اهمیت زبان فارسی در شکل‌گیری هویت ایرانی


فرارودکتر محمدعلی آتش سودا؛ اخیرا در سایت محترم فرارو مصاحبه‌ای با عنوان «عناصر اصلی هویت ایرانیان» با یکی از محققان حوزه‌ی مردم‌شناسی و فرهنگ به نام آقای دکتر سید جواد میری منیق در باره هویت ایرانی و مولفه‌های آن انجام شده است که به نظر نگارنده برخی از مطالب مطروحه در آن به خصوص در آنجا که مربوط به زبان فارسی است، اشتباه‌آمیز و گاه نادرست است.
یادداشت حاضر در نقد و بررسی برخی از گزاره‌های این مصاحبه نوشته شده است.
از دید نگارنده‌ی این سطور اگرچه قصد نهایی آقای دکتر میری منیق از طرح تئوری خود در مورد مولفه‌های هویت ایرانی، آب زدن بر آتش اختلافات قومی میان فارس‌ها و ترک‌ها بوده است، منتهی ایشان در روشی که برای حل تضادهای قومیتی در پیش گرفته‌اند، به خطا رفته‌اند و به نیت تخفیف و تسکین اختلافات متعصبانه و نژادپرستانه‌ای که گریبان‌گیر کشور شده است، ناچار شده‌اند دست به دامن گزاره‌هایی غیرعلمی شوند که اتفاقا پیامدهای منفی آن‌ها در درازمدت ویرانگرتر و مخرب تر از آن چیزی است که درحال حاضر از آن هراس دارند.
1-
عصاره‌ی مدعای آقای دکتر میری منیق این است که دو بال اصلی هویت ایرانی عبارت است از: ایرانیت و اسلامیت. اما در مورد ایرانیت اعتقاد دارند که مولفه‌ها‌ی اصلی ایرانیت بعد از صفویه «ترکیت» است به اضافه‌ی تصوف و تشیع و این دو اندیشه از طریق دولت صفوی است که بر نظام سیاسی و اجتماعی ایران تاثیر گذاشته است.
ایشان می‌فرمایند: «وقتی ما می گوییم عنصر ترکیّت و تصوف و تشیع وارد ذهن و زبان ایران شده است، به این معناست که تا پیش از دولت صفویه این عناصر درگوشه وکنار ایران وجود داشته‌اند، ولی به صورت نظام‌مند وقتی صحبت از هویت ایرانیان می‌کنیم، باید هویت ملی ایرانیان را به پیش و پش از صفوی تقسیم کنیم و این سه عنصر در کنار عناصر دیگر هویت ملی ایران نوین را شکل داده است»
از دید نگارنده‌ی این سطور از بین این سه عنصر تشیع و تصوف عناصری ایرانی‌اند، اما متاسفانه ترکیت خیر؛ چنان که بلوچیت و کردیت و عربیت و مازنیت و گیلکیت و فارسیت نیز مولفه‌های تشکیل‌دهنده‌ی هویت ایرانی نیستند، اگرچه افراد گوناگونی از تمام این اقوام ایرانی در شکل‌گیری و رشد فرهنگ ایرانی نقش داشته‌اند.
تشیع، اسلامی است ایرانی و عناصر آن نیز غالبا ایرانی است. جنسیت تصوف نیز از مقوله‌ی تشیع است. اما ترکیت نه این که غیر ایرانی باشد، اما یکی از مولفه‌های ایرانیت نیست برعکس باید گفت که هنر و اندیشه‌ و باور ایرانی از طریق زبان فارسی برهویت ترکی تاثیرگذاشته است.
 
اما در مورد صفویان که دیگر کاملا موضوع مشخص است. صفویه با هویت ترکی خود بر ایران تسلط نیافتند. آن‌ها از دو عنصر ایرانی تشیع و تصوف، برای تسلط بر ایران و تشکیل یک حکومت واحد استفاده کردند. عنوان این سلسله یعنی صفوی نیز نشان می‌دهد که آنان مولفه‌ی اصلی هویت خود را مذهبی می‌دانند نه قومیت ترکی یا زبان ترکی. باید گفت که صفویان در واقع خودشان قبل از تسلط بر ایران از طریق پذیرش تشیع و تصوف ایرانیزه شده بودند.
اما ریشه‌های ظهور تشیع و تصوف در ایران را باید در چند قرن قبل از صفویان جستجو کرد. گرایش شیعی ایرانیان از قرون آغازین دوره‌ی اسلامی بروز کرد و اختلاف میان علویان و عباسیان و طرف‌داری از علویان در کتب فارسی قبل از صفویه آشکار است.
گرایش شیعی ایرانیان نیز در قرن چهارم به  ظهور آل بویه منجر شد. اما ماجرا در مورد عرفان ایرانی بارزتر و آشکارتر است. تمایز عرفان ایرانی با عرفان اسلامی بسیار قبل از روی کار آمدن صفویه بارز و مشخص بود. ابوسعید و سهروردی و روزبهان و سنایی و عطار و مولوی و حافظ شاخصه‌های اصلی عرفان ایرانی‌اند که جوهر فردی آن عشق و جوهر اجتماعی آن تسامح و تساهل است. تصوف صفویه را باید در ادامه‌ی این سیر فکری بررسی کرد و نه به عنوان یک مقوله‌ی متمایز قومی. ظرف خلق آثار عرفانی ایرانی، هم زبان فارسی بوده و همین ظرفیت بوده که در تاریخ تکامل اندیشه و هویت ایرانی به این زبان شخصیت داده و پیش اقوام مختلف ارجمندش ساخته است.
2- 
منظور از  «ترکیت» چیست؟ این ترکیت چگونه در هویت ایرانی عمل کرده و تاثیر گذاشته است؟ مشخص است که منظور آقای دکتر میری منیق از ترکیت همان فراگیر شدن مذهب شیعی و تصوف در ایران از سوی صفویان است که در قسمت پیشین گفتیم این هر دو آموزه اساسا ایرانی‌اند نه ترکی. شاید هم منظور ایشان از ترکیت پدیده‌های دیگری مثل ورود برخی واژگان ترکی به زبان فارسی باشد. اما آیا صرف وجود واژگان ترکی در زبان فارسی را می‌توان دلیل بر نفوذ ترکیت در ایرانیت دانست؟
اگر چنین است که تعداد واژگان عربی در زبان فارسی صدها برابر واژگان ترکی است و عربیت شایستگی بیش‌تری را داراست برای این که یکی از مولفه‌های هویت ایرانی باشد. شاید منظور ایشان از ترکیت چیز دیگری باشد. اگر چنین است باید پرسید چه چیز؟ مذاهب ترکی؟ آداب و رسوم ترکی؟ دیوان‌های شعرترکی؟ فلسفه‌ی ترکی؟ یقینا در زبان ترکی آثار فکری و هنری زیادی خلق شده است، اما این آثار تاثیری محسوس بر فرهنگ ایرانی نگذاشته است. از سوی دیگر مساله‌ی اساسی این است که تعریف ما از هویت چیست؟ هویت که امری موهوم نیست. مصداق‌های عینی و مولفه‌های ملموس و مشخص  دارد. مصداق عینی‌اش هم همین‌هاست که برشمردیم یعنی باورها و مذاهب و آثار فکری و هنری؛ چه رسمی باشند و چه عامیانه.
اما واقعیت این است که ظرفی که تمام آثار متمایز کننده‌ی هویت ایرانی در آن خلق شده زبان فارسی است نه ترکی. مثال معروفش هم اشعار شاعر معاصر شهریار است که ترک‌زبان است، اما در قالب زبان فارسی هنرآفرینی می‌کند. این مساله از گذشته‌های دوری که ترکان به فلات ایران وارد شدند، تا اکنون صادق بوده است. وقتی به تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشای فارسی نگاه می‌کنیم مصداق‌های این مدعا را می‌بینیم. سلطان محمود و مسعودترک بوده‌اند، اما فارسی حرف می‌زدند و شاعران دربارشان مثل فرخی و منوچهری و عنصری نیز به فارسی شعر می‌گفتند. سلجوقیان هم همینطور بودند. خوارزمشاهیان هم همینطور. صفویان هم همینطور بودند. مرثیه‌ها و مناقب دوره‌ی صفوی که همه به سفارش و حمایت شاهان صفوی خلق شده‌اند، به زبان فارسی است.
3- 
برعکس آنچه که آقای دکتر میری منیق می‌گویند، زبان فارسی زبان علمی نبوده است. زبان علمی ایرانیان بعد از اسلام، عربی بوده نه فارسی. اتفاقا باید اقرار کرد که در حوزه‌ی علوم کتاب‌های مهمی در زبان فارسی نوشته نشده است. اصولا ایرانیان بیش از آن که علم‌گرا باشند به تفکرات باطنی و اشراقی گرایش داشتند.
نیز دانشمندان ایرانی (مثل ابن سینا و ابوریحان) مهم‌ترین کتاب‌های علمی خود را به عربی نوشته‌اند نه فارسی. اما وقتی که به خلق آثاری که منعکس‌کننده‌ی هویت باطنی‌گرای ایرانی هستند نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که مهم‌ترین و کلیدی‌ترین این آثار همان گونه که قبلا اشاره شد در ظرف زبان فارسی خلق شده‌اند مثال‌های معروفش مثنوی، تذکره‌الاولیا، دیوان حافظ و غزل سعدی است. حتی شاهنامه نیز علی‌رغم قالب حماسی خود از  اندیشه‌های درون‌نگرانه خالی نیست.
عجیب آنجاست که ایشان در انتهای مصاحبه‌ی خود می‌گویند: «آن چیزی که ایران به عنوان یک تمدن به جهان هدیه کرده، فلسفه هنر و علم نبوده و عرفان بوده است که زبانش هم شعر و ادب بوده است.» جای پرسش است که اگر بپذیریم هدیه‌ی فرهنگ ایرانی به جهان و به عبارتی وجه تمایز آن از دیگر اقوام، عرفان بوده و این اندیشه با زبان فارسی به جهان هدیه شده است، دیگر چگونه می‌توان این مولفه را از هویت ایرانی جدا دانست؟
4- 
آقای دکتر میری منیق می‌فرمایند که: «دولت صفوی در درازنای زمان، اقوام دیگر را ترکی‌فای (Turkify) کرده است و عنصر ترکیّت جزوی از هویت این‌ها شده است. برای مثال تالشی‌ها، برخی از اراکی‌ها و یا برخی از شیرازی‌ها ترک نیستند، اما می‌توانند ترکی حرف بزنند. درست است که اقوام مختلف ترک هستند، اما این مناطق ترکی‌فای شده‌اند و به این زبان در آنجا تکلم می‌شود
اولاثبات این که در شیراز یا اصفهان یا مشهد به زبان ترکی حرف‌ نمی‌زنند ساده است و با یک گشت ساده در کوچه و خیابان و حشر و نشر با مردم مشخص می‌شود که چنین چیزی واقعیت ندارد. اگر کسانی هم در این شهرها به ترکی سخن می‌گویند (مثل ترکان قشقایی فارس یا محله‌ی ابیوردی شیراز)  خودشان اصلا ترک زبان بوده‌اند. حتی در تهران که محقق محترم به درستی به تمایز آن با دیگر شهرها اشاره می‌کنند، آنچه در نهایت موجب ارتباط و در نتیجه احساس هم‌گرایی بین اقوام مختلف می‌شود، زبان فارسی است.
آن هم‌وطن ترکی که در همسایگی یک هم‌وطن عرب سکنی دارد، از طریق زبان فارسی است که با وی مرتبط می‌شود. احساس تمایز و دوری این دو نفر از هم، از طریق همین زبان جای خود را به حس یگانگی می‌دهد و در نهایت منجر به کمرنگ شدن تمایز قومی و ایجاد حس یگانگی در هویت ملی می‌شود. این هم‌زبانی یک پیشینه‌ی تاریخی هم دارد که موجودیت آن با زبان فارسی عجین است.آن نقطه اشتراکی که یک فرد ترک زبان را با یک فرد بلوچ پیوند می‌دهد غزل حافظ است نه چیز دیگر. باید توجه داشت که در اینجا نقش ارتباطی زبان پابه‌پای نقش فرهنگی و تاریخی آن وارد عمل می‌شود و زمینه را برای همزیستی اقوام مختلف فراهم می‌کند.
دوماین گفته‌ی محقق محترم اگرچه برای کم‌اهمیت نشان دادن نقش زبان فارسی در ساختار هویت ایرانی بیان شده است، اما دقیقا در جهت خلاف خواست ایشان عمل می‌کند. توضیحش ساده است. وقتی که ایشان از ترکی حرف زدن مردم در شهرهای فارسی زبان با عنوان «ترکی‌فای شدن»  یاد می کنند، ناخواسته دارند به اهمیت زبان به عنوان مولفه‌ی اصلی هویت ملی اعتراف می‌کنند. چطور تکلم به زبان ترکی از سوی فارس‌ زبانان نمودی از پذیرش هویت ترکی از سوی آنان و به قول نویسنده‌ی محترم ترکی‌فای شدن است،اما تکلم به زبان فارسی که در ایران باستان (هخامنشیان) و به خصوص دوران میانه (اشکانی و ساسانی) و نو (حمله‌ی اعراب به بعد) تمامی آثار فکری و هنری ایرانی در قالب این زبان نوشته و خلق شده، نمودی از پذیرش هویت ایرانی توسط دیگر اقوام نیست؟ این بند در واقع نشان‌دهنده‌ی آن است که نویسنده‌ی محترم درکنه ذهن خود به این که زبان یکی از مولفه‌های اصلی هویت قومی است باور دارند، اما شاید بنا بر مصالحی آن را نفی می‌کنند.
5- 
آقای دکتر میری‌ منیق می‌فرمایند که «پیش از اسلام، زبان فارسی این نقشی را که اکنون به عنوان زبان ملی دارد نداشت و فارسی امروز یکی از شاخه‌ و لهجه‌های زبان پهلوی بوده است که شاخه‌های دیگرش زبان دری است که در افغانستان استفاده می‌شود و یا لهجه دیگرش تاجیک‌هاست ولی پیش از اسلام زبان ملی ما با مفهوم امروز سریانی و در بخشی از نقاط یونانی و آرامی بوده است
مبحث مربوط به حوزه‌ی زبان‌شناسی باستانی است. کاش آقای میری منیق این مدعا را که زبان فارسی فقط یکی از لهجه‌ها و شاخه‌های زبان پهلوی است و نه ادامه‌ی شاخه‌ی اصلی آن به منبعی موثق مستند می‌کردند. جدول‌های  مقایسه‌ای‌ واژگان فارسی در ادوار مختلف نشان می‌دهد که زبان فارسی نو ادامه‌ی فارسی میانه (پهلوی ساسانی) و آن زبان نیز ادامه‌ی فارسی باستان است. (به دو کتاب«تاریخ زبان فارسی» از محسن ابوالقاسمی یا «تاریخ زبان فارسی» از مهری باقری مراجعه شود).
تداوم حکومت مذهبی ساسانیان به مدتی نزدیک به پنج قرن و زبان متون دینی آنها که فارسی میانه بود، زمینه‌ی کاملا مساعدی برای ترویج زبان فارسی در فلات ایران فراهم کرد. این که زبان ملی ایرانیان قبل از اسلام سریانی بوده یا آرامی در کجا آمده است؟ بله خط ایرانیان سریانی و بعد هم آرامی بوده، اما زبانشان خیر. مقوله‌ی زبان با خط متفاوت است. چطور محقق محترم به این تمایز ساده توجه نکرده‌اند؟ جدا از آن، تکلم اقوام به لهجه‌ی محلی خودشان با این که زبان ملی مردم سریانی یا آرامی باشد فرق می‌کند. نیز باید پرسید مدعای این که در برخی نقاط ایران زبان مردم یونانی بوده کجاست؟ یونانیان حدود دو هزار و سیصد سال پیش در یک بازه‌ی زمانی هشتاد ساله  بر ایران حاکم بودند و تعدادی سکه به زبان یونانی از این دوره باقی مانده است. این مساله با این که زبان مردم در برخی نقاط یونانی بوده فرق دارد.
ایشان در جای دیگری نیز فرموده‌اند: «ما کلمه ای داریم با عنوان «ترک‌تازی» که به معنای هجوم، بی‌عقلی‌کردن و تخریب است، این کلمه از دو واژه «ترک» و «عرب» یا «تازی» تشکیل شده که انگار ایران یک جزیره‌ای بوده است که از یک سو از طرف ترکان مورد هجوم قرار گرفته است و از سوی دیگر از سوی تازیان یا عرب‌ها مورد هجوم قرار گرفته و نابود شده است. این روایت در بین بسیاری از اندیشمندان، مورخان و بزرگان ما وجود دارد که وقتی صحبت از ترک‌ها می‌کنند، می‌گویند بسیاری از مصائب و مسائل ما، این است که این اقوام ترک به ایران و سنت شهرنشینی ایران حمله کردند و آن رااز بین بردند و یا اعرب وارد ایران شده و دین و آیین پاک را از بین بردند ولی واقعیت امر را وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم مسائل بی‌شماری وجود دارد که در خصوص یقینی دانستن این تصورات علامت سوال جدی ایجاد می‌کند
اول باید گفت که یک مراجعه‌ی ساده به فرهنگ دهخدا و ابیات شاهد آن نشان می‌دهد که جزء دوم ترکیب «ترک‌تازی» در زبان فارسی بن مضارع «تاز» است از مصدر «تاختن» به اضافه‌ی حرف «یاء». معنی این ترکیب نیز «تاختن» و حمله کردن همانند ترکان است. بنابراین «تازی» در اینجا به معنی قوم عرب نیست.
دوم این که چه لزومی دارد برای اصلاح ذات‌البین طرف‌های درگیر در مناقشات قومی متاخر چشم را بر واقعیات تاریخی ببیندیم و تاریخ را دگرگونه روایت کنیم؟ حملات ترکان سلجوقی و سپس خوارزمشاهی به ایران در تمامی کتاب‌های تاریخی قرن‌های پنجم و ششم به بعد ذکر شده است. این نبردها و جنگ‌ها واقعیت تاریخی‌اند، چنان که ایرانیان نیز در مقاطع تاریخی مختلف و به خصوص در دوران امپراطوریهای سه‌گانه‌ی هخامنشی و اشکانی و ساسانی از خجالت همسایگان خود در آمده و بر آنان تاخته‌اند. سرپوش گذاشتن بر این واقعیات تاریخی دردی را از کسی دوا نمی‌کند. اتفاقا برای حل اختلافات و پر کردن فاصله‌های قومیتی باید این واقعیات را در نظر داشت و با علم به آن‌ها در جستجوی راهی برای هم‌زیستی اقوام مختلف در دوران معاصر برآمد.
 
فارغ از این گزاره‌های اشتباه آمیز باید گفت که اگرچه نتیجه‌ای که آقای میری منیق می‌خواهند از این مقدمات نادرست بگیرند، تا حدی درست است. اما راهی که برای وصول به این نتیجه در پیش گرفته‌اند اشتباه است. ایشان می‌خواهند با پررنگ کردن مولفه‌ی «ترکیت» و کمرنگ کردن نقش زبان فارسی در ساخت هویت ایرانی، تمایزهای قومی میان فارس‌ها و ترک‌ها را بزدایند.
این انگیزه اگرچه فی‌ذاته بد نیست و خیرخواهانه است، اما متاسفانه از جهت علمی درست نیست و جدا از آن پیامدهایی منفی زیادی نیز دارد. باید دید اگر اقوام هموطن دیگر نیز به انگیزه‌ی هم‌هویتی ملی، همین روش را در پیش بگیرند و به دنبال پررنگ کردن نقش قومیت خود در شکل‌گیری هویت ایرانی و بی‌اهمیت وانمودن زبان فارسی برآیند، چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود؟ اصولا چه نیازی است که برای تقویت جایگاه یک قوم در شکل‌گیری هویت ملی به تضعیف زبان ملی متوسل شویم؟
نهایتا این که باید دید تضعیف نقش زبان فارسی در ساخت هویت ایرانی در نهایت در جهت تقویت هویت ایرانی عمل می‌کند یا به تضعیف آن می‌انجامد؟ برخلاف  اعتقاد ایشان که فرموده‌اند: «اینکه بگوییم زبان فارسی هویت ملی ایرانیان را در درازنای تاریخ حفظ کرده است یک اسطوره و افسانه‌ای است که ساخته شده، متعلق به گفتمانی عوامانه است و نباید به آن دامن زد.» باید گفت که اصلی‌ترین مشخصه‌ی هویت ایرانی در درازنای تاریخ، همین زبان فارسی است. این گزاره بر خلاف تصور ایشان به هیچ عنوان عوامانه نیست و باز باید گفت که بر خلاف عقیده‌ی ایشان نیازی هم به دامن زدن به آن وجود ندارد، چون خودش یک واقعیت کتمان نشدنی است و هر کسی که اندک آشنایی با نقش زبان فارسی در پرورش و تکامل اندیشه‌ی ایرانی داشته باشد، بر این عقیده مهر تایید خواهد زد. اما این که اقوام غیر فارسی زبان حق داشته باشند به زبان خود تکلم کنند و در مدارس خود به زبان خود درس بخوانند و یا برنامه‌های تلویزیونی را به زبان خود تولید کنند، البته درست و برحق است و یقینا سیاست‌گزاران باید نه فقط برای ترک‌زبانان کشور که برای اقوام دیگر نیز توسع به خرج دهند و چنین امکاناتی در نظر بگیرند.
6- 
بعد از خواندن مصاحبه‌ی سایت فرارو با آقای دکتر میری منیق در باره‌ی هویت ایرانی، اولین سوالی که در ذهن خواننده پیش می‌آید این است که چطور ایشان در بحث از هویت ایرانی، از مهم‌ترین چالش هویتی ایران معاصر یعنی «تضاد سنت و مدرنیسم» سخنی نگفته‌اند. شاید بتوان گفت که چون آنچه زمینه‌ساز این مصاحبه شده، ماجراهای اخیر مناطق ترک‌زبان بوده ایشان نیز از این چالش هویتی سخن نگفته‌اند، اما به عقیده‌ی نگارنده چالش‌ها و تضادهای مربوط به هویت ملی در ایران معاصر را باید در چهارچوب رفتاری بررسی کرد که ایرانیان برای حل چالش سنت و مدرنیسم در پیش می‌گیرند. چالش‌های مهم هویت ایرانی در ایران معاصر عبارت است از: 1- چالش‌های قومیتی. 2- چالش‌‌های مذهبی. 3- چالش سنت و مدرنیسم.
یقینا بروز تضادهای قومیتی و مذهبی در سال‌های اخیر بی‌ارتباط با تاثیر جریان مدرنیته در ایران و کمرنگ شدن مولفه‌های پیشینی هویت ملی نیست. برای حل این تضادها باید دید که ملت‌ها و کشورهای دیگری که توانسته‌اند تضاد‌های درونی قومی و مذهبی و نیز تضاد سنت و مدرنیسم را  حل کنند و با هوشمندی و رعایت تعادل و توازن از مزایای هم سنت و هم مدرنیسم بهره ببرند، چگونه به این مهم نائل شده‌اند. به عقیده‌ی نگارنده رواداری و تسامح که مهم‌ترین آموزه‌ی عرفان ایرانی در سلوک  اجتماعی است می‌تواند به سیاست‌گزاران ما برای حل چالش‌های سه‌گانه‌ای که در بالا ذکر شد کمک کند. عرفان ایرانی و آموزه‌های صلح‌جویانه‌اش بزرگ‌ترین سرمایه‌ی فکری ما برای ممکن کردن همزیستی تیره‌های مختلف اجتماعی و عقیدتی در ایران معاصر است.