ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم.

ایمیل دریافتی : 13 شهریور –92
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم.
بازگویی بخشی از دستآورد جنگ خانمانسوز یا بقول خمینی شیاد وجانشین وپیروانش موهبت الهی
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم.
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند.
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه.
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم.
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم.
آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند.
آنروزها هیچکدام شان شکم های قلمبه نداشتند.
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت میزدیم.
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم.
اسرا که برگشتند، شاد بودیم و خندیدیم.
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه های مان نوار چسب میزدیم، از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیرزمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام.
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی کنج زیرزمین خانه دایی مان بود
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان خارجی با کاغذهای کاهی چاپ سال ها پیش زن ها توی فیلم های تلویزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند، حتی توی کتابهای علوم ما زنها هم باحجاب بودندما فکر می کردیم بابا مامانهایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند.
.عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم.
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را بابایمان بردارند.
ما خودمان خودمان را شناختیم، بدنمان را، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم.
هیچکس یادمان نداد
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حالهایشان را توی شهرنوها و کاباره های لاله زار کرده بودند.
و نسلی که دارد با فارسی وان، زمزمه، ایکس باکس و ....  بزرگ می شوند.
و جالب كه هیچکدام شان ما را نمی شناسند و نمی فهمندولی ما مجبوریم که هر دویشان را بفهمیم مجبور بودیم والدین مان را بفهمیم و مجبوریم که فرزندمانمان را هم بفهمیم ما واقعاً نسـل سوختــه هستیم.