ماجرای بسیار زیبا "شن و سنگ" 25مرداد-93
حتما بخوانید
. داستان جالب آموزنده و پندآموز که اجرای آن ازسوی هرکس کمک به رفع کدورت و خصومت ها دررابطه دوستی می کند و ادامه ی آن کمک به ادامه ز روابط مسالمت آمیز دوستی و سایر افراددیگر می کند.
حکایت اینگونه آغاز
میشود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند.
میشود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند.
در حین سفر این دو سرموضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند.
دوست دوم که ازشدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود .بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت: امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.
آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کردگرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد.
مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد:امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد.
دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: وقتی به تو سیلی زدمروی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟مرد پاسخ داد: وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کارخوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی.
یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود. ماآمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگیکنیم!..