیده‌اند و برخی می‌گویند عوامل نفوذی آن‌ها هستند. آقای حسنی سعدی آمد.

گزارش شکست اخیر در جبهه مرکز شمال را داد. مدعی است نیرو‌ها خوب مقاومت کرده، ولی دشمن با ۹ لشکر مجهز حمله کرده و نبرد نابرابر بوده و از اینکه مورد اهانت از طرف مردم و ائمه جمعه قرار گرفته‌اند، ناراحت است. آخر شب هنگام خوابیدن، از اطلاعات قراگاه نجف آمدند و پیشنهاد کردند که محل اقامتم را به خاطر احتمال اقدامات ضدانقلاب در رابطه با نفوذ منافقین در منطقه تغییر دهم؛ قبول نکردم.»

«۴ مرداد؛ ساعت یک و نیم بامداد، آقای سنجقی تلفنی بیدارم کرد و گفت منافقین در جاده اسلام‌آباد-باختران حضور جدی دارند و خواست محل اقامت را تغییر دهم. دستور دادم نیرو‌ها برای تار و مار کردن آن‌ها اقدام جدی کنند ساعت سه بامداد، [آقای صادق محصولی]فرمانده لشکر ۶ پاسداران که نیروهایش در مقابل منافقین قرار گرفته‌اند، با نگرانی آمد و گفت، چون منافقین با مردم در جاده مخلوط شده، امکان برخورد قاطع نیست و نیرو‌های اعزامی سردرگم و دلسرد می‌شوند.

از من خواست که محل اقامتم را عوض کنم. با تلخی او را جواب کردم و گفتم بروند جدی‌تر برخورد کنند. ساعت چهار صبح، نخست‌وزیر و بهزاد نبوی از تهران تلفن کردند و درباره قبول درخواست‌های متفرقه تدارکات وضع باختران اظهار نگرانی کردند، و جواب گرفتند. بعد از نماز، فرماندهان محلی که دیشب به منطقه درگیری رفته بودند، آمدند و مشاهدات خود را گفتند.

تعداد قابل توجهی نفربر با تانک و کامیون حامل نیرو‌های منافقین در پشت گردنه حسن‌آباد در جاده اسلام‌آباد به باختران حضور دارند و در مقابل آن‌ها از این طرف، نیرو‌های ما پیشرفت آن‌ها را سد کرده‌اند و خواستار هماهنگی بیشتر برای بستن جاده‌های پشت سر آن‌ها بودند.

آقای سنجقی از مرکز هدایت عملیات اطلاع داد که اطلاعات رسیده می‌گوید حدود یک‌هزار و پانصد نفر منافق با حدود شصت تانک و نفربر و خودرو در گردنه حسن‌آباد اسلام‌آباد حضور دارند و نیرویی هم در جاده بین کرند و یاتاق و جا‌های دیگر برای تامین گذاشته‌اند و گروهک‌های دیگر ضدانقلاب هم با آن‌ها همکاری می‌کنند و گفت اولین تیم آتش هلی‌کوپتر‌ها روی آن‌ها اجرای آتش کرده‌اند و هلی‌کوپتر‌های شناسایی هم رفته‌اند و هنوز اخبار تکمیلی نرسیده است.

به محل نیروی زمینی سپاه رفتم، آنجا که آقای شمخانی عملیات علیه منافقین را هدایت می‌کند. معلوم شد همکاری هوانیروز در حد مطلوب نیست. فورا از آنجا به پایگاه هوانیروز رفتم و تاکیدات لازم را نمودم. خودشان را جمع کردند. مقداری با فرمانده پایگاه سرهنگ انصاری و مسوول عقیدتی سیاسی مذاکره کردیم. یکی از خلبانان که برای زدن آن‌ها رفته بود، می‌گفت منافقین با مسافران و مردم مخلوط شده‌اند و هدف‌گیری آن‌ها مشکل است. برای مصاحبه به قرارگاه برگشتیم.

مصاحبه رادیو تلویزیونی با صدا و سیمای باختران درباره اوضاع جبهه انجام دادم. از تهران، احمدآقا و نخست‌وزیر با نگرانی از اوضاع اسلام‌آباد و احتمال اشغال باختران می‌پرسند که نگرانی را بی‌مورد می‌دانم. ساعت پنج و نیم بعد از ظهر، آقای سنجقی اطلاع دادکه کل اسلام‌آباد پاکسازی شده و نیرو‌های تیپ نبی‌اکرم (ص) از پشت سر منافقین به سوی گردنه حسن‌آباد پیش می‌روند و منافقین دارند در جنگل‌ها و ارتفاعات مجاور متواری می‌شوند.»