اينان غيررسمي و مطرود!

اينان غيررسمي و مطرود!  21 شهریور – 95
نوچه و وردست نزدیک سربازجو شریعت نداری که در تولید چرندیات ستون های گفت وشنود و کیهان وخوانندگان وخبرهای ویژه شریک است . اکنون از طریق دیگر علیه مدعیان اصلاح طلب وارد صحنه شده وبا لهجه حتی بدتر از رئیس خود سربازجو شریعت نداری علیه اینان لغز خوانی کرده و هر اتهامی خواسته بارشان کرده است .
نويسنده: پژمان كريمي

اگر سري به نشريات مدعي روشنفکري بزنيد گاه با اخبار محافل به ظاهر يا به اصطلاح «ادبي» روبه رو مي شويد که رسميت ادبي ندارند.
    چرا رسميت ادبي ندارند؟!

    زيرا وزن محافل تنها بر پايه «نام» گردانندگان يا نام کساني است که به بهانه آنان محافل پا مي گيرد. در قالب چنين رويدادي، انديشه اي توليد نمي شود و محتوايي متقن شکل نمي گيرد. آنچه موضوعيت دارد؛ عقده گشايي عليه نظام ديني، حمله و هتاکي نسبت به جريان ادبي متعهد به ارزش هاي الهي و نيز طرح و بزرگداشت پرچمداران و عناصر جريان ادبي معاند است.

    به عبارتي ديگر؛ محافل مدعي ادبي بودن، تنها يک دورهمي مبتذل و گعده اي شبه «ادبي – سياسي» هستند.

    به همين دليل است که طي 38 سال اخير، طيف مدعي روشنفکري در ساحت ادبيات کشورمان، با وجود عمل منسجم محفلي که با پشتيباني رسانه هاي معاند داخلي و خارجي همراه است، هيچ گاه به عنوان ابزار جدي ادبي و جريان ساز فکري قامت راست نکرده است.

    اما نه تنها محفل بلکه؛ اساسا «نام» هاي جريان مدعي روشنفکري نيز يا رسميت ادبي ندارند و يا اين رسميت کمرنگ است و کارگر و جدي نيست.

    به چه دليل يا دلايلي؟

    افراد قبيله مدعي روشنفکري، برخلاف شعار و ادعاي «غير سياسي بودن» در سطح و به شکل عوامانه کاملاسياسي اند و عملکرد سخيف سياسي مستقيم و غيرمستقيم دارند تا آنجا که گاه وجه سياست نمايانه آنان بر وجه ادبي شان تفوق دارد. اين تناقض ادعا و عمل يا نفاق و بي صداقتي با وزانت وجه ادبي، همخواني ندارد و پذيرفتني جلوه نمي کند. 

    کمي مصداقي پيش مي رويم:

    در آثار طيف هدف نظر، واقعيت بي رحمانه هدف سانسور و تحريف قرار گرفته و مي گيرد.

    اعضاي اين طيف، به دليل ابتلابه عفونت فکري، قلم را در جوهر نفس برده و القائات نفساني را ترسيم و تحرير مي کنند؛ نوعي تقلاي در اوهام و توهمات مبتذل شخصي. در راستاي همان القائات عفن و منحوس، قلم بدستان تيغ بر پيکر واقعيت مي زنند. گاه چنان به يک واقعيت – مثلا- تاريخي بي اعتنايي مي کنند که چيزي جز معناي تحقق سانسور ندارد. در آثار آنان، رويدادي مانند «انقلاب اسلامي» انگار در جايي جز ايران روي داده است و نويسنده يا شاعر ايراني روشنفکر ما، خود را ملزم به واکنش واقع نگرانه نسبت بدان نمي بيند. شخصيت هاي داستان هاي روشنفکري – عموما - گويا در هر جايي زندگي مي کنند جز ايران و اگر هم مدعي حضور در اين ملک اند، هيچ درکي از آرمان هاي الهي مردم ندارند و رنج و درد و دغدغه شان را نمي شناسد و يا مي شناسد و باور ندارد.

    اما مگر سانسورچيان واقعيت؛ از آفت تحريف بر کنار ند؟ سانسور پهلو به تحريف مي زند. زيرا هر دو يعني کتمان واقعيت!

    کم نبودند مدعيان روشنفکري که اگر به سراغ موضوع و واقعيتي تاريخي و غيرتاريخي رفتند، قلم را نه در مسير بازتاب صادقانه واقعيت و تحليل درست، که تحريف گرايانه به تکاپو واداشته اند.

    در رمان «زمين سوخته» خواننده چه درک روشني از «دفاع مقدس» به عنوان يکي از بزرگترين رويدادهاي تاريخ ايران به چنگ مي آورد؟ با آدم هاي جنگ بخوبي آشنا مي شود؟ مردان مدافع دين مملکت مان را بدرستي مي شناسد؟ اصلا؛ دليل اصلي تجاوز دشمن بعثي را به خاک جمهوري اسلامي ايران در مي يابد؟ دستاوردهاي دفاع مقدس را فهم مي کند؟... به يقين خير...!

    اين يعني چه؟

     بزرگ ترين دستاوردهاي دفاع مقدس، حفظ دين و انقلاب و جمهوري اسلامي و نيز پاسداري از هويت ملي و استقلال و تماميت ارضي ايران ارجمند ما بود. 

    اگر اين دستاورد نه در زمين سوخته که در هر اثر ديگري هم گنجانده نشده، سانسور و تحريف رخ داده است!... به يقين!

    حالافکر کنيم تناسب ميان وجه و رسميت ادبي با سانسور و تحريف واقعيت تاريخي و غيرتاريخي را!

    باز هم بر مصداق تکيه مي کنيم:

     شبه روشنفکران دائما «دوست داشتن وطن» رامبناي تنفس ادبي خود توصيف مي کنند.آنها اساسا هم با همين شعار به جنگ شاعران و نويسندگان متدين رفتند و مي روند و ادعا مي کنند دين مداري و وطن دوستي دو مقوله جداگانه و نافي يکديگر اند و دين داران با حس وطن دوستي – البته در ادبيات آنان «وطن پرستي» - بيگانه اند و بلکه دشمن!

    بايد گفت:

    يک: نگاه کنيم به فهرست شاعران و نويسندگاني که به جبهه هاي جنگ رفتند و در هشت سال دفاع مقدس از اين ملک دفاع کردند.در ميان اين افراد چند اهل قلم مي بينيم که وابسته به طيف شبه روشنفکر اند؟ چند نفر؟ چند نفر مدعيان براي مملکتي که مدام از عشق بدان حرف مي زنند، جان داده اند؟چند نفرشان براي ايران، زخم برداشته اند؟ چند نفرشان در اسارتگاه هاي دشمن بعثي شکنجه شده اند؟... به شما عرض مي کنم هيچ کدامشان!

    «شهيد حبيب غني پور» نويسنده اي مسلمان و حزب اللهي بود که در قامت يک بسيجي وارسته به شهادت رسيد. «برادر مجتبي شاکري» در کسوت يک بسيجي به افتخار نوراني جانبازي رسيد. «عليرضا سربخش» نيز دستانش را براي همين مملکت داد و ... و جز اين است که اين عزيزان و ديگر هنرمندان رزمنده و شهيد و جانباز، نه تنها پاسدار دين الهي و انقلاب اسلامي بودند، که بقاي نام ايران امروز؛ بنا به مجاهدت ها و رشادت ها و فداکاري آنها بوده است.

    در صحنه ادبي اما:

    طيف روشنفکري چه تعداد اثر در موضوع «ايران» نگاشته اند و بچه هاي هنرمند متدين و انقلابي چه تعداد؟

    نويسندگاني چون «محمدرضا سرشار» ، «محمد ميرکياني»، «احمد شاکري»، «اميرحسين فردي»، «محسن مومني» و «حبيب احمدزاده» و... هنرمندانه ارزش هاي ملي و ديني و حس وطني و وطن دوستي را به درستي و خردمندانه پاسداري کرده اند. همين عناصر در راحت و سختي مردمشان سهيم بودند و هستند. در حالي که مدعيان روشنفکري، در آثار مهوع خود نه رنگ ايراني دارند و نه عشق ايراني. مگر «عباس معروفي» از جنس همين روشنفکرنمايان نبود که مي گفت «وقتي ارتش هست و ما ماليات مي دهيم چرا ما برويم و بجنگيم»! او بر پايه همين منطق بود که سر از پيتزا فروشي هاي سرزمين نازيست ها درآورد.در واقع معني استدلال معروفي و معروفي ها اين مي شود: «اگر دزدي وارد خانه اي شد؛ وظيفه صاحبخانه مقابله با دزد نيست. چون مردم ماليات مي دهند، پليس بايد مبارزه و جانفشاني کند. 

    پس تا پيش از حضور پليس، بايد با متجاوزان به حريم خانه، دوستي و مدارا شود

    روشنفکر سياسي و ادبي ما همواره در برابر نه تنها حکام جور و متجاوزان اجنبي که در پيش عمله فرو دست ستم نيز سر تعظيم و تکريم فرود آورده است و کاسه داغ تر از آش، نه موکل ملتش که وکيل تمام وقت گردنکشان و اربابان اجنبي بوده است.

    «عليرضا نوري زاده» که علاوه بر روزنامه نگار بودن خود را شاعر نيز معرفي مي کند، يک مصداق روشنفکر نماي وطن فروش است؛ به رغم اينکه فرياد «ايران ايران ش» در تلويزيون «ا.ف» گوش فلک را پر کرده است!

    خب، اين آدم ايران دوست (!) يا اين شاعر مدعي ايراني بودن، مگر نبود که در نشست ضدايراني و تکفيري «الجنادريه» به همراه دوستش «عطا مهاجراني»، خواهان الحاق استان خوزستان ما به خاک کشور سعودي شد؟ او و مهاجراني – وزير ارشاد محمد خاتمي و حامي بهاييان و صهيونيست هاي آدم کش – البته مزد نوکري خود را دريافت کردند. نوري زاده - بنا به اعتراف خود خبيث اش – پول تاسيس تلويزيون اش را از سعودي ها دو دستي گرفت.

    کسي که رسميت ادبي دارد، به صفات رذيله منتسب نيست و بري از دنائت است. چون ادب و قلم، حکم به فضيلت اخلاقي دارد. نمي توان چون درنده خويان رفتار کرد اما چون حافظ شيرازي، به نيروي سرشار خلاقيت، حکمت و قلم آذين شد و مخاطب را به احسان و پاکي فرا خواند!

    و نکته آخر اينکه؛ قلم مدعي روشنفکري هرزه نگار است. رکيک است و بي حيا! مخاطب ارزشمدار و اخلاقي، اين قلم را در شان ادبيات ايران ،ادبيات فاخري که به ارزش هاي ديني بالندگي يافته است، نمي داند و اعتباري نمي دهد!

    از اين روست که قلم بدستان مدعي روشنفکري، همواره در انزواي جامعه ايراني، افسرده و پريشان تصوير شده اند. تعداد شمارگان آثار اينان و نام نيافتن کتاب هايشان در ميان مردم، گواه طرد شدگي و غيررسمي بودنشان از منظر ايرانيان است.